هنوز سپیده چهارم خرداد بر جدار شب نشکوفیده بود که درهای آهنین سلولهای قزل قلعه، با صدایی خشک بر پاشنه چرخید و آهنگ پرصلابت گامهای پنج مجاهد خلق، سکوت دالانهای مرگ را در هم شکست.
اگر چه نگاههای روشنشان در پشت چشمبند پنهان شده بود، اما عبورشان از برابر باریکه نور تابیده از سقف مجالی بود برای بازشناختن آن چهرههای آشنا: اول محمد حنیفنژاد را میدیدی بذرافشان نخستین،شیرآهنکوه مرد، بالا بلند و چهارشانه باگامهایی استوار و عزمی بیخلل.
بعد سعید محسن،با لبخندی پرامید بر لب و سیمایی فروزان از ایمان. آنگاه اصغر بدیع زادگان با پیکری شرحه شرحه و قلبی پر تپش که رد نگاهش از پس چشمبند تا افقهای پیروزی امتداد یافته بود و بهدنبال آنها رسول مشکین فام و محمود عسگری زاده...زلف آشفته و خندان لب و مست روان بودند.
ساعتی بعد بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران در گرگ و میش چیتگر مقابل ردیف سلاحهای سربازان شاه ایستادند و تکبیرگویان بر رگبار گلولهها آغوش گشودند.
بهگونهیی شگفت، خدایگان زمستان در وحشت از بهار، عاشقترین یار را از مسلخ بازگرداند، او ماند تا نهال را با شیره جانش رشد دهد و از زمستانهای سرد بگذراند، شگفتا که درخت از خون باغبانش، بارآور شد.
و خاک پذیرای بذرِ ایمانشان شد. از دانه تا جوانه، از نهال تا درختی تناور رفتند و بالیدند. داستان، داستان شورانگیزِ فرارفتن بود.
و این حکایتی مکرر بود در تاریخچه عشق! زمین، اختران خویش را فوج، فوج به آسمان بخشید. دیدارِ سپیده را راهی جز این نبود.
درخت پاک، چون نمادی از شرافت خاک بر ریشه صدق و فدا ایستاد. ایستاد و عبورِ هولناک توفانهای ابتلاء را تاب آورد. رگبارِ صاعقه و آوارِ تگرگ را تاب آورد. نه تبرداران به مقصد خویش رسیدند و نه موریانههای حقیر. درخت پاک رویانتر از پیش قامت افراشت.
زنجیر، از پی زنجیر و بند از پی بند. دیوار از پسِ دیوار و سنگ از پسِ سنگ. راستی را، قهرمان حماسه، در کدام چشمه تن شُسته بود که دست و پای بسته با دیو درآویخت و طلسمش را درهم شکست؟!
اکنون جهانی به تماشای شکوه این درخت نشسته است. آن که از انسانیت سهمی برده ناگزیر خود را به زیرِ سایههای درخت پاک میرساند تا در جهان ننگ آلود، اینگونه شرافت خویش را معنا کند. آنک اسطورهای در قابِ قرن. افسانهای در میدان واقعیت!
چیست راز و رمزِ این مانایی؟! چه میجوشد در آوندهای این درخت تناور که نه از کهولت نشانی در او هست و نه از پژمردگی؟ پاسخ در خورشیدی است که بن مایه همه تابیدنهاست. مهری که سرمایه همه روییدنهاست و نیمه روشنِ دنیا، جایی است که از امتداد نگاه او بر گذشته باشد...
بعد از گذشت بیش از 4دهه از آن حماسه، ماییم و درخت تناوری که بر جهانی سایه گستر شده و محصول رویش همواره همان بذر نخستین است. ماییم و نام خجسته « مجاهد خلق». ماییم و عبور فاتحانه کاروان فدا از شاهراه آزادی. آری این است راز و رمز درخشش فزاینده گنجینه مردم ایران. این است مفهوم دگرگونه پیروزی در نبرد سهمگین سرنوشت.
راستی که چه تماشایی است طرح لبخند رضایت بر چهره حنیف کبیر و یارانش..آن هنگام که حاصل کشت و زرعی که پی افکندهاند را به نظاره مینشینند. راستی که چه شنیدنی است صدای پرطنین محمد آقا در گوش تاریخ که فریاد بر می آورد: «کم من فئه قلیله غلبت فئه کثیره باذن الله والله مع الصابرین». چه بسیار گروههای اندکی که بر گروههای کثیر غلبه میکنند به اذن خدا و خدا با صابرین است.