عید سعید قربان؛ بینالملل انقلاب و قربانی
آری ما این رمز را از مکتب ابراهیم، از مکتب یگانگی، از مکتب محمد و علی آموختیم و بر آن چنگ زدیم. رمز ”رهایی“ را که در ”قربانی“ خلاصه میشود و هر چقدر دشمنِ ضدبشر، جرارتر و شقیتر بشود، تمسک بیشتری به این رمز خواهیم جست...»(از سخنان مسعود رجوی در عید قربان سال۱۳۶۴ - نشریه ۲۶۱)
اولین مراسم عید قربان
دومین پیروزی بزرگ نیز که با اندکی فاصله، در نیمه ماه شوال همان سال تحقق یافت، غلبه مسلمین بر همپیمانان خائن در شهر مدینه یعنی یهودیان بنیقینقاع بود. این قبیله که در خود شهر مدینه استقرار داشتند، با مشرکین مکه رابطه برقرار کرده و با نوید همکاری خود، آنان را به نبرد مجدد تشویق میکردند. مسلمانان با ۱۵روز محاصره دژهای خائنان، نهایتاً آنان را بهزانو درآورده و وادارشان کردند که مدینه را ترک کنند.
در جریان هر کدام از این ۲رشته پیروزی، ارزشها و سنن مهمی از جنبش توحیدی اسلام، آشکار گردید و بهاجرا گذاشته شد. پیروزی بدر آشکارا این پیام را میرساند که مسلمین هر چند هنوز فقیرند و نفرات و تجهیزات چندان زیادی دراختیار ندارند اما نیرویی هستند که چندین بار بیش از ظرفیت معمولی قدرتنمایی میکنند. و پیروزی بر بنیقینقاع بهصراحت پیام میداد که پاسخ خائنان را چگونه قاطع و بیتردید کف دستشان میگذارند.
فدا رمز پیروزی
حضرت محمد(ص) به این مناسبت، صلای نماز ویژهای را داد که مقرر بود با شرکت عامه مسلمین برگزار شود و خود آن حضرت این نخستین نماز عید در تاریخ اسلام را در محلی خارج شهر مدینه برگزار نمود و برای نخستین بار در همین عید، پیامبر اسلام(ص) شخصاً به تقدیم قربانی اقدام کرد. قربانی آن حضرت ۲گوسفند بود و پس از اقدام آن حضرت، معدود مسلمانانی که توان مالی داشتند به این سنت اقتدا کرده و شمار قربانیها به ۱۷گوسفند بالغ شد.
در خور دقت است که در متون دینی، شعائر قربانیکردن برای عموم مؤمنان، حتی برای کسانی که در حج نیستند، بسی مهم شمرده شده است. این اهمیت چنان مؤکد است که برخی از صاحبنظران، این عبادت را برای همگان واجب دانستهاند. نمونهای از این متون، روایتی از حضرت علی(ع) است که میفرماید: مردم اگر میدانستند که در قربانیکردن چه خیر و نیکی نهفته است، بهقیمت وامگرفتن هم که بود، از دست نمیدادند. در روایت دیگری با همین مضمون میخوانیم: پیامبر(ص) به همسرش امسلمه که پولی برای خرید قربانی نداشت، فرموده است: وام بگیر و قربانی کن که پرداخت این وام را خداوند تأمین میکند.
قربانی، از شعائر نمادین حج
پدرم، فرمان خداوند در مورد ذبحکردن مرا بهاجرا بگذار که مرا در این آزمون جانبازی شکیبا خواهی یافت.
آنچه در داستان ابراهیم میگذرد، نه فقط داستان یک فرد و یک پیامبر، بلکه حکایت تمامی تاریخ است. تاریخ مبارزه بر ضد همه قید و بندها و نظامها و عناصر بهرهکش و استبدادی. از این رمز فدا و قربانی است که میتوان ابراهیمیان امروز و هر دورهای را بازشناخت؛ آنهایی که در مسیر انقلاب و آزادی از نثار هیچ فدیهای نمیهراسند.
راستی بدون قربانی و فدا آنچه از وجود ما میماند جز انحطاط و تباهی نیست. چنین است که پدیده نو از خلال درگیری و سختی و از میان رنج و فدا و قربانی بیرون میآید تا صلاحیت و شایستگی خود را در صحنه عمل و آزمایش به اثبات برساند.
این فدا و قربانی است که میان وجود و لاوجود حایل میشود و هست و نیست حقیقی اشیا را معین میسازد. هستی حقیقی، در تمامیت تکاملی خود مرهون گذشت و ایثار وحدتگرایانه است. در یک کلام، ضدنابودی، ترجمه تحتاللفظی کلمههای فدا و قربانی است.
اینجا، بسی شایسته است تا تجربههای ابراهیم و قربانیکردن فرزند بهدست این نیای موحدان را مورد مطالعه قرار دهیم.
فدای حداکثر، آزمون بزرگ ابراهیم، سارا و هاجر
این پسران ابراهیم که نسلهای بزرگی از اعقابشان پدیدار شدهاند، هر دو در هنگام پیری ابراهیم روزیش شدند. سارا، اولین همسر ابراهیم که دختر عمویش بود، پیرو او و از معدود مؤمنان توحید ابراهیمی بود. سارا عقیم بود و به همین علت، ابراهیم، دارای فرزندی نشد تا که عمرش از ۷۰ گذشت. در این مقطع، ابراهیم بهاصرار سارا با کنیزی مصری بهنام هاجر همسر شد و نخستین فرزندش از هاجر بهدنیا آمد که پسر بود و نامش را اسماعیل گذاشتند.
مدتی بعد از ولادت اسماعیل، فرشتگان به ابراهیم و سارا بشارت دادند که او نیز بهرغم پیری، مادر خواهد شد، چیزی که حتی خود سارا را دچار شگفتی کرد. اما نوید خداوند محقق شد و سارا اسحاق را بهدنیا آورد.
از همان اوان که اسماعیل بهدنیا آمده بود، خداوند یکبار دیگر ابراهیم را بهآزمایش گرفت تا معلوم شود که آن موحد پیر، اینک که پدر شده است آیا همان پاکباختگی موحدان را در برابر فرامین خداوند و رسالت خویش نشان خواهد داد؟
اینچنین، ابراهیم به یک آزمون عظیم خوانده میشود. وی دستور میگیرد که بایستی کودک شیرخوار شیرین خود را بهاتفاق مادر کودک، آماده مهاجرت به سرزمینی دور و غیرمسکونی کند. این سرزمین آنچنان خشک و لمیزرع بود که حتی ابراهیم همیشه شکیبا، به هنگام وداع از آن مادر و کودکش، به تضرع افتاد که: خداوندا، خاندانم را در چه سرزمین خشکی سکونت دادهام.
شاید کسانی که بعداً به این صحنه نگریسته و دیدهاند که از همین فرزند به غربت نشسته، امتی عظیم، امت عرب، با تاریخ و سرنوشت خاص خود پدید آمد، حالِ آن روز مادر جوان و پدر پیر اسماعیل شیرخوار را درک نکنند. اما این، همیشه قابل درک است که غربت آن روزها، در درهای خشک و محاصرهشده با کوههایی از سنگ سیاه را بیش از هر کسی، آن مادر جوان بردوش میکشید که مسئولیت کودک خردسال شیرخواری را بهعهده داشت.
آری، همانا که اینک هاجر مصری است که بایستی بار این آزمون شگفت را بر خود هموار کند تا آزمون و رسالت ابراهیم سالخورده، پیروز و جاوید بماند. چه رسالت پردامنه و دشواری که ای کاش، مورخان امینی یافت میشدند تا بهدقت ثبت کنند که راز قدرت و صبوری شخصیت هاجر در چه چیزی ریشه داشت.
برای هاجر، تنها همین آزمون مقرر نشده بود که باید اقامت در تنهایی بیمانند آن غربت غریب را متحمل شود. بلکه او با پرپرشدن کودک شیرخوارش مواجه بود که بر اثر خشکی و بیآبی، در معرض تلفشدن قرار گرفته بود. هر چند که ما از هاجر همینقدر میدانیم که خداوند به آزمونهای او جاودانگی بخشید و برخی اعمال و مناسک حج را تکرار نمادین تجربههایی قرار داد که هاجر در خلال این آزمون بزرگ از سر گذرانده است و این سنت تا انقراض زمین و نسل بشر روی زمین بهیادگار از او برپا خواهد بود.
فدای فرزند در راستای فدای حداکثر
ابراهیم پس از ۷۰سالگی، پدر شد. بسیار قابل فهم است که او پس از اینهمه انتظار و حتی ناامیدی از داشتن فرزند، فرزندش را بسیار دوست میدارد. اما مأمور شد که این کودک را با مادرش در سرزمین و درهی دور و بسیار خشک اسکان دهد. و سپس خود، آنها را رها کرده و در پیگیری رسالت خود به کنعان بازگردد. در حقیقت باید گفت که در این بخش از آزمون، همانا بسی بیش از ابراهیم، هاجر در معرض آزمایش قرار داشت. مادری که در آن دوردست تاریخ، ظرفیت و توان معنوی و انسانی و اخلاقی زنان را بهدرخشندگی میشناساند.
تکاپوی این مادر برای دفاع از آزمون عقیدتی مقرر، بسیار خیرهکننده است. از پذیرش بیگفتگوی اصل آزمون که تلخیهایش را او بایستی بهدوش میکشید، تا دفاع شجاعانه از جان کودک شیرخوار و تا بارآوردن کودک و تبدیلکردنش به جوانی برومند و پرهیزکار که میتوانست روی پای خود از پس آزمونهای عقیدتی بزرگ برآید.
هاجر، سیمای نمادین مناسک حج
در پایان همین جستجوی هاجر بود که مهر خداوند، چشمهای گوارا را در پایین پای فرزندش، اسماعیل شیرخوار، جوشانید. اینک نام این چشمه که هنوز برقرار و پربرکت است، بسی معروف است همان زمزم که گفتهاند این نامش از کلمات ناقص و کودکانهای اقتباس شده که اسماعیل بر زبان میآورده است.
اندکاندک، کودک رشد میکرد و چنانچه ابراهیم از درگاه خداوند مسئلت کرده بود، قبایل محلی بهخاطر آب جاری در دره به آنجا راه یافته و کودک و مادرش را گرامی داشتند تا وقتی که اسماعیل بالغ شد و با دختری از همان اقوام ازدواج کرد و از نسل او قبایل عرب کنونی پدیدار شدند.
خاندان ابراهیم و آزمون آزمونها
ابراهیم سالخورده و از ۸۰سال گذشته، هر از چندی برای سرکشی به هاجر و اسماعیل، میان سرزمین کنعان تا کوهساران مکه، سفر میکرد. روزگار میگذشت و فرزند به بلوغ نزدیک میشد. دره مکه که خانه مهاجرت مادر و فرزند بود، با چشمه زمزم معجزهآسایش، هر از چندی جانی میگرفت و قبایل و کاروانها گذارشان به آنجا میافتاد.
اسماعیل که دیگر برای خودش جوانی نورس شده بود، گاه با کمانی که میکشید، شکاری بهدست میآورد.
در یکی از این سفرها، ابراهیم، نوجوانش را که میرفت مردی رشید شود، خیلی خواستنی یافت. چرا که او اینک میتوانست از ماجراهای زندگانی عقیدتی پدرش، ابراهیم و معلم توحید، سردرآورد و با رازهای عقیدتی پدرش خو بگیرد. عجبا که درست در همین سفر، ابراهیم طی فرمان جدیدی دریافت که باز هم بایستی از دلبندترین پاره تن خود بگذرد و او را فدا کند.
کاری که ابراهیم میبایست بکند، طی رؤیا به وی فرمان داده میشد. ۳شب متوالی همان خواب را میدید. اولین بار، شب هشتم ذیالحجه بود که بههمین مناسبت یوم ترویه(نشان دادن) نامیده شد. ابراهیم در اثر آنچه که خواب میدید از خواب پرید و تا شامگاه بعدی پریشان بود، چیزی که نمیتوانست از چشم هاجر پنهان بماند. هاجر، اینک شیرزنی برآمده از سرنوشت ۱۰ـ ۱۵سال اخیرش بود. سالیان دشوار و بلندی که بدون سایه مردی بر پای خویش ایستاده و به بهترین وجه از عهده مأموریتش برآمده بود، تا که هم خودش را و هم فرزندش را ساخته و برای آزمایشهای دشوار آماده کرده بود، آن هم در درهای وحشی و پرخطر و بیآنکه از سرنوشت آینده چیزی را خبر داشته باشد.
دومین شب، یعنی شب نهم ذیحجه، باز هم ابراهیم، پریشان از خواب جست، هر چند معنی خواب را بهروشنی دریافته بود اما در تمام روز چیزی نگفت. این شب و روز را به همین مناسبت عرفه مینامند، یعنی شناختن.
در سومین شب، تکرار روشنتر رؤیا، دیگر پدر سالخورده را بیتاب کرد. از خواب برخاست و با قطعیت عقیدتی به اسماعیل گفت: فرزندم برخیز و طنابی و کاردی بردار تا به کوه برویم. نه اسماعیل حرفی داشت، نه هاجر. طناب و کارد آماده شد و پدر پیر و پسر جوان راه افتادند.
گفتهاند که ابراهیم گفت به دیدن دوستی میرود، اما کدامشان نمیدانستند که چه دوستی و چه دیداری در آن کوههای وحشی آنجا؟
آنها دهها سال بود که دوست خلوتهای ابراهیم را شناخته بودند که جز همان خداوند نادیدنی ابراهیم نبود. هیچ سؤال و جوابی لازم نیفتاد. پیر کنعان، دست در دست جوان زمزم، از چشمان هاجر دور شدند.
هاجر، البته دلآشنای رازهای ابراهیم بود. اما مادر و همسر هم بود، بیآنکه راهبند عشقی باشد که پریشانی این چندروزه را برای پیامبر خداوند، ابراهیم، پیش آورده بود. مادر بود و درونش میجوشید. آخر چرا ابراهیم به وی نگفت که چه در سر دارد؟ ای کاش گفته بود تا هاجر، مطلع و روشن، همداستانی صبور خویش را تقدیم کند. آیا گمان میکرد که این مادر، زن است و بیتاب، همان اتهام همیشگی به زنان؟ مگر سارا زن نبود که عمر و جوانی خویش را وقف حمایت و همراهی ابراهیم کرده بود؟
ای کاش ابراهیم میدانست که در همین ساعتها، هاجر چندبار شیطان را شکست داده است. شیطان بهصورت مردی خیرخواه بر این مادر مهربان ظاهر میشد و زیر گوش او میخواند که شوهرت پسرک را برده است که قربانی کند، بشتاب و مانع شو و جان فرزندی را که برایش اینهمه رنج بردهای، نجات بده. اما هر بار، هاجر برای راندن شیطان او را با سنگریزه آماج قرار داده بود. این هم مورد دیگری است که خداوند به هاجر جاودانگی بخشید. زیرا مانند پیمودن کوههای صفا و مروه، که نامش سعی صفا و مروه است، هر ساله تمام حاجیان بایستی در صحرای منی، جای پای هاجر، با اقتدا به این زن موحد، پیشینه ۴۰۰۰ساله را تکرار کنند و نماد شیطان را سنگباران نمایند.
اما در آن روزگار، هاجر پیش از آنکه به ماجرا پیببرد، شیطان را رانده بود. تا ساعتی بعد، سایهروشن شوهر و پسر را دید که میآیند و چیزی در دست دارند، گویا گوشت شکاری از دشت را بههمراه میآورند.
در کوه، ابراهیم به یگانه فرزند گرامیش با صراحت سخن نگفت. اکتفا کرد بهطور خلاصه به او بگوید: در خواب دیده است که او را ذبح میکند. اما هنوز سخنش تمام نشده، اسماعیل بهصراحت پاسخ داد:
اینجا باید چه خون گرم لذتبخشی بهرگهای ابراهیم دویده باشد. آخر، صحنه پرواز نوجوان، بسی بلندتر از ماجرای جوانی خودش و محکومیت به مرگ در آتش نمرود بود.
آن وقت، ابراهیم با دشمن مشخصی طرف بود و برایش بسی روشن بود که جهت دفاع از عقیدهاش و از عشقی که آن دشمن، انکارش را میطلبید، نباید به نمرود آری بگوید، هر چند به قیمت جان. اما، این نوجوان را چه میشود که حتی در پرتو مهربانیهای پدر، برای جانش چانه نمیزند. هنوز به پاسخ اسماعیل میاندیشید که شنید فرزندش میگوید: پدرم، مرا به رو بخوابان تا در هنگام ذبح چشمت به چهرهام نیفتد و رنجت افزون نگردد. صدمرحبا به جوان موحدی که بیهیچ نام و نشان، شوق قربانیشدن را چنان در دل دارد که جلوهاش بیش از قهرمانی پدر در برابر نمرود است. آنگاه، جوان را میبیند که بر تختهسنگی خوابیده و تیغ ابراهیم را طلب میکند و برای آنکه در نگاه ابراهیم گیر نکند و کار پدر را سخت نسازد، چشمان خود را بسته است. ابراهیم او را با طناب بسته و کارد را کشید و بر گلوی فرزند شکیبایش فشار داد اما...
راستی، کدام خدایی خواسته بود که انسانی به ارجمندی اسماعیل، کشته شود؟ خیر، آنچه زیبنده و ضروری است، رهایی پدر و مادر و فرزندشان است که میباید بهعنوان انسانهای والای تراز توحید، از بند و گیرافتادن در خودطلبی آزاد باشند، چنانکه باید از اسارت زندگیطلبی، فرزندخواهی و مالدوستی و... رها باشند. آری، والاترین آزادی، همانا محصول عشق بزرگی است که انسان را قادر بسازد از خردهخواستهای دستوپاگیر مردمان عادی رهایی یافته و به انرژی خالص خلاق انسانی، انسانهای تراز انبیاء و اولیاء، تبدیل شود. برندهتر از الماس و شفافتر از آن.
روشن است که نمیشود چنین درسی را با کلمات و موعظه به بشریت آموخت، آنهم در آن دوردست تاریخ. آری، پدیده تاریخی پیامبران، با هر تفسیری که توضیح داده شود، معرف ارزشهای بیسابقه و عمیقی است که جاودانه، مورد نیاز بشریت است و کهنگی برنمیدارد. به همین نسبت، دشواری مسئولیتشان نیز بیسابقه بوده است .
چنین بود که از جانب خداوند، گوسفندی برای ابراهیم فرستاده میشود تا بهنشان اثبات ایمان خود، گوسفند را قربانی و نثار کند. اینک ابراهیم و اسماعیل با همان گوسفند ذبح شده، از راه باز میگشتند که هاجر آنان را دیده بود.
متفکران متعددی در باره این داستان به بحث نشستهاند که در آزمایش اسماعیل ذبیح و قربانی، نقش او بزرگتر بود یا ابراهیم؟ میتوان گفت که طرفین این قبیل بحثها خطا میکنند، زیرا که هاجر را فراموش کردهاند. راستی، چرا او را ندیدهاند؟ آیا جز به این دلیل که در هر نگاه قشری و وحشی، زنان، دیده نخواهند شد؟ اما خداوند موحدان که چنین نیست و لذا در فرامین دینی او، مجاهدتهای خستگیناپذیر هاجر نیز باید هرساله تکرار شود و جاودان بماند. حال باید پرسید که آیا حاجیان میدانند که در هر طوافی به دور خانه کعبه، بر گرد مزار هاجر و اسماعیل هم طواف داشتهاند؟
سازندگان خانه خدا(توحید)
جدا از آل توحید و آل ابراهیم، کعبه چیزی نیست جز سنگ و گلی از سنگهای همان کوه و خاکهای همان دره. مگر که نور حرمت انسانهای اهل دلی به سنگ و گلها بتابد، وگرنه چه حرمی و چه قبلهای. گویی بهخواست خدای ابراهیم، مقرر بود که همین رنجدیده، هاجر کنیز و فرزندش که ظرفیت انسانیت را با آزمونهای خویش تفسیر کردهاند، چنان بدرخشند که شمع راه توحید شده و مایه آبروی کعبه باشند.
اینک، ۴۰۰۰سال است که هر کس به کعبه تعظیم کرده و به دور آن بهطواف چرخیده است، آرامگاه هاجر و اسماعیل را طواف کرده است.
مناسک حج
در مراسم حج در سراسر مسیر سمبلیکی که بهسوی توحید و یگانگی میرود همه بر گرد خانه خداوند طواف میکنند و خدا که خانهاش به روی همه گشاده است میگوید:
برای خلق، برابر و مساوی قرارش دادیم، چه برای مقیمان شهرنشین و چه برای روستایی بادیهنشین. از آغاز نیز به حرمت قبله مسلمانان و به نشانه فروریختن همه حصارها و قید و بندهای بیگانهساز، قرار بود که این خانه هیچ دیوار و حصاری نداشته باشد.
و باز هم در مناسک حج، توصیههای اکید بر این است که از زور و حرف ناروا بپرهیزید و با آن مقابله کنید. و ممنوعیت هرگونه انگیزه تنازع تا آنجاست که در روزهای مناسک حج، حتی درختی را نمیتوان برید، زیرا که همه چیز بهسوی تقوایی رهاییبخش سمت و سو داده میشود.
دیگر مناسک حج نیز هرکدام مضمونی زیبا از همین جوهر یگانگی دارد.