مقدمه
رضاشاه سازنده ایران نوین! این حرف را ایرانیان از زمان دیکتاتوری محمدرضاشاه به یاد دارند، فردای سقوط رضاشاه در شهریور ۱۳۲۰ البته هیچکس چنین حرفی نمیزد و فضای اجتماعی و رسانهیی ایران، چیز دیگری بود.
این داستان یک دهه پس از روی کار آمدن پسر بزرگ وی محمدرضا، دوباره مطرح شد که دیکتاتوری پهلوی دوم استحکام یافته بود، حرفی که ۴دهه پس از سقوط سلطنت در ایران، مجدداً در سالهای آخر دهه ۹۰ از طرف برخی محافل مشکوک بهگوش میرسد.
واقعیت چیست؟
جدای از مقاصد سیاسی پشتپردهای که ممکن است در مطرح شدن دوباره این «ادعا» وجود داشته باشد اما ضروری است یک واقعیت تاریخی در این مورد، روشن شود و فیالمثل همگان بدانند که آیا حقیقتاً رضاشاه بانی ایران نوین بوده است یا نه؟ و اساساً سازندگیهای رضاشاه در دوران سلطنتش چه بوده است؟
بهویژه که او از سال ۱۳۰۵ تا ۱۳۲۰ خورشیدی و چند سالی پیش از آن که تقریباً قدرتمدار بیرقیب صحنه سیاسی ایران بود(از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ تا کودتای ۱۳۰۴ و نهایتاً شهریور ۱۳۲۰) حدود ۲۰سال حاکم بلامنازع ایران بوده است.
سازندگیهای رضاشاه از زبان محمدرضاشاه
سازندگیهای رضاشاه به روایت پسرش محمدرضا، شاید بیلان روشنی باشد که بتوان از اقدامات او در ساختن ایران نوین، به دست آورد. محمدرضاشاه در کتابهای خود در چند مورد به سازندگیهای پدرش مفصلاً اشاره کرده است که در زیر میتوان مهمترین گزارشهای وی از کارهای پدرش در بنای ایران نوین را دید.
شرح سازندگیهای رضاشاه در کتاب «انقلاب سفید»
محمدرضاشاه در کتابش موسوم به انقلاب سفید، صفحه ۳ فهرست سازندگیهای پدرش را این چنین ردیف کرده است:
ایجاد امنیت
ایجاد ارتش منظم
ساختن جادههای مو اصلاتی و راهآهن سرتاسری
بنای مدارس و بیمارستانها
تأسیس کارخانهها
اعزام دانشجو به خارج کشور
کشف حجاب زنان
متحدالشکل کردن لباس مردان!
انقلاب سفید محمدرضا پهلوی – خدمات رضاشاه
لیست سازندگیهای رضاشاه در مجله لایف
شاه در مقالهیی در مجله لایف در تاریخ ۷مرداد ۱۳۴۲ درباره سازندگیهای پدرش توضیحات بیشتری داده و نوشته است: «در دوران حکومت نسبتاً کوتاه پدرم، ایران در کلیه شئون سیاسی و اجتماعی به پیشرفتهای بزرگی نایل آمد: الغای کاپیتولاسیون، استقرار امنیت در سراسر کشور، ایجاد سازمان اداری و قضایی و مالی منظم، آزادی زنان و ایجاد ارتش نوین».
آمار سازندگیهای رضاشاه در کتاب پسرش موسوم به «مأموریت برای وطنم»
محمدرضاشاه در کتاب «مأموریت برای وطنم» باز هم به سازندگیهای پدرش پرداخته و از جمله نوشته است: «در دوران سلطنت پدرم، اقتصاد ایران بهسرعت رو به رشد نهاد. صنایع مدرن بهوجود آمد و در حدود یکصد شرکت تولیدی و معدنی دولتی تأسیس گردید... روزی که پدرم قدرت را در کف کفایت خود گرفت کشور ایران جز چند کارخانه برق و کارخانه کبریتسازی و تصفیهخانه نفت که متعلق به خارجیها بود صنایعی نداشت. سعی پدرم آن بود که کشور ایران بتواند حوائج صنعتی خویش را بدون نیاز به بیگانه در داخل مملکت فراهم کند و در دوران سلطنت خویش کارخانههای پنبه و پشم و ابریشمبافی، چرمسازی، کفشدوزی، دکمهسازی، برنج پاککنی، قند و شکر، چای، سیگار، روغن نباتی، کنسروسازی، کاغذ، سیمان، آجر، شیشه، داروسازی و غیر آن در کشور تأسیس یافت و چنانکه گفته شد کارخانههای اسلحه و مهماتسازی نیز احداث شده و بهکار افتاد».
کتاب مأموریت برای وطنم
صنایع ایران پیش از رضاشاه
برای رسیدن به واقعیتهای ادعا شده در سطور بالا با نگاهی به صنایع ایران قبل از رضاشاه مشخص میشود(بهجز کارخانه روغن نباتی، کاغذسازی و سیمان) بسیاری از کارگاهها و کارخانهها قبل از رضا شاه تأسیس شدهاند.
قدمت کارخانههای اسلحه و مهماتسازی ایران به دوره صفویه و قاجاریه میرسد.
بهعنوان مثال عبدالرزاق دنبلی در کتاب «مآثر سلطانیه» از ساخت ۲۰هزار قبضه تفنگ در دوره عباسمیرزا خبر میدهد که با بهترین تفنگهای اروپایی همانند بودند. آن تفنگها توسط صنعتکاران ایرانی از روی یک مدل انگلیسی ساخته شده بودند. همان منبع از وجود یک کارخانه باروتسازی نیز در دوران فتحعلیشاه خبر داده است.
نویسنده کتاب «سیر تکوین سرمایهداری در ایران» محمدرضا فشاهی نوشته:
«برخی دیگر از کارخانههای تسلیحات نظامی ایران که یکصد سال پیش از روی کار آمدن رضاشاه ساخته شده بودند، عبارتند از:
- کارخانه توپریزی تبریز در سال ۱۸۱۷ میلادی
- صنایع اسلحهسازی و مهماتسازی تهران در سال ۱۸۷۰ میلادی
- کارخانه اسلحهسازی تهران با تولید ماهانه یکهزار قبضه تفنگ و کارخانه مشابه آن در اصفهان با تولید ماهانه ۳۰۰قبضه تفنگ در زمان امیرکبیر
- کارخانه فشنگسازی در اواخر قرن ۱۹ در تهران»
محمدعلی جمالزاده در کتاب «گنج شایگان» که گزارشی است از وضعیت ایران پیش از انقلاب مشروطه، آمار بسیار جالبی از وضعیت اقتصادی اجتماعی ایران داده که بخشی از آن به وضعیت صنایع ایران اختصاص دارد.
جمالزاده در صفحه ۹۳ به بعد همان کتاب آماری از صنایع ایران قبل از قرن بیستم بهدست داده و اضافه میکند که این صنایع در ایران بهوجود آمد و برخی از آنها بعدها به دست نیروهای استعمارگر روس و انگلیس، کمرشکن شدند. اسامی شماری از آن کارخانهها عبارتند از:
- کارخانه ریسمانریسی تهران
- کارخانه تفنگسازی تهران
- کارخانه کاغذ سازی تهران
- کارخانه شکر ریزی مازندران
- کارخانه چلوار بافی حومه تهران
- کارخانه بلور سازی تهران
- کارخانه بلورسازی امین دارالضرب
- کارخانه چینی سازی امینالضرب تهران
- کارخانه چینی سازی حاجی عباسعلی و حاجی رضا در تبریز که روسها آنها را ورشکست کردند
- کارخانه شمعریزی تهران
- کاغذگری اصفهان
- کاغذگری تهران
- کارخانجات جبهخانه تهران
- کارخانجات جبهخانه اصفهان
- کارخانجات نساجی اصفهان
- کارخانه ابریشمتابی گیلان
- کارخانه ابریشمتابی رشت
- کارخانه باروتکوبی دولتی
- کارخانه چاشنیسازی
- کارخانه گاز تهران
- کمپانی بلژیکی قندسازی کهریزک
- کارخانه کبریتسازی تهران
- کارخانه ریسمانریسی تهران
- کارخانه ریسمانریسی تبریز
- کارخانه پنبهکاری سبزوار
- کارخانه پنبهکاری نیشابور
- کارخانه چراغبرق تهران(روشنایی تهران)
- کارخانه برق کوچک تهران میدان ارک
- کارخانه چراغبرق کوچک مشهد
- کارخانه چراغبرق رشت
- کارخانه چراغبرق تبریز
- کارخانه آجرپزی نزدیکی تهران
- کارخانه چلوارباقی تهران
- کارخانه آجرپزی ارومیه
- کارخانه صابونپزی تهران
- کارخانه ماهوتسازی
- چاپخانه سربی
در یک مورد جالبتوجه و استثنایی، جمالزاده از برپایی یک کارخانه ذوب فلز تحت عنوان «کوره آهنسازی» توسط نادرشاه در نزدیکی آمل یاد میکند که اوایل قرن ۱۲ هجری قمری ساخته شده بود.
رضاشاه و ارتش نوین ایران
در مورد ارتش نوین ایران و ادعای ساخت آن توسط رضاشاه نیز بهتر و بیطرفانهتر است که به کتاب «تاریخ نیروی زمینی ارتش شاهنشاهی» همین سلسله پهلوی(با مقدمه تیمسار اویسی) نگاه شود که توضیح میدهد ارتش نوین ایران چگونه توسط میرزا تقیخان امیرکبیر ساخته و پرداخته شد!
تاریخ نیروی زمینی ارتش شاهنشاهی با مقدمه تیمسار اویسی ص ۲۶ به بعد:
«میرزا تقیخان اصلاحات را در تمام شئون مملکت و از جمله در ارتش آغاز نمود و به همت او سازمان ارتش ایران بر اصول «بنیچه» بنیانگذاری شد. «بنیچه» یعنی هر بخش یا دهستان به نسبت جمعیت خود تعدادی داوطلب از بین جوانانش انتخاب و آنها را به اسم سرباز به حکومت مرکزی یا محلی تحویل میداد. حقوق سرباز با دولت و تأمین مخارج خانوادهاش به عهده اهالی زادگاهش بود.
میرزا تقیخان امیرکبیر، ارتش ایران را با ۵۰فوج(هنگ) پیادهنظام و ۱۲دسته سوارهنظام سازمان داد.
هر فوج = یکهزار سرباز
امیرکبیر نیروهای نظامی و ارتش ایران را به ۱۰تومان(مشابه تیپ یا لشگر امروزی) تقسیم نمود.
هر تومان مرکب از ۴ الی ۱۱فوج بود.
هر تومان، یک فوج مخبران یا واحد مخابرات داشت.
لشگرهای ارتش سازمانیافته ایران بهدست امیرکبیر عبارت بودند از:
لشگر یا تومان اول شامل ۱۱فوج(هنگ)...
سایر لشکرها شامل ۷ تا ۱۰هنگ بودند بهاستثنای لشگرهای نهم و دهم که تنها ۴هنگ داشتند».
همین کتاب تاریخچه نیروی زمینی شاهنشاهی نوشته:
«امیرکبیر با تأسیس یک کارخانه باروتسازی، یک کارخانه اسلحهسازی و چند کارخانه تهیه سازوبرگ نظامی در تهران، تبریز و اصفهان همراه با تأسیس دارالفنون و استخدام مربیان اتریشی برای آموزش ارتشیان ایران، تلاش کرد ارتش ایران را از همان پایه، مستقل سازد».
مربیان اتریشی کمی پس از عزل امیرکبیر، به ایران رسیدند و به این ترتیب دارالفنون ۱۷روز پس از قتل امیرکبیر افتتاح شد.(۱۲۶۸ قمری)
«این روال در ایجاد ارتش مدرن ایران تا سال ۱۲۵۶ خورشیدی ادامه داشت».(همان کتاب ص ۲۸)
«سال ۱۲۹۶ قمری ناصرالدین شاه با مستشاران اتریشی یک نیروی جدید بهوجود آورد».(همان کتاب ص ۳۰)
ملی بودن ژاندارمری ایران آنچنان روشن بود که حتی «وبگاه مشروطه» سایت منسوب به خانواده پهلوی هم ناگزیر از اذعان به آن شده و نوشته است:
«ژاندارمری که در بنیان آن با افسران سوئدی کوششها رفته بود و در ۲سال آخر، راههای جنوب و غرب را ایمن کرده بود و سپاه امیدبخش مردم بود، روسیه و انگلیس از پیشرفت ژاندارمری ایران و جایگاه آن میان مردم بیمناک شدند و کوشش در نابودی آن کردند. نخست به سرکرده سوئدی ژاندارمری بستند که وی هواخواه آلمان است و سپس با همدستی خزانهدار کل کشور که یک بلژیکی دستنشانده دولت روسیه بود، بودجه ژاندارمری را کاهش دادند و آن اندازه ژاندارمری و ژاندارمها را زیر فشار تنگدستی گذاشتند تا شاید ژاندارمری بههمبخورد و از هر راهی که میتوانستند برای برانداختن ژاندارمری میکوشیدند. همین رفتار آتش دشمنی با دو دولت روسیه و انگلیس را در دلهای سران ژاندارم و مردم ایران فروزان میگردانید».
و به این ترتیب ارتش نوین ایران و ژاندارمری مردمی آن که مورد حقد و کین استعمار بود نهایتاً توسط رضاخان و پس از تسلط وی به اهرمهای قدرت پس از کودتا، نابود شد و یک ارتش پوشالی به جای آن تشکیل شد که در اولین آزمایش جدی خود در دفاع از ایران در برابر نیروهای اشغالگر در جنگ جهانی دوم، بیشتر از یکی دو ساعت دوام نیاورده تماماً متلاشی شد.
کتاب تاریخ احزاب سیاسی ایران
کتاب تاریخ ایران مدرن
در واقع ارتش مدرن ایران را که امیرکبیر بهوجود آورده بود، رضاخان منهدم کرد و به جای آن، ارتشی پوشالی ساخت که تنها به درد قلع و قمع مردم ایران خورد.
نمونهای از کارکردهای ارتشی که رضاشاه ساخت
قمرالملوک وزیری، هنرمند نامدار، در خاطراتش نمونهیی از کارآییهای ارتش رضاشاه را نوشته که تکاندهنده است:
روزنامه اطلاعات، سهشنبه دهم تیرماه ۱۳۵۴، ص ۲۰ بهنقل از کتاب آوای مهر، بهنقل از یکی از خاطرات «قمر» نوشته است:
«امیراحمدی آقاخان امیرلشگر غرب که از افسران رضاخان بود موقعی که لرستان را فتح کرد، من(قمرالملوک وزیری) و مرتضیخان را به خانهاش دعوت کرد و تمام درباریان و بزرگان وقت را. پس از آن که خواندم و گل به سرم ریختند امیرلشگر مرا خواند، دستم را بوسید و پیش خود نشاند و رو کرد به پیشخدمتها و گفت بروید خورجینی را که از لرستان آوردهام بیاورید. خورجین را که آوردند دست کرد و یک جفت گوشواره از آن در آورد و اولی را گوش من کرد و دومی را نتوانست و آن را در دست من گذاشت. موقعی که آمدم نشستم دیدم تکهای سیاه و نرم به انتهای گوشواره آویزان است و فهمیدم آن را از «غارت» آوردهاند و قسمتی از «نرمه گوش» به آن آویزان است. فوراً آن یکی را هم درآوردم و همان شبانه آن را بردم پیش «حاج ابوالحسن لاله»، جواهرفروش چهارراه استانبول، و بخشیدم».
مقایسه ارتش رضاشاه با نیروهای رهاییبخش جنگل و قوای کلنل پسیان
برای درک بهتر ماهیت آنچه که رضاشاه به اسم ارتش نوین ایران ساخت و آنچه که رضاشاه به اسم قوای نیروهای «یاغی» مناطق مختلف ایران نابود کرد، ضروری است کارکرد ارتش رضاشاه را مقایسه کنیم با قوای ملیون ایران به فرماندهی کلنل پسیان که در جنگ جهانی اول، چگونه راه نیروهای روسیه را سد کرده و ماهها در اسدآباد همدان آن نیروی عظیم را متوقف کردند. همچنین ارتش رضاشاه را مقایسه کنیم با قوای جنگل در شمال که متجاوزین روسی در جنگ جهانگیر اول را ناگزیر از تغییر مسیر کرده، راه رسیدن آنها به تهران را سد کردند تا جایی که روسها ناگزیر شدند از محور انزلی ـ قزوین به سمت مرکز حرکت کنند. مسیری که چند گام بعد باید با قوای کلنل محمدتقیخان پسیان میجنگیدند. بیشک نجات تهران از اشغال سریع در جریان جنگ جهانی اول، اساساً ناشی از مقاومت قوای جنگل و کلنل بود.
به هر حال خارج از هر عدد و رقمی و ورای هر گزارشی از قتل و جنایت که میتوان در مورد کارکرد ارتش رضاشاه داد، هیچ کلامی بهتر از آنچه که محمدرضا پهلوی، پسر ارشد و جانشین رضاشاه در تأیید دیکتاتوری پدر تاجدارش نوشته، نیست آنجایی که گفت: «قطع ناگهانی رژیم دیکتاتوری پدرم مخاطرات و تشنجات جدیدی در اجتماع ایران ایجاد کرده بود».
کتاب مأموریت برای وطنم
کاری که عملاً راه رشد اجتماعی اقتصادی ایران در دوران پسافئودالی آن هم پس از درگرفتن بزرگترین انقلاب بورژوا دموکراتیک این منطقه از جهان را بست و دوباره ایران را به دوران قبل از مشروطیت بازگرداند.
یک بحث تاریخی در مورد رضاشاه و سازندگی ایران
اما بحث نهایی در مورد سازندگیهای دوران رضاشاه(در همان حدی که در این نوشته توضیح داده شد) ناتمام و ناقص تلقی میگردد اگر به یک نکته تاریخی اشاره نشود و آن نکته اینکه:
اروپا از اواخر قرن پانزدهم و اوایل قرن شانزدهم میلادی وارد دوران جدیدی از رشد اجتماعی شد که به عمر هزاران ساله فئودالیسم پایان داد. جامعهیی جدید با الگوی زندگی جدید و حتی دین و آیین جدید! یعنی پروتستانتیزم!
فورماسیون جدید که اصطلاحا «بورژوازی» یا سرمایهداری نامیده میشد، در پروسه رشد خود به جایی رسید که پس از یک مرحله تاریخی رشد و توسعه، کارش به صدور کالا کشید.
جامعه جدید اروپایی در گام بعد و نهایتاً در قرن نوزدهم، وارد مرحله صدور سرمایه شد.
اروپا در وضعیت جدید، نیاز داشت برای توسعه صنایع و بازارهای خود، مناطق مستعمراتی پیشین را متناسب با نیازمندیهای جدیدش، تجدیدسازمان کند.
در فورماسیون جدید، یک کشور «مادر»، در اروپا قرار داشت و تعدادی کشورهای مستعمره بهعنوان «اقمار» آن کشور مادر، در آسیا و آفریقا و حتی در آمریکای مرکزی و جنوبی، که در پیرامون کشور «مادر» قرار گرفته بودند.
زیرساخت کشورهای مادر که اقتصاددانان جدید، آنها را اصطلاحا کشورهای «متروپل» مینامیدند، دیگر تولید فئودالی نبود بلکه «وجه تولید» جدیدی بود که در آن و در مرکزیترین نقطه آن، صنایع فولادسازی و صنایع انرژی(ذغالسنگ و نفت) قرار داشت. صنایعی که همراه با بازرگانی خارجی(واردات انرژی و مواد خام و صادرات کالا)، تمامی شاکله اقتصادی نظم جدید را تشکیل میدادند.
لنین در کتاب «امپریالیسم بالاترین مرحله رشد سرمایهداری» ضمن تأکید بر همین ویژگیها، به یک نکته مهم اشاره کرده و میگوید «راهآهن» در آن دوره، زیرساخت وجه تولید جدید بود.
با یک مقایسه ساده میتوان دریافت که طول راهآهنهایی که کشورهای متروپل در مستعمراتشان ساختهاند، بیشتر از میزان راهآهنی بوده که همین کشورها در داخل کشورهای خودشان و برای شهروندان خودشان ساختهاند!
کشورهای اروپایی ۱۲۲کیلومتر راهآهن در فاصله ۱۸۹۰ تا ۱۹۱۳ در داخل خاک خود ساختهاند.
ایالات متحده ۱۴۳کیلومتر راهآهن در داخل خاک خود در همان بازه زمانی ساخته؛
ولی در کشورهای مستعمره و نیمهمستعمره آسیایی درست در همان مقطع، ۲۲۲کیلومتر راهآهن ساخته شده است!
در نتیجه کشورهای متروپل هیچ مشکلی در احداث راهآهن در کشورهای مستعمره خود نداشتند.
راهآهن، تله استعماری!؟
(نگاهی به یک گزارش قدیمی از همان کتاب نوشته لنین)
بنا به گزارش کنسول «اتریش ـ هنگری» (در سائوپائولوی برزیل در همان دوره تاریخی)، «ساختمان راههای آهن برزیل با سرمایههای فرانسوی، بلژیکی، انگلیسی و آلمانی انجام میگیرد. این کشورها واگذاری اعتبارات مالی برای راهسازی را مشروط به آن میکنند که مصالح ساختمانی راههای آهن، از آنها خریداری شود».
لنین در ادامه گزارش کنسول مزبور اضافه کرده است: «بدین سان میتوان گفت سرمایه مالی به مفهوم واقعی کلمه، در همه کشورهای جهان، دام میگستراند».(همان منبع ص ۹۶)
دامی که او میگوید همان راهآهن و تعهدات اسارتبار استعماری ناشی از آن است که دکتر مصدق نیز در نطق خود در مجلس شورای ملی به بخشی از آن اشاره کرده و گفته بود که «انگلستان، راهآهن ایران را با طرحهای مورد نیاز خود ساخت و پول ساخت آن را هم از جیب مردم ایران بیرون کشید و آهن مورد نیاز(ریلهای) آن را هم انحصاراً همان انگلستان به ایران فروخت» و به این ترتیب، در قیاس با سایر مستعمراتش، انگلستان در ساختن راهآهن سراسر استعماری ایران، سهقبضه سود برد! و این همه، از برکت بر تخت نشاندن مزدور دستنشاندهای همچون رضاشاه بر مسند پادشاهی ایران بود!
مصدق میگفت: «دولت انگلیس هر سال مقدار زیادی آهن به ایران فروخت و از این راه پولی را که دولت (ایران) از... نفت (سهم) میبرد، (دوباره) وارد انگلیس کرد»!(خاطرات و تالمات مصدق ص ۳۴۸ تا ۳۵۱)
مصدق در جای دیگری در همین باره میگوید:
«علت سرنگرفتن ذوبآهن در این مملکت همین منافع متعارضه انگلیس است... علاقمندی دولت انگلیس به فروش آهن به قدری است که بعد از ۲۸مرداد و سقوط دولت من یعنی در ۱۳مهر ۱۳۳۲ «ایدن» به کاردارش در تهران «دنیس رایت» امر نمود، پیشنهاد فروش آن را که در زمان تصدی من هیچ به ایران وارد نشده بود، هر چه زودتر به دولت ایران تقدیم کند و الحق که شاهنشاه هم در این باره هیچ فروگذار نفرموده و در آخر کتاب «مأموریت برای وطنم» در فصل ۱۴ میفرمایند «تأکید کردم و از وزیر مسئول خواستم برای اتمام یکی از خطوط آهن، تاریخ معینی را تعیین کند» و «ژرژ پنسی» یکی از مدیران عالیرتبه شرکت «یونایتد استیل» بزرگترین کنسرسیوم فولادسازی انگلستان هم به ایران آمد تا بتواند بهطور مستقیم با عدهیی وزرا و سایر مقامات عالیهٔ دولتی راهآهن، راجع به فروش ریل مورد احتیاج وارد مذاکره شود».(کیهان مورخ ۱۱آبان ۱۳۴۰)
سابقه ساخت راهآهن در ایران، به قدمت دم و بازدم های «سرمایه مالی»
نگاهی به تاریخ توسعه سرمایهداری و خیز آن برای بلعیدن مستعمرات جدید، در کلیت مؤید نظری است که لنین در کتابش مطرح کرده است.
در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، کشورهای متروپل بنا به نیاز خود، هرگاه اراده کردند در یک گوشه ایران، یک خط راهآهن تأسیس کرده و پس از اتمام کارشان آن را بهراحتی جابهجایی یک کمپ نظامی، جمع کرده و به نقطه دیگری منتقل نمودند!
اولین راهآهن ایران در سال ۱۸۸۶ میلادی بین محمودآباد و آمل ایجاد شد اما بعداً با کارشکنی بلژیکیها، منتفی و جمعآوری شد.
سال ۱۸۸۸ میلادی خطآهن شوش ـ شاهعبدالعظیم کشیده شد(ماشین دودی) که فرانسویها آن را ایجاد کردند و بعدها رضاشاه آن را جمعآوری کرد!
یک خطآهن بین بندر انزلی و پیربازار به رشت وجود داشته که یک لکوموتیو آن هنوز در داخل محوطه سازمان بنادر انزلی نگهداری میشود و تاریخ ۱۸۴۸ روی بدنه آن دیده میشود. آن مسیر را رضاشاه جمعآوری و نابود کرد. این خط، ظاهراً قدیمیترین خطآهن ایران است.
راهآهن بوشهر ـ برازجان به طول ۶۰کیلومتر توسط انگلیسیها در سال ۱۹۱۸ میلادی ساخته شد، اما انگلیسیها پس از اتمام کارشان، آن را «جمع» کرده و در عراق مجدداً «پهن» کردند!
راهآهن جلفا ـ تبریز به طول ۱۴۹کیلومتر در سال ۱۲۹۵ توسط روسها ساخته شد که خودشان بهطور انحصاری از آن استفاده میکردند.
راهآهن میرجاوه به زاهدان نیز در سال ۱۲۹۹ افتتاح شد.
قدیمیترین طرح راهآهن ایران
فریدون آدمیت در کتاب امیرکبیر و ایران ص ۴۱۶ به بعد، مفصلاً در مورد ساخت راهآهن در ایران در دوره امیرکبیر نکاتی نوشته که نشان میدهد در همان سالها، ایران در لیست کشورهای کاندیدای احداث راهآهن توسط انگلستان قرار داشته اما بهعلت شدت عقبافتادگی ایران، بیثباتی سیاسی و... سرمایهگذاران انگلیسی حاضر به ورود به آن پروژه نشدهاند!
مطابق این سند، اولین طرح راهآهن ایران در سال ۱۲۶۶ توسط یک مهندس انگلیسی به اسم «استفنسون» ریخته میشود، اما سفارت انگلستان در اسلامبول و تهران که اساساً روی اهمیت ترانزیتی و بازرگانی آن متمرکز بودند، روی آن طرح، ابتدا نظری اصلاحی دادند. متعاقباً سفیر انگلستان در منطقه به اسم «شیل» در نامهیی به پالمرستون نخستوزیر وقت بریتانیا توضیح داد که از دولت و ملت ایران نباید انتظار کمک مالی داشت، دولت فقیر است و ملت عاری از نیروی فعال و مآلاندیش! وی در همان گزارش، شرحی از ارزانی مزد کارگران داده و مینویسد:
«گرچه در ایران امنیت هست و راهزنی نیست اما...» و به این ترتیب احداث راهآهن در ایران را در آن تاریخ، مناسب نمیداند.
البته همین سفیر در گزارشی جداگانه به وزارتخارجه بریتانیا روشنتر حرف زده و ضمن توهین به مردم ایران، نسبت به تهدیدات سوء سپردن سرنوشت بازرگانی بریتانیا به راهها و مردم ایران، ابراز نگرانی کرده، میگوید با ایجاد راهآهن برای ایران «در واقع منافع ملت متمدنی(انگلستان) را بهعهده دولتی نیمهوحشی(ایران) میسپاریم»!
او اضافه میکند: «سود انگلستان در این پروژه، در عمل کمتر از سود ایرانیان خواهد شد! ضمن اینکه ایجاد چنین شبکهیی از راهآهن در این منطقه، برای استمرار استعمار هندوستان هم مضر خواهد بود»!(کتاب امیرکبیر و ایران - آدمیت ص ۴۱۷ به بعد)
سازندگی و «تعهد اخلاقی»
اما یک جمله سفیر شاید نشاندهنده تمامی آن چیزی باشد که لنین در نظریه خود، بهدنبال اثبات آن بوده است. سفیر بریتانیای کبیر در ایران در سال ۱۲۶۶ به وزارتخارجه متبوعش مینویسد:
«انگلستان هیچ تعهد اخلاقی ندارد که در برانداختن ویرانی و ناتوانی و فقر و وحشیگری(ایرانیان) تلاش کند».(نامه سفیر «شیل» به پالمرستون ۴اوت ۱۸۵۰ میلادی - کتاب امیرکبیر و ایران - فریدون آدمیت ص ۴۱۸)
بدون نیاز به هر تفسیر و تحلیلی به اندازه کافی روشن است که پروژه احداث راهآهن توسط قدرتهای استعماری اروپا، نیاز حیاتی «سرمایه مالی» آنها بوده و به همین علت تماماً مشروط به شرایط مناسب بوده است. شرایطی که در زمان امیرکبیر فراهم نبود و در زمان رضاشاه و در غیاب رهبران ملی انقلاب مشروطه بهخوبی فراهم شده بود.
یک واقعیت مشابه که از نظر لنین پنهان ماند
یک واقعیت دیگر که لنین به آن اشاره نکرده اما به همان اندازه راهآهن برای گسترش و تثبیت قدرت کشورهای استعمارگر بر ملل مشرقزمین اهمیت داشته، ایجاد و گسترش خطوط تلگراف در مستعمراتشان بوده است.
اهمیت خطوط تلگراف که با سیمکشی زمینی بهوجود میآمدند، کمتر از اهمیت ایجاد راهآهن نبوده و چه بسا در بسیاری مواقع، زودتر از ایجاد راهآهن، در کشورهای مستعمره برقرار شده بودند.
خطوط تلگراف انگلیسیها در سراسر ایران بهویژه در جنوب و مرکز کشور، گواه درستی این نکته است.
روسها نیز اضافه بر تمامی خطوط تلگرافی که در مناطق مختلف احداث کرده بودند، یک خط تلگراف مستقیم از تهران به ستاد کل نیروهای قزاق در باکو داشتند و به و سیله آن میتوانستند فرماندهی خود به نیروی قزاق مستقر در ایران و تهران را اعمال کنند.
بریتانیا ابتدا تماس تلگرافی لندن را با اسلامبول و سپس با بغداد بر قرار کرد و از آنجا و بهواسطه ایران، نهایتاً تماس مستقیم لندن با هندوستان را برقرار کرد و به این ترتیب، شبکه ارتباطی خود را در تمامی محدوده جغرافیای استعماری خویش گسترانید.
لیست خطوط تلگرافی که روسها و انگلیسیها در ایران کشیده و جمعآوری کردند، از لیست راهآهنها که در فراز پیشین همین نوشته به آن اشاره شد، طولانیتر است.
خلاصه مطلب
راهآهن و تلگراف، بهمثابه سیستم گردش خون و سیستم عصبی «سرمایه مالی»
واقعیتها و اسناد و آمار نشان میدهند که گسترش شبکههای راهآهن و تلگراف در کشورهای مستعمرهای مانند ایران یا ترکیه و مصر و... ناشی از یک ضرورت استعماری(توسعه صنعتی کشورهای متروپل از جیب کشورهای مستعمره) بوده و ربطی به شاهان یا رؤسای جمهور کشورهای تحت سلطه یا خدیو مصر نداشته است.
راهآهن بهمثابه «شبکه گردش خون» قدرتهای اقتصادی برآمده از دنیای پسافئودالی اروپایی، در سرتاسر کشورهای متروپل و اقمار مستعمراتی آنها(در آسیا، آفریقا و آمریکای مرکزی و جنوبی) عمل کرده است، همانطور که «شبکه گسترده خطوط تلگراف» و گاهی تلفن نیز بهمثابه «شبکه عصبی» آن پیکره اقتصادی رو به گسترش، کارکردی مشابه داشته است.
به این ترتیب روشن میگردد که گسترش شبکههای راهآهن و تلگراف، بهعنوان یک ضرورت حیاتی «سرمایه مالی» اساساً خارج از اراده رضاخان و آتاتورک و فلان سلطان عثمانی یا خدیو مصر، برنامهریزی و اجرا میشدهاند.
کما اینکه نقشه راهآهن سراسری ایران دههها پیش از ظهور رضاشاه در بریتانیا تنظیم شده و نسخه اصلی آن در سال ۱۹۱۷ در یک کتاب افشاگرانه در هلند منتشر شد و یک دانشجوی ایرانی(مهندس عطایی) آن را بهعنوان یک سند استعماری در سال ۱۳۰۸ به اطلاع ایرانیان رساند و کمی بعد تحتفشار، ناگزیر از خودکشی در برلین شد.(کتاب گذشته چراغ راه آینده ص ۲۵ و ۲۶)
در این میان، رضاشاه تنها و تنها، مجری بیاراده آن طرح استعماری بود. طرحی که بعدها آن را بهعنوان نماد سازندگی ایران نوین، در کارنامه خودش ثبت کرد!
رضاشاه پایانبخش نبرد بین «راه رشد دموکراتیک انقلابی» و «راه رشد وابسته»
در واقع، تمامی آنچه که در سالهای انقلاب مشروطه و پس از آن تا روی کار آمدن و تثبیت رضاشاه در مقام سلطنت اتفاق افتاد؛
از سرکوب انقلاب مشروطه تا خاموش کردن آخرین اخگرهای آن انقلاب مانند
قیام کلنل محمدتقیخان پسیان در خراسان
قیام جنگل در خطه شمال
قیام شیخ محمد خیابانی در آذربایجان
قیام و مقاومت میرزامحمد برازجانی و ناصردیوان کازرونی و.....
تا بسیاری قیامهای کوچکتر محلی در مناطق دیگر ایران،
تا سرکوب جامعه شهری و نهادها و انجمنهای اجتماعی بازمانده از انقلاب مشروطه
و دیگر حرکتهای تجددطلبانه مردم ایران در آن مقطع تاریخی،
همگی نماد کوشش مردم ایران برای پیوستن به جریان بزرگ زمان خویش(راه رشد مستقل پسافئودالی) و ایجاد یک جامعه مدرن و دموکراتیک با نهادها و انجمنهای مستقل مدنی بود.
نهادهایی که ضامن استحکام و استمرار حاکمیت مستقل ملی پیشرفته ایران باشند، امری که در صدر مطالبات انقلاب بزرگ مشروطه قرار داشت.
ارتجاع، استعمار و مزدوران داخلی استعمار، در جریان آن انقلاب و امواج بعدی آن، دقیقاً با همین خواسته مردم ایران و رهبران ملی آنان درافتادند تا نهایتاً موفق به سرکوب تمامی آنها و روی کار آوردن یک پادشاه مستبد و وابسته شدند.
رضاشاه، مجری ایرانی پیشبرد آن پروژه استعماری بود.
ایران در زمان رضاشاه به جای جهشی که هدف انقلاب مشروطه بود، توسط وی در بهترین حالت به کشوری کماکان عقبمانده با بافت اجتماعی اقتصادی «بورژوا ملاک» تبدیل گردید.
در حقیقت، خیزی که ایران با امیرکبیر برای احیای آزادی و پیشرفت ایران برداشته و با انقلاب مشروطه به اوجی نوین رسیده بود، در نهایت توسط استعمار، ارتجاع داخلی و عوامل مزدور آنها نهایتاً درهمشکست.
رضاشاه، آغازگر سازندگی ایران نبود، او پایانبخش انقلاب مشروطه و قاتل آرزوی نوسازی ایران بود.