دهم ماه رمضان، مصادف است با سالروز رحلت همسر والای پیامبر، اولین گرونده به اسلام و بزرگبانوی مکتب توحید و رهایی، یکی از ۵زن بزرگ تاریخ، خدیجه کبری علیها سلام.
حضرت خدیجه نزدیکترین یار و غمخوار پیامبر، در سال دهم بعثت و ۳سال پیش از هجرت، بدرود حیات گفت. وفاتش که به فاصله چند روز از درگذشت ابوطالب، عموی پیامبر و بزرگترین حامی او روی داد، چنان بر پیامبر سخت و دردناک بود که آن سال را "عامالحزن" سال اندوه نامید.
خدیجه دختر خویلد، از زنان نامدار مکه بود؛ با ثروت و مکنتی فراوان که از همسران سابقش به او به ارث رسیده بود و او توانسته بود علاوه بر دفاع از آزادی و اختیار شخصی خودش، سرپرستی فرزندان و اموالش را نیز در تصرف خود داشته باشد. اما آنچه شخصیت خدیجه را بهنحو خیرهکنندهیی برجسته میکرد آنجا بود که برخلاف رسم رایج و نظم مسلط جاهلی و مردسالار زمانه، خود اقدام به خواستگاری از حضرت محمد که بهسان گمشدهیی بازش یافته بود کرد؛ آن هم در حالیکه بسیاری از مردان نامدار قریش هم بهخاطر ثروتش و هم بهخاطر موقعیت خانوادگی و قبیلگی و لیاقت و شخصیت فردی او خواستار وصلت با خدیجه بودند.
اما سبب اولین آشنایی خدیجه با پیامبر یک کاروان تجاری خدیجه بود. به او پیشنهاد کرده بودند تا محمد را که به راستگویی و امانت شهرت داشت، برای سرپرستی کاروان تجاریش استخدام کند و او نیز چنین کرد. محمد در آن هنگام ۲۵ساله بود، از تجارت و سفر چیزی نمیدانست و تا آن موقع کارش چوپانی برای رمهداران بود، با این همه کاروانی که محمد سرپرستی آن را بهعهده گرفت، در نهایت سلامت و امنیت به مقصد رسید. ولی ارزشمندتر از دستاوردهای مادی این سفر برای خدیجه، حکایتهایی بود که میسَره، غلام خدیجه که در این سفر محمد را همراهی میکرد، از محمد و صدق و صفا و خلق و خوی او برای خدیجه باز میگفت. خدیجه که خود نیز در برخوردهای کوتاهش با محمد، درخشش آن گوهر یگانه انسانی را در محمد امین دیده بود، با آنچه میسره میگفت، بیشازپیش شیفته و مجذوب محمد شد، آنچنان که مشتاق و پیشقدم همسری با او گردید و تصمیم خود را بهرغم سنت رایج و بهرغم مخالفت پدر یا عمویش به مرحله اجرا درآورد. در این هنگام خدیجه حدود ۴۰سال داشت و محمد ۲۵ساله بود.
چنین تصمیمگیری، در آن شرایط تاریخی که زنان هیچ قدری نداشتند و دختران نوزاد را زندهبگور میکردند، مبین شخصیت نیرومند و استثنایی زنی شجاع، استوار و برخوردار از استقلال رأی است. او بهرغم برخورداری از ثروت و مکنت و موقعیت اجتماعی، همسری با کسی را برمیگزیند که تقریباً از همه امتیازات اجتماعی بیبهره است و پیشهاش عمدتاً چوپانی بوده.
اما شکوه و عظمت بیمانند شخصیت خدیجه را باید در پاکبازی بیمنتهای او در عرصه ایمان و مجاهدت، بازیافت. خدیجه تا هنگام بعثت، در کنار محمد زندگی آسوده و آرامی را میگذراند. زندگی در کنار کسی چون محمد که وجودش همه صداقت و پاکی بود همراه با فرزندانش، زندگی آرام و بیدغدغهیی را برای او فراهم ساخته بود و ظاهراً کم و کاستی در زندگی نداشت؛ اما ناگهان واقعهیی همچون صاعقه بر خدیجه و خانواده او فرود میآید و زندگی او و مسیر تاریخ انسان را بهکلی تغییر میدهد. این واقعه همانا بعثت همسر او پیامبر اکرم است.
در یکی از شبهای ماه رمضان، محمد پس از چند شب که بنا به عادت خود، در خلوت کوه بهسر برده بود، سراسیمه و ملتهب به خانه میآید و در حالی که میلرزد، آنچه را که در فرود اولین صاعقه وحی بر او گذشته بود، با همسرش در میان میگذارد. خدیجه با ایمان شگفتانگیز خود، قلب مضطرب محمد را که از سنگینی بار این رسالت عظیم و غیرمنتظره بهلرزه درآمده بود، آرامش میبخشد و با کلماتی که حاکی از عمق ایمان او به خدای نادیده است میگوید: "خدا هرگز تو را ناکام و رسوا نخواهد کرد، مگر جز این است که تو همواره خویشانت را یاری میکنی، همیشه راست میگویی، جانب امانت را نگاه میداری، بار سنگین دیگران را به دوش میکشی، مهمان را گرامی میداری و از حق دفاع میکنی و بر سختی و رنج در راه حق شکیبا هستی"؟
و شگفتانگیزتر آن که پس از فرود اولین وحی، در یک آزمایش استخوانسوز دیگر، وقتی که رشته وحی بهمدت ۳سال قطع میشود خدیجه نه تنها یک لحظه در رسالت پیامبر دچار تردید نمیشود، بلکه پیوسته محمد حبیب را اطمینان میبخشد که تو پیامبر خدا هستی و خدایت تو را وا نخواهد گذاشت.
وقتی هم که پیامبر دعوت خود را علنی کرد و در اوایل تبلیغ رسالت خود، بهشدت در معرض فشار و استهزای دشمنان قرار گرفت، خدیجه ایمان و اخلاص خود را اعلان عمومی کرده و پسرعمویش ورقهبن نوفل را ـ که در میان مردم مورد احترام بود ـ مأمور نمود تا در مسجدالحرام و کنار خانه کعبه جار بزند و بگوید: "ای مردم عرب، خدیجه شما را شاهد میگیرد که نفس و مال و غلامان و هر چه را که دارد به محمد بخشیده است. زیرا که او را بزرگ میدارد و برای مرتبت او عظمت قائل است و او را دوست میدارد".
در همین مسیر خطیر اما پرشکوه و در کشاکش فراز و نشیبهای این راه، خدیجه کبری(ع) ۳سال را با گرسنگی و رنج و سختی طاقتفرسا در شعب ابیطالب، دره خشک و سوزانی که دشمنان، پیامبر و گروندگان اندک او را به آنجا تبعید کرده بودند، گذراند. او در این مدت، نه تنها هرگز لب به شکوه و شکایت نگشود، بلکه پیوسته خدا را بهخاطر همین ابتلائاتش سپاسگزار بود و تا آخرین نفس، یک لحظه از حمایت خالصانه پیامبر دست نکشید. در یکی از روزهایی که بیمار بود و مرگ خود را نزدیک احساس میکرد، در حالی که دخترانش فاطمه و امکلثوم در کنارش نشسته و نگران حالش بودند، خطاب به آنها چنین گفت: "نه تنها هیچ زنی از قریش نعمتی را که من در زندگی چشیدم، نچشیده است، بلکه در همه دنیا هم هیچ زنی به کرامتی که من رسیدم نرسیده است، از سرگذشتم در این دنیا مرا همین بس که همسر برگزیده محبوب خدا هستم و از سرنوشتم در آخرت نیز همین بس که نخستین گرونده او و مادر گروندگان او هستم". او در این راه تمامی ثروت و مکنت سرشار خود را بیکمترین چشمداشت نثار پیامبر نمود؛ پیامبر نیز همه آن را تا آخرین دینار در طریق رسالت خدایی و حفظ و حمایت گروندگانی که اکثر آنان را بردگان تهیدست تشکیل میدادند، صرف کرد. تا آنجا که وقتی خدیجه وفات یافت، حتی کفنی نیز نیافتند تا پیکر زنی را که زمانی نه چندان دور از ثروتمندترین شخصیتهای جزیرةالعرب بود، در آن بپیچند و ناگزیر او را با ردای پیامبر پوشاندند و به خاک سپردند. حضرت خدیجه هنگام وفات حدود ۶۵سال سن داشت.
به این ترتیب خدیجه کبری بهعنوان پیشتاز ایمانآورندگان به آئین پاک محمد، با قلبی پاک و ایمان بلندش، با آن حمایت شجاعانه و پاکبازانه از پیامبر و آنچنان نقش تعیینکننده در امر پایهگذاری جنبش رهاییبخش اسلام نام خود را بهعنوان یکی از ۵زن بزرگ عالم در تاریخ بشر بهثبت داد آنچنانکه پروردگار بارها از طریق جبرئیل امین سلامها و دوردهای خود را نثار خدیجه کبری کرد.