728 x 90

رویداد تاریخی

۲۱رمضان، شب قدر و شهادت مولای متقیان پیشوا و مقتدای تاریخی مجاهدان علی (ع)

-

شهادت حضرت علی علیه‌السلام -  شب قدر
شهادت حضرت علی علیه‌السلام - شب قدر

علی راز گشوده انسان، صدیق اکبر و فاروق اعظم

پرچمدار و شاخص اسلام مردمگرای انقلابی

۲۱رمضان، روز وداع شیعیان و مجاهدان با مولا و پیشوا و مقتدای تاریخی و عقیدتی خودشان علی علیه‌السلام است. با شهادت امیرالمؤمنین، تنها حکومت اسلامی واقعی که پس از پیامبر اسلام برای اولین بار در تاریخ تشکیل شده بود، ناکام ماند و عمر کوتاه قریب ۵ساله این حکومت پس از پشت‌سر گذاشتن حداقل ۳نبرد بزرگ و سهمگین به‌اتمام رسید... اما شهادت علی در ماه رمضان و در شب‌های قدر باید حتماً معنا یا معانی مشخص دیگری هم داشته باشد.

 

حکومت عدل علی

قسمتی از سخنرانی شب‌های قدر

در مسجد دانشگاه تهران

مسعود رجوی - ۲۱ تا ۲۵ مرداد ۱۳۵۸

در آستانه تشکیل مجلس خبرگان خمینی در ۲۸ مرداد ۱۳۵۸ برای تحمیل قانون اساسی ولایت فقیه

و

در بحبوحه حملات چماقداران خمینی از جمله به مقر مرکزی مجاهدین در تهران

«جوهر نظرگاه ما چیست؟

چه می‌خواهد، مقصد اجتماعی‌مان چیست؟ ما موحدیم. مطابق خود قرآن ما قسط می‌طلبیم، جامعه قسط.

قسط چیست؟ عدل یک معنی مساوات بالنسبه مکانیکی را دارد. عدل را اگر بخواهم ببرم در ضوابط اقتصادی یعنی این‌که هر کس به اندازه کارش. قسط یعنی خیلی فراتر از این، جامع‌تر از این، بالغ‌تر و کامل‌تر از این، یعنی هر کس بر اساس نیازش. در همان خانه گفتیم یک مرحله این بود که هر کس هر چه می‌تواند، یکی باندازه کارش، یکی هر چه نیازش، چه چیز لازم است؟ این ساده‌ترین معنای قسط است در یک‌کلام.

قسط چیست؟ اون نظامی است که استعدادات، استعدادات آدمی پرپر نمی‌شود، همه‌اش می‌آید بیرون. هیچ مانعی جلویش نیست. فردیت بی‌همتای آدمی شکوفا می‌شود. گفتم فردیت، این ضدخود است، این خداست.

خوب این ایده‌آل اجتماعی ماست.

گفتیم جامعه را به کجا می‌خواهیم ببریم؟ این چیست؟ این قسط که گفتم به‌طور خلاصه در همان جامعه‌ایست که از خیلی وقت پیش به ما وعده داده شده، جامعه امام زمان، امام قائم. آخرین "لیله‌القدر"‌ تاریخ بشر، سرفصل‌ سرفص‌ها، جهش نهایی، جهش جهانی، دنیای جدیدی است. شاید ما الآن فکرش را نتوانیم بکنیم، همان‌طور که جنین داخل رحم، فکر دنیایی را که در پیش دارد، نمی‌تواند بکند. ایده‌آلی که قلب تمام تاریخ به‌خاطرش طپیده، همه مذاهب و مکاتب انقلابی آن را طلب کرده‌اند و هر شهیدی که به خاک و خون غلطیده لاجرم قدمی در آن جهت برداشته.

ما این را در شعار جامعه بی‌طبقه توحیدی تبلورش را می‌بینیم. ما این را می‌خواهیم، به آن سمت. خوب این جامعه بی‌طبقه توحیدی که ما می‌گوییم ایده‌آل همه تاریخ است، حرف من‌درآوردی خودمان هم نیست وعده تمام انبیاء هم هست. بگذارید اول منابع خودمان، منابع شیعی خودمان را بگذارم کنار، برویم سر منابع از قضا دانشمندان و تاریخ‌نویسان ماتریالیست و مارکسیست. یک پاراگراف را از یک کتاب، همین کتاب "تاریخ جهان باستان" می‌خوانم. وصف کرده یکی از مسائل دوران انبیاء بنی‌اسراییل را، هزار سال قبل از میلاد. این را برای این می‌خوانم که ببینید آنها هم این را دیده‌اند و می‌گویند در تاریخ که انبیاء چه می‌گفتند؟ چه را وعده می‌داده‌اند؟

"دهقانانی که در آرزوی اصلاحات اجتماعی بودند همواره به امید ظهور... ناجی واقعی، نبی خدا و فرستاده خاص او دلبسته بودند تا با ظهور خود یوغ کار اجباری و چماق نگهبانان را براندازد و صلح و عدالت برقرار سازد. سخن‌گویان این مردم پیغمبرانی بودند که غالباً در رأس جنبش‌های توده‌یی قرون نهم و هشتم قبل از میلاد قرار داشتند. اینان را نباید با پیغمبران و کاهنانی که رسماً در معابد سلطنتی اورشلیم و سامره به‌عنوان عوامل وفادار روحانیت و سلطنت عمل می‌کردند اشتباه کرد.

نهضت‌های توده‌یی غالباً به تغییر خاندان سلطنت منجر می‌شد ولی وضع کشاورزان هرگز بهبود نمی‌یافت. از قرن هشتم نارضایی به شورش مبدل می‌شد پیغمبران فروریختن همه باروها، قتل‌عام بزرگ مفت‌خوران را که به خلق ستم می‌کردند پیش‌گویی می‌کردند حالا حرف‌های این پیغمبران چیست؟ خداوند خود به کمک درماندگان خواهد آمد. پس از واژگون شدن فرمانروایی ظالم و نوکرانش دیگر پادشاهی نخواهد بود. کاخ شاهی برای همیشه از بن ویران خواهد شد. ملت خود پادشاه خواهد شد. از خشک‌سالی و قحطی دیگر خبری نخواهد بود. کشور در رفاه ابدی غوطه‌ور خواهد شد."

حالا تک‌تک این خصوصیات را، آن ایده‌آلی را که گفتیم که واقعی هم هست خواب و خیال هم نیست آن چشم‌انداز پرشور تمام تاریخ بشری، باز خواهیم دید.

به مصداق قرآنی "لانفرق بین احد من رسله"‌هیچ فرقی بین انبیاء نیست، این حرف همه انبیاء بوده پیام همه‌شان بوده. انبیاء آن نماز و نیازی را آوردند که مضمون اجتماعیش این بود. همان قسط که گفتم."لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط و انزلناالحدید فیه باس شدید". به تحقیق فرستادیم رسولانمان را با بینات، نشانه‌های روشن و با آنها کتاب فرستادیم و معیار، میزان، ترازو، تا مردم قیام کنند، خود مردم، به قسط، به آن سمت. و انزلنا الحدید و فیه باس شدید"صحبت از آهن و سلاح است. آخر مگر انبیاء فقط آمدند بگویند که خدا خدا. همینطوری بدون این‌که معنیش چیست؟ در عمل چه هست؟ این‌که هنری نیست اگر مسلمانی همین است این‌که خیلی ساده است" لیس البران تولوا وجوهکم قبل المشرق و المغرب" نیکی که فقط این نیست که رویمان را به مغرب و مشرق بگردانیم. گفتم حرف همه انبیاء، بگذارید یک تکه از تورات بخوانم اشعیاء‌ نبی، از انبیاء بنی‌اسراییل است ظاهراً مثل این‌که یک عده‌یی آمده‌اند ناله کرده‌اند، گلایه کردند که چرا روزه‌شان مثلا مقبول خدا واقع نشد. خدا نپذیرفت. می‌گوییم قبول باشد. خدا نپذیرفته بود. آمدند گله می‌کنند و می‌گویند:

"چرا روزه گرفتیم و تو ندیدی یعنی قبول نکردی. جان‌های خویش را معذب نمودیم و تو ندانستی؟" جواب می‌دهد بهشان: اینک شما در روزه خویش خوشی خود را می‌یابید و بر عمله‌های خود ظلم روا می‌دارید. اینک به جهت نزاع و مخاصمه روزه می‌گیرید و مشت شرارت‌آمیز خود را فرو می‌کوبید. امروز روزه نمی‌گیرید که آواز خود را در اعلا علیین بشنوانید، ‌آیا روزه‌ای که من می‌پسندم این است؟ خدا دارد می‌گوید ها.

روزه‌ای که آدمی جان خود را برنجاند و سر خود را مثل نی خم ساخته پلاس خاکستر زیر خود بگستراند؟ آیا این روزه را مقبول خداوند می‌دانید؟ مگر روزه‌ای که من می‌پسندم این نیست که بندهای شرارت و رذیلت را بگشایید و بارهای گران را سبک کنید و ستمدیدگان را آزاد سازید؟ و یوغ‌ها را بشکنید؟ رایحه کلام خدا را می‌بینید تویش؟ دوباره می‌خوانم: "مگر روزه‌ای که من می‌پسندم این نیست که بندهای شرارت و رذیلت را بگشایید و بارهای گران را سبک کنید و ستمدیدگان را آزاد کنید؟ و یوغ‌ها را بشکنید؟ راست می‌گویید بیایید یوغ‌ها را بشکنید! مگر این نیست که نان خود را بین گرسنگان تقسیم نمایید؟ و فقیران رانده‌شده را به خانه خود بیاورید و چون برهنه را ببینید او را بپوشانید و خود را از آنانی که گوشت شما می‌باشند –هم‌نوعان‌تان-‌ مخفی نکنید"؟

این است: معنی سبحان ربی دانی در سجودت کاش روگردانی".

حالا برویم سر سراغ منابع خودمان، از منابع خودمان خیلی مشخص است این جامعه بی‌طبقه توحیدی که صحبتش را می‌کنیم. به‌خصوص در فرهنگ انقلابی تشیع خیلی واضح است. عجیب، واقعگرایانه. نه شعار، نه حرف الکی. به‌دلیل این‌که می‌بینید الآن بنیادهای مادی‌اش را، عینی‌اش را معرفی خواهد کرد. ویژگی‌هاش، آن جامعه چیست؟ عمداً به‌خاطر مسأله وقت منابع را حذف می‌کنم. یعنی بگویم کدوم کتاب، کجا، ولی همه جا قابل دسترسی است. مثلا در نهج‌البلاغه. آن چیزهای خارجی هم نوشته بودند که قحطی نخواهد بود در سراسر زمین خرمی اینها خواهد بود. شرط اول حداکثر رشد علمی و تکنولوژیک، علم به اوج بالندگیش رسیده، تکنولوژی. نیروهایی که درگیر در خدمت انسان هستند. ماشینیزم سرمایه‌داری نیست که انسان را خرد کند. ماشینی است که به خدمت انسان آمده، وقت، زمان را به انسان تقدیم کرده به همه انسان‌ها نه به عده به‌خصوص، این رشد کرده به‌نحوی که هیچ نقطه ناآباد و ناخرم تو جهان نیامده، جامعه، جامعه فراوانی است گفته بود رفاه کامل، منابع فراوان است. خوب این نشانه اولش.

 

دوم نفی هر گونه ستم، اختناق و بهره‌کشی بر اساس این مبنای عینی، استثمار نیست یعنی طبقات نیستند، طبقات سلطه‌گر نیستند. دولت به این شکلش نیست، ارتش به این شکلش نیست، ستم نیست، اختناق نیست، خفقان نیست. انسان تنفس می‌کند در تاریخ خودش، نه مثل ما در ماقبل تاریخ خودش.

سوم پول نیست، اقتصاد کالایی نیست ما نمی‌توانیم فکرش را بکنیم چون ما مملو است ذهن‌مان از رسوبات طبقاتی. شنیدید دیگه، در جامعه امام زمان می‌گویند جنس‌ها صلواتی است، صلوات می‌فرستند. پول نیست یعنی فرهنگ پول هم نیست انسان نگاه نمی‌کند به هر چیز به هر رابطه‌ای به هر محبتی به هر علقه‌ای که چقدر از تویش درمی‌آید، چه چیز از تویش در می‌آید؟ چه چیز می‌ماسد؟ نه! حتی می‌بینید سلام‌ها و تعارف ها هم بی‌حساب نیستند. دیدید وقتی یک فرد فقیر وارد یک مجلس می‌شود سلام‌ها و تعارف‌ها و نشیمن‌گاهش با فرد ثروتمند. ما نمی‌توانیم فکر آن جامعه را هم بکنیم هنوز. خیلی از اشکالاتی که ما فکر می‌کنیم الآن هست چه می‌شود، چون جهان عوض می‌شود آنجا اصلاً مطرح نیست.

درست مثل همان جنین. یک مشکلاتی جنین دارد در آن فضای بسته، که در بیرون اصلاً مطرح نیست به این شکل، توی دنیای معدنی و آلی، ماقبل دنیای حیاتی، یک مسائل بسیار مشکلی هست که حل نمی‌شود. مسأله ترمیم، خودبازسازی آن ارگانیزم، یک جایش مثلا بدن ما مثلا زخمی می‌شود خودش ترمیم می‌کند. در سیستم‌های معدنی اصلاً قابل تصور نیست، ولی به حیات که می‌رسیم خودش حل می‌شود. دیگر مطرح نیست.

خوب بر این اساس طبیعی است دیگر در این جامعه.

خلاصه می‌کنم وقتی ستم نبود برادرکشی نیست تجاوز نیست صلح است، صلح پایدار، جنگ نیست. جنگ ریشه‌کن شده. ما هم که می‌جنگیم برای این است که جنگ ریشه‌کن بشود. وای بر ما اگر به‌خاطر خود جنگ بجنگیم. ما می‌جنگیم تا سرانجام در سراسر جهان صلح برقرار بشود. آشتی، سلام. پس دیگر ابزارهای کشتار نیست کشتارهای دستجمعی، پس دیگر مسائل ملی نیست مسأله کرد و فارس حل شده، پس دیگر جهان، تمام این کره ما زندگی واحدی دارد. خانواده واحدی دارد.

به‌قول قرآن اول هم این‌طور بود. "‌کان الناس امه واحده" در خانواده مردم زندگی می‌کردند، مال من، مال تو نبود، کسی که شکار می‌کرد، نمی‌گفت مال خودم است مثلا مال همه بود. مفهوم این شکلی"مال من" شناخته شده نبود، بعد وارد شد. با "بغی" به‌قول قرآن، با ستم با استثمار و با طبقات. خوب با این تغییرات در زیر جامعه معلوم است که فحشاء نیست، فساد نیست، حسد نیست، این روانشناسی عقده‌دار وجود ندارد. این‌طور به‌هم‌زدن، به‌هم‌پریدن، چنگ و دندان انداختن وجود ندارد.

روشن است که پس حالا معنای قسط چیست؟ معنای جامعه توحیدی چیست؟ وقتی می‌گوییم دل تاریخ به‌خاطرش طپیده چیست، بله! آیا این سراب است؟ نه این وعدهٔ محقق است. اگر غیر از این بود شهدا بیخود به‌خاک افتادند، اگر غیر از این بود مبارزین بیخود مبارزه کردند و صلحا بیخود ندای اصلاح در دادند.

ما پس با این نظرگاه با این جوهر، با این ایده‌آل و با این کمال مطلوب قانون اساسی را بررسی می‌کنیم. که ته خطش این هست‌ها؟ گفتم ته خط، این‌که معلوم است، الآن همچین چیزی نیست. الآن چنین چیزی قابل تحقق، برای چه؟ برای این‌که اصلاً این فلسفه جامعه است و انسان. بایستی خودمان برسیم، ببینید بعضی وقت‌ها این مسأله مطرح می‌شود، خوب این همه رنج و برادرکشی و تجاوز و فلان به‌خاطر چیست؟ مگر خدا نمی‌توانست؟

غامض‌ترین یا لااقل بگویم یکی از غامض‌ترین و بغرنج‌ترین مسأله همه ادیان و مکاتب فلسفی جواب دادن به این سؤال است؛ این رنج‌ها به‌خاطر چه؟ این خون جگرها و خون دل‌ها به‌خاطر چه؟ مادران داغدیده، زنان بی‌شوهر، ملت‌های میلیون میلیون شهید داده به‌خاطر چه؟ مگر خدا نمی‌توانست؟ خوب از اول اگر می‌توانستی که خوب درست می‌کردی. خیلی از فلسفه‌ها هستند که برای فلسفه رنج جواب ندارند. بی‌جواب است. به‌عنوان یک واقعیت فقط می‌پذیرند که هست، خوب بله، واقعیت است، واقعیت را هم که نمی‌شود زیرش زد. رنج و ناراحتی و تمام این زیر و زبرها.

ولی سؤال این نیست. سؤال از حقیقت رنج است، چرا باید باشد؟

شما اگر بگویید هست و تمام، خودتان را راحت کردید ولی باید به این جواب بدهید که چرا باید باشد.

و در هیچ کجا این سؤال به شکوه فلسفه توحید، توحید واقعی پاسخ داده نشده. چرا رنج؟ اتفاقاً این رمز و راز بنیادین وجود انسان است، برای این‌که انسان است، برای این‌که می‌خواهد، باید خودش خودش را بسازد، قرار بر این بود. شنیدید دیگر در مکالمه‌ای که در قرآن هست. مکالمه ملائکه با خدا وقتی ملائکه سجده کردند. آن نیروها در مقابل انسان کرنش کردند. ‌آخر انسان آگاه است و با آگاهیش نیروها را تسخیر می‌کند با علم به قانونمندی‌ها. وقتی همه سجده کردند بهشان گفته شد که خوب سجده کنید، مسخر این بشوید. در این مکالمه سمبلیک پاسخ دادند که ما در مقابل این موجود کرنش کنیم؟ اینی که سرکشی می‌کند از تو "یسفک‌الدماء" خون‌ریزی می‌کند، این‌همه تجاوز می‌کند و الی آخر... خدا جواب داد: بله. "انی اعلم مالا تعلمون"‌. بله، بله، شما اجازه سرکشی ندارید، بنابراین در شما کشاکشی نیست، پس بنابراین شکوه‌یی نیست. شکوه آنجایی است که کشاکش هست. ما از پس یک گره می‌آییم بالا. گردنه‌ای را طی می‌کنیم، گره‌ای را باز می‌کنیم. اینجا خودمان ساخته می‌شویم. بهشان جواب داد من چیزی را می‌دانم که شما نمی‌دانید. درست به‌دلیل این‌که این خودش باید مسأله‌اش را حل بکند، بله، در مقابلش کرنش کنید. فلسفه رنج!

ما می‌توانیم به این فلسفه معترض باشیم که خوب این چرا؟ ولی بهتر آن‌که به آن تن بدهیم بهتر آن‌که بپذیریم که این است، قرار است این باشد. کی انسان از رنج بردن به گنجی نرسیده؟ به گنجٰ‌های معنوی، برای این‌که خودش خودش را ساخته، برای این‌که لحظه به لحظه راه را خودش پیموده. ‌کسی بلندش نکرده، در زمینه آن سنت‌ها. بنابراین خداگونه می‌شود.

کدام انسان‌ها هستند که والاتر و برجسته‌ترند؟ آنهایی که رنج‌های بزرگی را تحمل کردند، بزرگ‌تری را. در داستان امام حسین می‌بینیم. نباید گفت حماسه، قدرش پایین می‌آید، در فلسفه موجودی به‌نام حضرت علی می‌بینیم. اگر علی را البته به‌عنوان یک فرمانده نظامی شجاع فقط مطالعه نکنیم، به‌عنوان کسی که چه سختی‌ها را تحمل کرده، و چه رنج‌ها را. در کوران همین رنج‌ها است که انسان و تاریخش ساخته می‌شود و آن جوهر انسانی می‌آید بیرون. یکی از فلاسفه چینی چقدر قشنگ گفته بود. مسأله اصلاً این نیست که خوشبخت یا بدبخت باشیم، در رفاه باشیم، مسأله این است که جوهر انسانی‌مان را بارز کنیم. آنجا انسان به جهان جدیدی وارد می‌شود. از این لیله‌القدرها اگر بتوانیم بگذریم، ارزش‌ها و معیارهای جدیدی داریم. معیارهایی که با معیارهای نظام کالایی، به همه چیز مثل کالا نگاه کردن جور در نمی‌آید. آنوقت چشم چیزهای دیگری را می‌بیند. قلب، تپش‌های دیگری از خودش بروز می‌دهد و خلاصه جهان جدیدیست.

خوب گفتم ملاک ما، ایده‌آل ما، کمال مطلوب ما چنان جامعه‌ایست. رسیدن به آنجا. توحید را ما فقط از جنبه‌های هستی‌شناسانه به‌اصطلاح آنتولوژیکش صرف‌نظر کردیم. از جنبه‌های فردیش، روانشناسی فردیش صرفنظر کردیم. وقتی می‌گوییم توحید به‌عنوان یک فلسفه، یعنی جامع جمیع وجوه زندگی انسان است. اگر معنی دارد الله اکبر، اگه معنی دارد. لااله الاالله یعنی در همه جا جاری است در تمام رگ‌های فرد و جامعه و هستی جاری است و می‌طپد و زنده است. اگر زنده است اگر فقط حرف نیست، باد هوا نیست در همه جا معنای خاص خودش را دارد توحید و شرک. دیگر نه فقط بزبان، به دست و به‌ عمل، به قلب و به اندیشه، در فرد و در جامعه. این منطق یکتاپرستی است، یعنی سمت واحد، جهت واحد، جهت رهایی، آشتی، آزادی، سلام و اسلام.

بر این اساس، آن قانون اساسی‌یی قابل تأیید است که رهسپار چنین کمال مطلوبی باشد، ته خط آن باشد، همه نظامات طاغوتی، طغیانگر، خلاف سنن آفرینش و خلاف این قانونمندی‌ها را نفی کند، ازشان فاصله بگیرد، به آن جهت برود. به این می‌گویند قانون اساسی که اسلامی است، رهایی‌بخش است. رستگاری‌بخش است. مثل همان کشتی که گفتم به ساحل نجات می‌برد به اعوجاج و انحراف نمی‌برد. اما ما نسبت به این نه خوش‌خیالیم و نه ساده‌اندیش. در پس خیلی رنج‌های دیگر در رد شدن خیلی از کوره‌های آزمایش دیگر، خیلی قیام و قعودهای دیگر به آن می‌رسیم. رنج سالیان صدها هنوز باقیست. از این رنج نباید وحشت کنیم. از رفتن این راه نباید وحشت کنیم. اگر تمام فلسفه‌ای را که سراسر وجود زمزمه می‌کنند، در بیابیم به آن تن می‌دهیم، تقدیسش می‌کنیم، می‌پرستیمش و با آغوش باز به سمتش می‌رویم. همان‌طور که حضرت علی رفت همان‌طور که حتی وقتی شمشیر خورد، دیگر این شعار نبود وقتی فرقش شکافته شد گفت "فزت"‌ رستگار شدم، می‌خواستم. چه انسان‌های والایی. آیا اینها نیستند که خودشان یک لیله‌القدرند برای ما؟ آیا اینها نیستند که مرزهای دنیای انسانی را از جهان حیوانی جدا می‌کنند؟ اینها نیستند که تعالی و شکوه و تقدس بشریت را متبلور و متجسم می‌کنند؟ خوب ما پیرو اینها هستیم، بله گفتم نسبت به این ایده‌آل ساده‌اندیش نیستیم یعنی می‌دانیم که مراحلی در پیش است.

بنابراین از قانون اساسی‌مان نمی‌خواهیم که همین لحظه فقط آن چیزی را به ما بدهد نه، حداقل‌ها را بدهد، راه را برایش باز نگهدارد، پس با این دیدگاه نقد می‌کنیم. از این حداقل‌ها، از این چیزهایی که در این مرحله می‌خواهیم، از چیزهایی که محتوای انقلاب مان در این مرحله است که حالا باید به ثبت برسد، سند بشود،

ولی، ما در ارزیابی خودمان، فراموش نشود که امشب کار مهمی کردیم، ملاک به دست آوردیم، معیار به دست آوردیم، میزان به دست آوردیم، صرف‌نظر از خود قانون اساسی که چیست و چه و سایر توضیحات، ملاکی به دست آوردیم که چطوری باید ارزیابی کرد. وقتی آدم ملاک دارد، میزان دارد به‌قول قرآن، دیگر حرف مفت نخواهد پذیرفت. دیگر این‌طور نیست که من بیایم فقط حرف بزنم، شما بگوید به‌به! چه خوب! حق از باطل جدا می‌شود، درست از غلط جدا می‌شود و بقیه‌اش دیگر بسته به ماست که آیا قیام به قسط بکنیم؟ قیام به عدل در این مرحله بکنیم؟ یا نکنیم؟

به‌قول قرآن در وصف مؤمنین هست که وقتی ملاک و معیار به‌دست می‌آورند، مثل یک مشعل که راه را از بیراهه تشخیص بدهد: نورهم یسعی بین ایدیهم، نورشان، جلویشان حرکت می‌کند که راه را از چاه تشخیص بدهند، پیشاپیش حرکت می‌کند، راهنمای عمل است، راهگشای عمل‌شان هست، راهگشای حرکت‌شان هست.

پس ما به چیز خیلی ارزشمندی دست یافتیم: به ملاک، معیار، ضابطه، کمال مطلوب و ایده‌آلی که بدون این‌که وارد بحث‌های پیچیده حقوقی بشویم، می‌توانیم هر کسی درک بکند خودش که قضیه چیست؟ کج و راستش کجاست؟...» .

 

کلام امام حسن(ع) پس از شهادت حضرت علی علیه‌السلام

«ألا إنَّه قَد مَضی فی الَلّیلة رَجل لَم یدرکه الاَوّلونَ وَ لَن یَری مثلَه الآخَرونَ. مَن کانَ یقاتل و جبریل عَن یَمینه وَ میکائیل عَن شماله وَاللّه لَقَد تَوَفّی فی اللَّیلَة الَّتی قبضَ موسَی بن عمرانَ وَ رفعَ فیها عیسَی بن مَریَمَ وَ انزلَ القرآن. أَلا وَ إنَّه ما خَلَّفَ صَفراءَ وَ لابَیضَاءَ.
«آگاه باشید! در این شب مردی از دست رفت که کسی از نسل اول او را درک نکرد. از نسل‌های بعدی نیز کسی مثل او نخواهد دید. همان کسی که به‌هنگام نبرد، جبرئیل در سمت راستش و میکائیل در سمت چپش بودند. به‌خدا سوگند در شبی وفات کرد که در آن روح موسی‌بن عمران از بدنش جدا شد و عیسی‌بن مریم به آسمان برده شد و قرآن در آن‌ شب نازل گشت. بدانید چیزی از طلا و یا نقره از خود بر‌ جای نگذاشت».
 
 

مریم رجوی - سخنرانی رمضان

تشریح فلسفه قدر

اول آبان ۱۳۸۴ - پاریس


بسم اللّه الرَّحمَن الرَّحیم
إنَّا أَنزَلنَاه فی لَیلَةالقَدر /
وَمَا أَدرَاکَ مَا لَیلَةالقَدر
لَیلَةالقَدر خَیر مّن أَلف شَهرٍ /
تَنَزَّل المَلَائکَة وَالرّوح فیهَا بإذن رَبّهم مّن کلّ أَمرٍ /
سَلَام هیَ حَتَّی مَطلَع الفَجر
 
ما قر‌آن را در شب قدر فرو فرستادیم و چه می‌دانی که شب قدر چیست؟ شب قدر از هزار ماه گزیده‌تر و برتر است، ملائکه و روح در آن به‌اذن پروردگار تکامل‌بخش‌شان فرود آیند با کل امر و در هر امری سلام است تا هنگام برآمدن سپیده‌دم.


انسان، سازنده قدر اجتماعی و تاریخی خویش است

شب قدر مرحله‌یی است که قرآن کتاب هستی و کتاب آفرینش در آن فرو‌فرستاده شد. و این‌ مرحله به اندازه‌یی پراهمیت است که به زبان بسیار ساده‌یی بهتر و گزیده‌تر از هزار ماه توصیف شده است. بنابراین یک سرفصل جدی است. موقع عبور از یک نقطه‌عطف است که سرآغاز مراحل بعدی محسوب می‌شود. یعنی آینده را مشخص می‌کند و بعد از این نقطه می‌توان تغییرات آتی را پیش‌بینی کرد. بنابراین یک نقطه تعیین‌کننده است.
هزار ماه می‌شود ۸۰سال و چند ماه. یعنی معادل عمر کامل یک انسان به‌طور متوسط. در‌ هر‌حال قرآن می‌گوید شب قدر برتر از هزار ماه است و در آن ملائکه و روح فرود می‌آیند تا به‌اذن خدا ـ یعنی بر طبق قانونمندی‌های مقررشده توسط او ـ همه امور یا کلیت یک امر، مشخص و تعیین شود.
ملائکه همان قوای هستی هستند، و روح، جان‌مایه و جهت آن. بنابراین، در اینجا سرنوشت تحول بعدی انسان یا جامعه، معین می‌شود.
آخرین نشانه این‌مرحله، سلام است. سلام است تا برآمدن فجر. پس جهت تحول، رهایی و آزادی است که سپیده سحر را در تقدیر دارد. یعنی جهانی از تاریکی بیرون می‌آید. از نابودی و همه مظاهر آن و از فرسودگی و رنج و سختی بیرون می‌آید و به زندگانی حقیقی راه می‌برد. روزگار نجات و رستگاری و تقدیر رهایی و آزادی و صلح و عدالت است.
تقدیر از کجا می‌آید؟ شاید درباره این مفاهیم هزار بار صحبت شده ولی در هر شب قدر، هر فرد نیاز دارد که آن‌را بازخوانی کند و بر اساس تجارب و آزموده‌ها و مسیری که آمده، فهم و درک جدیدی از همان کلمات مشابه داشته باشد.
تقدیر هر چیز، امکانات قابل تحققی است که در درون آن است. یعنی پتانسیل و سرمایه هست. باید کلید به‌ فعل‌ درآوردن آن را پیدا کرد.
تقدیر انسان یا جامعه از کجا می‌آید؟ استعدادی است که در ژرفنای جامعه و در وجود انسان به‌ودیعه گذاشته شده. و این پتانسیلی است که در هر کس موجود است.
با چنین درکی از تقدیر، «می‌توان و باید»، از یک شعار به یک چشم‌انداز واقعی، تبدیل می‌شود.
بنابراین سؤال کلیدی این است که آیا انسان می‌تواند تغییر کند و تغییر دهد؟ آیا می‌تواند با اجباراتی که ذات انسانی او و قوای واقعی جامعه‌اش را به‌بند کشیده پنجه‌درپنجه شود؟ آیا می‌تواند از غول جنیست رهایی پیدا کند و یا آن‌را در چنگ خودش مهار کند؟ آیا می‌تواند از قید و زنجیر ازخودبیگانگی رها شود و به اصل انسانی خود بازگردد؟ آیا وقتی که در محاصره جبرها و فشارهای سنگین است، وقتی که دشمنان همه راه‌ها و همه درها را به‌روی او بسته‌اند، می‌تواند بن‌بست‌ها را درهم‌بشکند و کون و مکان را مسخر اراده انسانی خود کند؟
منطق تقدیر به ما می‌گوید که دقیقاً ”می‌توان و باید“، ”قدر“ رحمت خداست و با همان قانونی برآورده می‌شود که رحمت خدا محقق می‌شود. بنابراین، بدون ایمان به منطق «قدر» چگونه می‌توان رحمت خدا را دریافت؟ و اگر قدری در زندگی انسان و جامعه او متصور نباشد، رحمت خدا برای انسان از چه طریق و چگونه محقق می‌شود؟ اگر مبارزه و پایداری و رنج و فداکاری برای برآوردن قدر و سرنوشت وجود نداشته باشد، رحمت خدا چگونه عینیت می‌یابد؟
اینها همه، سؤال‌های پایه‌یی و کلیدی در این بحث است.
امام حسین(ع) در نامه‌یی تصریح کرده است که هر کس که به ”قدر“ ایمان نداشته باشد، نصیبی از خداپرستی ندارد و چراغ تابناک ایمان در دلش پرتو نخواهد افکند. در این نامه امام حسین می‌گوید: «آنان که نافرمانی‌ها و سیاهکاری‌های خودشان را از جانب خدا می‌دانند، بی‌شک افترایی بزرگ، به خدا می‌زنند، پروردگار بی‌نیاز، هیچ بنده‌یی را به‌ نافرمانی و انحراف، مجبور نکرده است».
این اصل بحث است در مقابل کسانی که از تقدیر، معنی کور القا می‌کنند.
این روح و مضمون اصلی فلسفه قدر است. هر کجی، هر سیاهی و تیرگی که از پیروی‌نکردن از قوانین و سنن خدایی ایجاد شده، هیچ ربطی به خدا و قوانین او ندارد. زاییده فرهنگ و مناسبات غیرانسانی است و البته اگر انسان بخواهد می‌تواند آن‌را به‌سامان کند. می‌شود آن‌را به سلام و به سپیده سحر و به بامداد سرنوشت انسان رساند. اما چگونه؟ با قدری که به‌دست خود انسان ساخته می‌شود.
انسانی که به قدر ایمان دارد، انتخاب می‌کند، قدم در راه می‌گذارد و سرنوشت خودش را به‌دست خودش تغییر می‌دهد و رقم می‌زند.
 

انسان، اسیر سرنوشت کور نمی‌شود

شاید خیلی از شما که در اینجا هستید، سخنرانی‌های مسعود را در شب های قدر سال ۵۸ به‌یاد داشته باشید. هنوز یک‌سال نمی‌شد که مسعود از زندان‌های شاه آزاد شده بود. در آن زمان که دوره توفانی و پرتلاطمی برای همه ما بود و قدر و سرنوشت مردم ایران رقم می‌خورد، مسعود طی ۵شب، دیدگاه مجاهدین را در مورد قانون اساسی توضیح داد و نسبت به عواقب این قانون و نقش نیروهای ارتجاعی و اهریمنی هشدار می‌داد.
شروع انقلاب ضدسلطنتی بود. مردمی که این‌قدر خون داده بودند، انتظار داشتند. اما سرنوشت آنها در دست بدترین دشمنان خدا و خلق می‌افتاد.
در یکی از آن‌ شب‌ها سوره قدر را هم تفسیر کرد که کلمات و مفاهیم عمیقش به‌یادماندنی است.
او می‌گفت: «تمام تاریخ انسان در یک‌کلام، نبرد همه‌جانبه انسان با سرنوشت است. و این انسان آگاه و بیناست که روزبه‌روز می‌خواهد خود را از قید تقدیرها و اجبارات کور رها کند، آزاد شود و بر سرنوشت خودش حکومت کند. تقدیر شوم و سرنوشت نامطلوب را به سرنوشتی مطلوب و مهارشده تبدیل کند».
درباره این شب می‌گفت: «حیات انسان سراسر مبارزه علیه نیروها، طبقات و تمایلات کور خودبخودی، غریزی، بی‌منطق و ستمگر است. آنها می‌خواهند سرنوشت ما را در اختیار بگیرند و ما را تباه کنند، اسیر کنند، برده کنند، بکشانند و در لجه خون اندازند. بله اینها واقعیت است. اما حقیقت، چیز دیگری است. حقیقت این است که سرنوشت حقیقی انسان بسیار تابناک‌تر، درخشنده‌تر، و فرخنده‌تر از این حرف‌هاست. بله قرار است که اردوی ارتجاع و ستمگری از هر طرف فرو ریخته و واژگون شود. به‌ این ترتیب انسان، سرانجام در همه جبهه‌های اجتماعی و فردی و طبیعی پیروز خواهد شد. این سرنوشت حقیقی ماست‌»...
در همان‌جا گفت که: «از آغاز در بزرگ‌ترین آثار هنری، علمی و فلسفی تاریخ بشر این مطلب را منعکس می‌بینیم. حماسه به‌زانو درآوردن سرنوشت شوم و سرکش. که در انواع و اقسام سرکشی‌ها منعکس است. بزرگ‌ترین و شورانگیزترین آثار هنری و ادبی از این داستان گفتگو می‌کنند. داستان گیلگمش، بعد آشیل، بعد بتهوون با سمفونی پنجم. در تمام اینها ماجرا یکی است. قهرمانان داستان، همه آنهایی هستند که در یک کشاکش خونین و پردرد و رنج، (همان فلسفه ابتلاء)، بالاخره بر سرنوشت پیروز می‌شوند. خدایان اسطوره‌یی اجبارات را مهار می‌کنند».
آنجا مسعود اشاره کرد: «ما به‌دنبال طرح مناسبات و نظم نوینی هستیم. و در تفسیر سوره قدر، تقدیرگرایی کور و استنباط شرک‌آمیز از قدر را رد می‌کنیم و تأکید می‌کنیم که انسان، جهان خارج از خود را مطابق آرمان خود می‌سازد». و این‌طور نتیجه می‌گرفت که «هر یک از ما اگر مبارزه می‌کنیم هنری نکرده‌ایم، گلی به سر کسی نزده‌ایم، این کمترین وظیفه ما است. چرا که جدایی انسان از مسئولیتش جدایی انسان است از انسانیتش».
این نظرگاه متعالی در مورد انسان، نظرگاهی است که راهنمای عمل ما بوده و هست.
این انسان است که تعیین‌کننده است. اوست که انتخاب می‌کند، اوست که موانع را کنار می‌زند، خطرها را به‌جان می‌خرد، رنج می‌کشد و همه چیز را فراهم می‌کند و می‌سازد و نهایتاً اوست که به‌پیش می‌برد.
 

انسان خداگونه، قدر خود را می‌سازد

درست به‌همین‌دلیل حضرت علی(ع) را که امشب، شب شهادت اوست، قدر انسان نامیده‌اند. و باز من در این رابطه تلاش می‌کنم کلماتی را که مسعود در وصف مولای متقیان، به‌شیوایی به‌کار می‌برد، بیان کنم.
ـ آیت کبری، صراط مستقیم و نباء عظیم.
نشانه‌ٔ بزرگ، راه مستقیم و خبر بزرگ. از چه چیزی خبر می‌دهد و نشان از چه دارد؟ باز هم از انسان که خداگونه است. از انسان که لیلةالقدر خود را می‌سازد. خودش لیلةالقدر خودش را می‌سازد.
 
 
 
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/6989c077-79fb-4e6f-8053-b1c6acf8bd48"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات