۴خرداد ـ سالگرد شهادت بنیانگذاران مجاهدین و ۲تن از اعضای مرکزیت سازمان بهدستور شاه خائن توسط جلادان دیکتاتوری سلطنتی
با درود به حنیف کبیر، حنیف راهگشا و بنیانگذار و یاران وفادارش، شهیدان بنیانگذار سعید محسن و اصغر بدیعزادگان و ۲عضو مرکزیت سازمان، مجاهدان شهید محمود عسکریزاده و رسول مشکینفام، الگوهای نخستین فدا و صداقت و پایداری و صلابت؛ پیشتازانی که بهقول پدر طالقانی ”راه جهاد را گشودند”، پیشگامانی که در شام تیره آن روزگار «مشعل»ها را برافروختند و «امید تاریخ فردا» شدند، مجاهدانی که «غبار از رخ دین زدودند» و از «توحید و از نوک پیکان رزم»، «ره انقلابی نوین را گشودند» و رودرروی جباران حاکم و مرتجعان دینفروش، این پیام را بهارمغان آوردند که مرزبندی حقیقی نه بین «بیخدا» و «باخدا» بهگونهیی صوری، بلکه بین استثمارشونده و استثمارکننده در صحنه عمل اجتماعی و سیاسی ترسیم میشود. و عاقبت نیز در سحرگاهان ۴خرداد ۱۳۵۱، با خون سرخشان که توسط دژخیمان دیکتاتوری شاه بر زمین ریخته شد، حقانیت عقیده و آرمان خود را مهر کردند.
واقعیت این است که اهمیت فدای بزرگ آنان را وقتی میتوان خوب فهمید که تا اندازهیی به فضای سیاسی آن موقع ایران اشراف داشته باشیم. دورانی که بعد از خیانتهای حزب توده به مصدق در سال ۱۳۳۲، فضا آکنده از یأس و ناامیدی و بیعملی بود. روزهای سختی که مردم و بهویژه روشنفکران علاوه بر معضل مشخصنبودن راه، با مشکل مهمتری روبهرو بودند و از فقدان نور امید، گرمای فدا و مایهگذاشتن و شکافتن راه با پرداخت بهای آن رنج میبردند.
بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران، بهخصوص شخص محمد حنیفنژاد، علاوه بر اینکه در سال ۴۴ راه را باز کردند و با نشاندادن راه نبرد انقلابی، بنبست را شکستند، پس از دستگیریشان در سال ۱۳۵۰ نیز رسالت خود را دیگر در این میدیدند که خون خود را بهعنوان تضمین پیروزی فدیه این راه نمایند. این حقیقتی بود که آنها بهروشنی آن را بیان میکردند. این موضع بسیار مهمی بود که بنیانگذاران سازمان و بهطور خاص حنیف کبیر روی آن تأکید ویژهیی داشتند. حرفشان این بود که تضمین گشوده شدن راه، راه نبرد انقلابی و سازمانیافته، فدا و شهادت خود آنهاست. آری شهادت و از دست دادن بنیانگذاران سازمان که یک سرمایه ملی و میهنی برای تمام مردم ایران بودند، بهرغم اینکه برای مقاومت مردم ایران بسیار سنگین بود، اما بهدلیل آنکه بذر یک مبارزه انقلابی را زیر پرچم اسلام انقلابی کاشت، بسیار گرانقدر است. اسلامی که مرتجعان طی یک تاریخ به آن خیانت کرده و آن را به انحرافش کشیده بودند. بههمین جهت ۴خرداد که در حقیقت مسیر حوادث آن توسط خود بنیانگذاران رقم زده شد، یک راهگشایی بسیار باشکوه در تاریخ مردم ما بود. اهمیت تاریخساز این مسأله را فقط میتوان با بازگشت (ولو چند لحظه) به آن روزگار و یادآوری فضای یأسآلودی که بر مردم ایران و بهخصوص روشنفکران حاکم بود، درک کرد و بنبستشکنی این ذبح عظیم را نیز فهمید.
بدینترتیب ۴خرداد در تاریخ ایران به یک سرفصل، به یک روز مرزبندی تاریخی تبدیل شد.
خانم مریم رجوی رئیسجمهور برگزیدهٔ مقاومت تصریحا ۴خرداد را سرفصلی خواندهاند که مرز ۲ایدئولوژی، ۲اسلام و ۲دنیای متفاوت در رهبری مبارزات مردمی را ترسیم کرده است:
« مرز بین اسلام شاه و شیخ و دیگر اسلامهای استثماری با اسلام مجاهدین که از زمین تا آسمان تفاوت دارد».
و راستی که مجاهدین درگذر قریب ۴دهه پس از شهادت بنیانگذاران، ماندگاری و سرفرازی سازمانشان را در جوشش همان خون میبینند. در زندگی و رویکرد بنیانگذران سازمان و بهخصوص آخرین اوج آن در حماسه ۴خرداد، چیزی جز نور و یقین و ایمان به پیروزی و افق روشن آینده دیده نمیشود.
حنیفنژاد در آخرین پیامش به مجاهدین و نسلهای آینده گفت:
«روزگاری بود که گروه شما، که ما آن را بنیاد گذاشتیم، هیچ نداشت، فیالواقع هیچ، اما بهتدریج بر امکانات و قدرت ما افزوده شد پس دل قوی دارید که باز هم خدا با ماست. همان نیروی عظیمی که ما را به این حد رسانده، قادر است ما را حفظ کند و در کنف حمایت خود گیرد و از هیچ فیضی ما را محروم ندارد و بهاذن خودش باز هم بالاتر و بالاتر از اینها برساند. لیکن ادامه راه خدا هشیاری میخواهد، صداقت و احساس مسئولیت میخواهد».
تیرباران برزگران رهایی مردم ایران در سحرگاه چهارم خرداد ۱۳۵۱ پس از محاکمه در بیدادگاه نظامی مخفی در دادرسی ارتش شاه بدون حق انتخاب وکیل
مسعود رجوی: در جسارت ایدئولوژیکی حنیف کبیر همین بس که رودرروی مرتجعان راست و مرتجعان چپنما در برابر هیستریهای آخوندهای مذهبی و آخوندهای ضدمذهبی سینه سپر کرد و گفت تضاد اصلی بین ستمگر و ستمزده و مرزبندی اصلی بین استثمارکننده و استثمارشونده است دعاوی دیگر را در هر قالب و پوششی که عرضه شود از آنجا که به جنگ مجازی و انحرافی مذهب و ضدمذهب راه میبرد،
در خدمت ارتجاع و شیخ و شاه است و باید به زبالهدان ریخته شود
در کتاب «تاریخ سیاسی ۲۵ساله ایران»، خاطرهیی درباره صبح خونین ۴خرداد بهنقل از یکی از «فعالین نهضت مقاومت ملی ایران و عضو شورای مرکزی جبهه ملی دوم» نقل شده که بسیار تکاندهنده است. این شخصیت در خرداد ۱۳۵۱ در قزلقلعه زندانی بوده است. گروهبان ساقی، رئیس وقت زندان که از شکنجهگران بهنام و قدیمی ساواک بود، جریان اعدام حنیفنژاد را برای وی نقل کرده که عینا در کتاب آمده است:
«صبح روز ۴خرداد ۱۳۵۱ گروهبان ساقی به سلول من آمد. رنگپریده و عصبی مینمود. احوالش را پرسیدم، گفت: امروز شاهد منظرهیی بودم که تا عمر دارم فراموش نمیکنم. حدود ساعت ۴ صبح قرار بود حکم اعدام درباره حنیفنژاد و دوستانش اجرا شود. من هم ناظر واقعه بودم، هنگامیکه بهاتفاق یکی دیگر از مأمورین زندان به سلول او رفتیم تا او را برای اجرای مراسم اعدام به میدان تیر چیتگر ببریم، حنیفنژاد بیدار بود. همین که ما را دید گفت: میدانم برای چه آمدهاید. آنگاه رو به قبله ایستاد و با تلاوت آیاتی از قرآن، دستها را بالا برد و گفت: خدایا، شاکرم به درگاهت. این توفیق را نصیبم کردی که در راه آرمانم شهید شوم. سپس همراه ما بهراه افتاد. پس از انجام مراسم مذهبی، در حضور قاضی عسگر، او را بهطرف میدان تیر حرکت دادیم. در طول راه تکبیرگویان، شکرگزاری میکرد و تا لحظه تیرباران بدین کار ادامه داد، گویی به عروسی میرفت!»(کتاب تاریخ سیاسی ۲۵ساله ایران نوشته سرهنگ غلامرضا نجاتی صفحات ۴۰۶ و ۴۰۷).
به این ترتیب صبحگاه ۴خرداد ۱۳۵۱ با خون کسی رنگین شد که تاریخ میهنش را ورق زد. او بهراستی خورشید ماندگار میهنش بود و خونش بدون شک سنگینترین بهایی است که مجاهدین در مسیر تحقق و اثبات آرمانشان دادهاند. رهبر مقاومت مسعود رجوی در مراسم بزرگداشت ۴خرداد(سال ۱۳۷۳) در همین باره گفته است: «پس از ۳دهه، آدم خوب میتواند ببیند که این بنیانگذاران سازمان، از لحاظ عنصر انقلابی و ضداستثماری خیلی مایهدار و خیلی جگردار بودند. از قدم و نفسشان، ایمان میبارید. محصوصاً محمد حنیف که در آن روزگاری که کسی با این چیزها کاری نداشت، چنین توانمندی و ظرفیتی داشت، اگر چه مشیت این بود و شاید هم از بزرگی و نقش و رسالتشان بود که روزهای ماندگاری و رشد و ارتقای همان مجاهدین را ندیدند و در سرفصلی بهشهادت رسیدند که هنوز چیزی تعیینتکلیف نشده بود و همان سازمان مجاهدینی هم که قرار بود باشد، ضربه خورده بود. با این حال آنها خورشیدی را در افق میدیدند.
شاید هم که من معکوس میگویم و در حقیقت بهخاطر همان خونها بود که از قضا مجاهدین آن روزگار، مجاهدین شدند. بهخاطر همان خونها و نفسها بود که چیزی چرخید. شاید همچون ما در حالت غفلت و عدمآمادگی ضربه خورده بودیم، اگر آن بها، آن قیمت و آن خونها، محصوصاً خون خود محمدآقا نبود، موضوع فرق میکرد. آنموقع، قدر و قیمتش شناختهشده نبود، همهچیز و همهکس مادون این بودند که اصلاً این چیزها فهم و درک شود. امروز نسل ما این موهبت را دارد که بعد از ۳۰سال و بعد از صدهزار شهید، ارزشی مثل «مریم» را فهم بکند
در مثل ـو نه در قیاسـ اگر امام حسین و عاشورایی نبود، خیلی ارزشها مکتوم میماند و کسی نمیفهمید که حسین کیست. چیزی نبود! حتی برای اینکه خودش فهم بشود، باید خودش نثار میشد. این خیلی سنگین است، ولی اصلاً امام حسین یعنی همین دیگر! شکستن بنبست یعنی همین! از تیرگی و جهل و لجن درآمدن، یعنی همین! و خون حنیف سنگینترین بهایی بود که مجاهدین پرداختند.
در ۲۸سال گذشته، در مقاطع و وقایع و لحظات مختلف، بارها و بارها به این فکر افتادم که راستی اگر بنیانگذار کبیرمان نبود، من خودم در کجا بودم؟ جواب هم برایم روشن است که در هیچکجا. یعنی که هرگز راهیافته و هدایتشده نمیبودم. اینجاست که با تمام وجود به روان پرفتوح او درود میفرستم و از خدا میخواهم که بر شأن و مراتبش بیفزاید»(۲).
یک بار دیگر در سالروز شهادت بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران، با درود بر ارواح طیبه آنان و با تأسی به سنت جبرشکن، رزمنده و شکافنده مجاهد خلق که آن پیشتازان بنیان گذاشتند، با آنان تجدید عهد میکنیم و بر قیام خود برای تحقق راه و آرمان پرشکوه مجاهد خلق پیمان میبندیم.
سلام بر آنان و برتبار عقیدتیشان، درود، درود، درود.
بنیانگذار کبیر محمد حنیفنژاد، بذرافشان نخستین صدق و فدا
محمد حنیفنژاد، زاده سرزمین آزادیستان آذربایجان و تبریز قهرمان است. او در سال ۱۳۱۸ بهدنیا آمد و از نوجوانی، وقتی که ۱۴ـ۱۵ساله بود، در کوران نهضت ملی کردن نفت و مبارزه ضداستعماری دکتر مصدق قرار گرفت. شخصیت سیاسیش در سالهای اوج جنبش ملی و زمامداری دکتر مصدق و از هنگامیکه دانشآموز دبیرستان بود، شکل گرفت. بعد از دبیرستان، وقتی وارد دانشگاه شد و به دانشکده کشاورزی کرج رفت، بهعنوان نماینده دانشجویان دانشکده کشاورزی در جبههٔ ملی و یک چهره برجسته در مبارزات دانشجویی شناخته میشد. او در سالهای ۳۹ تا ۴۱ عضو فعال نهضت آزادی بود.
حدود ۱۰سال بعد از کودتای ۲۸مرداد، موقعیکه شاه برای ادامه حیات رژیمش، دست به رفرم زد و بهاصطلاح «انقلاب سفید» راه انداخت، ساواک شاه فعالترین عناصر احزاب و جنبش دانشجویی را که در آنموقع، موتور مبارزه ضددیکتاتوری بودند، دستگیر کرد. به این ترتیب محمد حنیفنژاد و سعیدمحسن که هر دو از چهرههای جوان و پرشور جنبش بودند، در هفته اول بهمن ۴۱ و چند روز قبل از برگزاری رفراندوم قلابی شاه، توسط ساواک دستگیر میشوند.
در همین دوران زندان است که محمد و سعید به این نتیجه میرسند که دوران حیات جریانهای سیاسی سنتی بهپایان رسیده و از همانجا نقش پیشتازانه خود را آغاز میکنند. آنها تا شهریور ۴۲ در زندان بودند. بعداز خلاصی از زندان بهسربازی رفتند، ولی با هم در ارتباط بودند. دوران سربازی محمد حنیف در پادگان سلطنتآباد و توپخانه اصفهان سپری شد. او انبوهی کتابهای نظامی را از پادگان بهخانه میآورد و مطالعه میکرد. لحظهیی از پیگیری شناخت دشمن و افزودن بر هر دانشی که بهمبارزه مربوط میشد و پیدا کردن راه مبارزه غافل نبود. و این در شرایطی بود که در آن روزگار سیاه ناشی از انقلاب سفید! بسیاری از کبادهکشان اسم و رسمداری در عالم سیاست، حتی در اصل و ضرورت مبارزه شک داشتند و بهضد آن، یعنی رها کردن مبارزه میرسیدند. چونکه دیگر در چارچوب احزاب و جریانهای سیاسی موجود، امکانی برای ادامه مبارزه وجود نداشت.اما محمد حنیفنژاد و یارانش با مطالعه عمیق شرایط تاریخی و اجتماعی ایران، بنبست مبارزاتی آن روزگار را شکستند و با تأسیس یک سازمان انقلابی پیشتاز براساس ایدئولوژی اسلام و با تأکید بر مبارزه مسلحانه انقلابی دربرابر دیکتاتوری فاسد شاه، راهی نو دربرابر نسل جوان و جنبش آزادیخواهانه مردم ایران گشودند. راهی که بهخصوص با زدودن زنگارهای طبقاتی از چهره اسلام و مرزبندی با ارتجاع، تئوری راهنما و چراغ هدایت مبارزه رهاییبخش مردم ایران در سالها و دهههای بعد گردید.
از وصیتنامه حنیف کبیر خطاب به پدرش
بسمالله الرحمان الرحیم
خط الموت علی ولد آدم مخط القلاده علی جید الفتاه و ما اولهنی الی اسلافی اشتیاق یعقوب الی یوسف. از حسین ابن علی علیه السلام.
مرگ بر اولاد آدم همچون گردنبند بر گردن نوعروس نوشته شده و من برای ملاقات اجداد پاکم چنان مشتاقم که یعقوب برای دیدار یوسف.
من وصیتنامه زیر را در حال سلامتی و هشیاری کافی مینویسم، ما ۵نفر سعید محسن، اصغر بدیعزادگان، محمود عسگریزاده، رسول مشکینفام و مرا برای اعدام میبرند. از خدا طلب عفو میکنیم. امیدواریم شما هم اگر تقصیری از ما دیده بودید، ببخشید. سعی کنید بعد از من ناراحت نشوید و هر وقت ناراحت شدید، قرآن ترجمهدار بهخصوص سوره احزاب، سوره محمد، سوره توبه و بعضی سورههای دیگر از این قبیل را زیاد بخوانید، فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا،
و از مؤمنان مردانی هستند که در عهد خود با خدا صدق ورزیدند و کسانی که بر پیمان خود استوار ماندند و بر آن درگذشتند و دیگرکسانی که انتظار میکشند و در اصول و مشی خود هیچ تبدیل و تغییری ندادند.
محمد حنیفنژاد چهارم خرداد ۵۱
پیام حنیف از شکنجهگاه اوین ـ بهار ۱۳۵۱
انتظار دارم قبل از آن که به بیان تنها عامل پیروزی خود که تنها ضامن پیروزی آرمانهای ملی است بپردازم از همه رفقا و برادرانی که در جنبش مسلحانه ما سهیمند، تقاضا کنم که بهخاطر حفظ نوامیس و ارزش غایی کلمات و از آنجا که پیوسته در معرض تمایلات و جملات نغزی بوده که سطور حاضر در قیاس با آنها چیزی شمرده نمیشود، به تشریح این نکته بپردازم که سوابق درخشان انقلابی گروه مجاهدین خلق دستاوردهای انقلابی فراوانی را فراهم کرده که با برخورداری از آنها و درک روح مفاهیم در پس کلمات میتوان بهخوبی در مسیر آرمانهای انقلابی گام برداشت و آنها را با پروسه خلاق و دائمی تئوری ـ عملی روزبهروز غنیتر و غنیتر ساخت. بههرحال رمز پیروزی ما در حفظ وحدت دائمی سیاسی و تشکیلاتی گروه است که در مساعی زیر متجلی میگردد:
۱ـ وحدت تشکیلاتی
۲ـ وحدت استراتژیک
۳ـ وحدت ایدئولوژیک
به این ترتیب تنها ضامن پیروزی حفظ دقیق اصول راجع است به وحدت که تنها و تنها از طریق اصول
۱ـ انتقاد و انتقاد از خود
۲ـ اصل ادامه بقای پیشتاز حفظ میشود.
مجاهد شهید سعید محسن، بنبستشکن و راهگشا
شهید بنیانگذار سعید محسن، در سال ۱۳۱۸ در یک خانواده متوسط در زنجان بهدنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و متوسطهاش را در همان شهر گذراند و بعد برای ادامه تحصیل به تهران آمد و در رشته مهندسی تأسیسات دانشکده فنی دانشگاه تهران فارغالتحصیل شد. دوران دانشجویی سعید مصادف بود با تحولات سیاسی سالهای ۳۹ تا ۴۲. سعید قبلاز بنیانگذاری سازمان، بهدلیل فعالیتهای سیاسیش ۲بار به زندان افتاده بود، بار دوم هنگامی بود که عضو کمیته دانشجویان نهضت آزادی بود و در شب اول بهمن سال ۴۱ دستگیر شد و از همانجا رابطهاش با محمد حنیفنژاد هرچه نزدیکتر شد.
سعید در آن سالهای پرتلاطم، بطلان روشهای کهنهیی را که سران نهضت آزادی مبلغش بودند، در عمل مبارزاتی تجربه کرد و شکست آنها را دید و از همانجا بود که بهجانب حنیفنژاد شتافت تا او را در بنیانگذاری سازمان یاری کند. پیش از آن هم با اصغر بدیعزادگان آشنا شده بود. سیل جوادیه در سال ۴۱ و خراب شدن انبوهی از خانههای مردم محروم جنوب شهر، از حوادثی بود که دانشجویان و روشنفکران متعهد آن دوره را برای کمک به مردم برانگیخته بود. سعید در رأس فعالیتهای دانشجویانی بود که برای کمک به مردم جوادیه اکیپهای تعمیراتی تشکیل داده بودند. در سال ۴۱ هم که زلزله در آوج قزوین ویرانیهای زیادی بهبار آورد، سعید محسن و اصغر بدیعزادگان در رأس گروههای دانشجویی بودند که چند ماه شبانهروزی به کار در میان مردم پرداخته بودند. به زندان افتادنها و مشخص شدن سابقه سیاسی سعید باعث شده بود که در دوران سربازی به جهرم تبعیدش کنند. با آنکه سعید افسر وظیفه بود و مردم جهرم، مثل مردم همه جای ایران چشم دیدن نظامیان شاه را نداشتند، اما روحیه انقلابی و مردمیش و جاذبه او در میان مردم، چنان تأثیری بهجا گذاشته بود که مردم روستاهای اطراف جهرم تا مدتها از «مهندس سعید» یاد میکردند.
پس از پایان خدمت نظام وظیفه، سعید به تهران آمد و در کارخانه ارج و سپس کارخانه سپنتا به کار مشغول شد. او همزمان به فعالیتهای سیاسی خود ادامه داد. مطالعات عمیق و زندگی با محرومترین اقشار جامعه از سعید محسن عنصری ساخته بود که دیگر فعالیتهای رفرمیستی جبهه ملی و نهضت آزادی وی را ارضا نمیکرد. در این ایام او شبانهروز در فکر یافتن چارهیی برای خروج از بنبست مبارزه بود. سرانجام در ملاقات با محمد حنیفنژاد به ضرورت تأسیس یک سازمان انقلابی و حرفهیی برای گشودن بنبست مبارزاتی پیبرد و بههمراه او و اصغر بدیعزادگان در زمره بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران درآمد.
سعید محسن پس از تأسیس سازمان، بهطور خستگیناپذیر کار میکرد و هفتهیی ۱۶جلسه و قرار اجرا مینمود. او در جریان ضربه شهریور سال ۱۳۵۰ توسط ساواک شاه دستگیر و به زندان افتاد. یکی از مجاهدان همزنجیر سعید، درباره سعید در زندان چنین نوشته است: «در اردیبهشت ۵۱ که بیدادگاههای شاه خائن، بنیانگذاران، اعضای مرکزیت و کادرهای سازمان را محاکمه میکردند، با سعید محسن و ۲نفر دیگر همسلول بودم. سلول کوچک یکنفرهیی بود. سعید شعله سلول بود و به آن گرما، نور و نشاط میبخشید و وضع روحیش هیچ تفاوتی با شرایط قبل از دستگیری و خارج از زندان نداشت. همانطور شوخ و بانشاط برایمان شعر میخواند، شوخی میکرد، افسرهای زندان را که برای بازدید سلولها میآمدند دست میانداخت. درعینحال بههیچوجه از وظایفش غافل نبود. ارتباطات مخفیانهاش با بقیه سلولها و با «محمدآقا» برقرار بود. پیامها را میفرستاد و میگرفت و در مورد مسائل مختلف مشورت میکرد. اطلاعیه مشترکش با «محمدآقا» در همین شرایط، صادر گردیده و به بیرون از زندان فرستاده شد. دفاعیه تکاندهنده و مفصلی را که در بیدادگاه نظامی خواند طی ۶/۵ساعت در همین روزها نوشت. در این دفاعیه رژیم پهلوی را از ابتدا تا آن زمان و از صدر تا ذیل سکه یک پول کرد».
سعید محسن پس از تحمل ماهها شکنجه در ۴خرداد ۱۳۵۱، بههمراه سایر بنیانگذاران و اعضای مرکزیت سازمان به جوخه اعدام سپرده شد تا خون پاکش فدیه رهایی خلق و ماندگاری و آیندهداری سازمان مجاهدین خلق ایران شود.
پیام حنیف و محسن به مجاهدین از شکنجهگاه اوین - بهار ۱۳۵۱
برادران روزگاری بود که گروه شما را که ما بنیاد گذاشتیم هیچ نداشت و فیالواقع هیچ، اما بهتدریج بر امکانات و قدرت ما افزوده شد، افراد جدیدی به ما پیوستند. پس بدانید که پیروزی از آن ماست.
انالله لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم، پس دل قوی دارید که باز هم خدا با ماست همان نیروی عظیمی که ما را به این حد رسانده، قادر است ما را حفظ کند و در کنف حمایت خود گیرد و از هیچ فیضی ما را محروم ندارد و خلاصه بهاذن خودش باز هم بالاتر و باز هم بالاتر از اینها برساند.
و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون
ما در شرایطی دست به تحریر این پیام میزنیم که دشمن خونخوار جمیع امکانات را از ما گرفته و تحت شدیدترین و وحشیانهترین شکنجههای غیرانسانی و قرون وسطایی هستیم، با این همه ما هرگز از پیروزی راهمان و تحقق اهدافمان ناامید نشده، به آرمان و اراده خلق قهرمان ایران اعتقاد راسخ داریم. این است که علیرغم تمامی فشارها هر طور شده کاغذ و قلم به سلول آورده و با مشاورهیی کوتاه از آنجا که به اعدام خود یقین داشتیم، پیام زیر را خطاب به برادران خود نوشتیم. بگذار دشمن ما را از هر کاری بازدارد و تحت هر فشاری قرار دهد، بگذار دژخیمان از هر چه علیه ما میتوانند فروگذار نکنند، لیکن ما به راه خود که بدیهی است از جانب برادرانمان تا پیروزی کامل تعقیب میشود، اعتماد راسخ داریم و اینها نمیتواند در اراده رزمنده مجاهدین خلق خللی وارد آورد. لذا برادران، وحدت تشکیلاتی ما هر مانعی را از برابرمان برخواهد داشت هرگز مأیوس نشوید. راه ما راه خدا و راه تودههاست.
پس پیشبینی میکنیم در همین امروز که عاقبت همین سطور نیز انشاءالله پس از پیروزی در معرض تماشای عام قرار خواهد گرفت و بار دیگر پیروزی حق و قوای طرفدار حقیقت بر باطل و قوای شیطانی ثابت خواهد شد و بار دیگر غلبه مشی تکامل و ایمان بر باطل که مشی دیرین هستی است بهاثبات خواهد رسید. باید نهراسید. باید پوشش تیره و تاری که میهن ما را احاطه کرده و جو خفقان را بار آورده است از هم درید.
از دفاعیات شهید بنیانگذار سعید محسن در بیدادگاه نظامی شاه
- «ملت ایران ملزم نیست از یک فکر ارتجاعی تبعیت نماید، این قوانین اصولاً معلول دوران دیکتاتوری است و برای ملت مورد قبول نمیباشد. نفس تکامل ایجاب میکند که هر چه پوسیده است دور انداخته شود. اگر سیستم شما سیستم مترقی است چه ترسی از توطئه و تحریک مردم به قیام مسلحانه دارید؟ در محیطی که حقوق مردم بهحق پرداخته شود مگر مردم دیوانهاند که اسلحه بهدست گیرند. اسلحه برای ما وسیله دفاع از شرف انسان است. کارگر وقتی اسلحه بهدست میگیرد که به شرافت وی که کار او و حیات اوست تجاوز شود. ما نیز برای دفاع از جان و مال و ناموس مردم اسلحه بهدست گرفتهایم. یک عده تحصیلکرده روشنفکر نه سادیسم دارند و نه دزد سرگردنهاند که اسلحه بهدست گیرند. مگر برادران سیاهکل، بهترین و پاکترین جوانان جامعه نبودند. شما با تمام تلاشتان نتوانستید در بین ۱۷۰نفر گروه ما (مجاهدین) فردی که از نظر اخلاقی و انسانی دارای عالیترین مزایای اخلاقی نباشد پیدا کنید. ما بدین جهت سلاح بهدست گرفتهایم که شرافت انسانی جامعه خودمان را در خطر تهدید دزدان سرگردنه دیدهایم».
- «این وظیفه ماست که خون ناچیزمان را برای باروری این نهال پاک تقدیم نماییم و نیز بیهوده نیست که ملت ما انقلابیونش را با آغوش باز میپذیرد. زیرا منادیان استقلال خود را شناختهاند و تبلور شرف خود را در خون این جوانان میبینند. این ایمان ماست که گروه پیشرو امروز مرگ را بهسادگی یک خواب راحت میپذیرد».
- «شخصیت علی در تاریخ بشری نادر است ولی فکر علی و سیستم علی یعنی قیام علیه ظلم و امحای آن و ایجاد وحدت و برابری برای بشر امروز نهتنها بیگانه نیست، بلکه نهایت آمال و آرزوی اوست. جهان امروز در اقصی نقاطش تحقق افکار بلند علی را نوید میدهد».
- «ما بر قله تاریخ، اندیشه علی را محقق میبینیم. آری، ما برای نیل به چنین هدفی قیام کردهایم. قیام کردهایم تا جهانی بسازیم تا هر گونه بهرهکشی انسان از انسان را نابود سازد».
- «هر زمان و هر نقطهیی که خون ما بهزمین بریزد، آمال و آرزوهایمان بارور شده است. ما نبردی سهمگین در پیش رو داریم. نبردی درازمدت و افتخار میکنیم که با نثار جان بیارزشمان سربازی ساده باشیم که سهمی بس کوچک از این وظیفه مهم را بهعهده گرفتهایم و با خون ناچیزمان جوانه انقلاب را بارور ساختهایم. موفقیت و پیروزی از آن ماست».
مجاهد شهید اصغر بدیعزادگان، سمبل جاودان مقاومت در زیر شکنجه
شهید بنیانگذار اصغر بدیعزادگان در سال ۱۳۱۹ در اصفهان بهدنیا آمد. خردسال بود که خانوادهاش به تهران آمدند و او دوره دبیرستان را در تهران گذراند و سپس در رشته مهندسی شیمی از دانشکده فنی دانشگاه تهران فارغالتحصیل شد. اصغر در دوران تحصیل در دانشگاه به فعالیت سیاسی پرداخت، اما هیچیک از افراد خانوادهاش اطلاعی از فعالیتهای او نداشتند و ساواک شاه نیز تا هنگام دستگیریش هیچ سابقهیی از او نداشت. آنچه در اصغر بارز بود، همین رازداریش بود. بعد از سربازی، در کادر آموزشی دانشکده فنی دانشگاه تهران بهکار پرداخت و از همان دوران رابطهاش با محمد حنیف و سعید محسن محکمتر شد. اصغر طی سالهای ۴۴ تا ۵۰ بهواسطه حرفهاش در دانشکده فنی دانشگاه تهران که امکان تماس با دانشجویان و استفاده از امکانات دانشگاه را به او میداد، در رشد سازمان چه از نظر نیروی انسانی و عضوگیری و چه از جهت تأمین امکانات، خدمات ارزندهیی انجام داد.
در ورای همه این ویژگیها و خدمات اصغر به جنبش انقلابی و نقش او در بنیانگذاری و ارتقاء سازمان، آنچه که نام او را در تاریخ مجاهدین جاودانه کرده، مقاومت اسطورهیی او در زیر شکنجه است. بهتر است بگوییم که اصغر بدیعزادگان، بنیانگذار مقاومت صبورانه و سرسختانه مجاهدین در زیر شکنجه تا فراسوی توان و طاقت انسانی است. او پایهگذار این سنت مجاهدی است که هیچ مرزی و حدی برای مقاومت وجود ندارد و هیچ توجیهی را برای تسلیم نباید بهرسمیت شناخت.
اصغر، مصداق بارز این جمله نغز است که خودش گفته است:
«ارزش هر کس در مبارزه بهاندازه مایهیی است که در این راه میگذارد. چگونه میتوان کسی را که چیزی از دست نداده است، مبارز خواند».
اصغر خود همهچیزش را در راه رهایی مردم ایران فدا کرد.
مجاهد شهید رسول مشکینفام، سمبل صلابت و قاطعیت انقلابی
رسول مشکینفام در سال ۱۳۲۵ در شیراز بهدنیا آمد و در همانجا دوران دبستان و دبیرستان را طی کرد. طی سالهای ۴۰ تا ۴۲ که رسول آخرین سالهای دبیرستان را میگذراند، از نزدیک شاهد ماجرای سرکوبی قیام عشایر فارس بود (و بعدها سازمان از تجارب و دستاوردهای او در تماس و رابطه نزدیک با روستاییان و عشایر فارس بهره بسیار برد)، او سپس در دانشکده کشاورزی کرج مشغول تحصیل گردید و از همین زمان توانست با سازمان ارتباط برقرار کند. در پایان تحصیلاتش به سربازی رفت و از ۲سال دوران سربازی در کردستان حداکثر استفاده را بهمنظور انجام تحقیقات گستردهیی درباره تاریخچه و سوابق جنبش مسلحانه کردستان بهعمل آورد و تحقیقاتش را در زمینه تأثیر اصلاحات ارضی شاه بر روستاهای ایران تکمیل کرد. در زمره خدمات ارزنده رسول مشکینفام، تحقیقات او درباره روستاهای ایران است. رسول ماهها از نزدیک با مردم محروم این مناطق زندگی کرد و با عشق و شوری بیپایان رنجها و مرارتهای روستاییان را بررسی نمود. کتاب «روستا و انقلاب سفید» ثمره تحقیقات ارزنده اوست.
اراده و قاطعیت شگفتانگیز رسول در مقاطع مختلف موجب خدمات ارزندهیی به سازمان شد. او در هر مأموریت با جسارتی بینظیر و با تیزهوشی خلاقانه خود تمامی امکانات پیرامونش را جهت پیشبرد مسئولیت خویش بهکار میگرفت و از همین رو بارها خطیرترین وظایف خود را با موفقیت کامل بهپیش برد.
رسول هر جا که بود چه در میان مردم و چه در جمع مجاهدین، چه در سالهای اولیه که مجاهدین با دشواریهای پایهگذاری یک سازمان سیاسی نظامی در زیر اختناق و سرکوب ساواک روبهرو بودند و چه در شکنجهگاههای دژخیمان ساواک هرگز روحیهرزمنده و پرشور خود را از دست نداد. ویژگی انقلابی که به دوستان روحیه میداد و دشمنانش را خوار و خفیف میکرد.
مجاهد قهرمان رسول مشکینفام از اعضای مرکزیت سازمان در سحرگاه خونین چهارم خرداد ۵۱ همراه با محمد حنیف و یاران قهرمانش در تاریخ مبارزات مردم ایران جاودانه شد.
وصیتنامه مجاهد شهید عبدالرسول مشکینفام در بامداد چهارم خرداد ۵۱
خدمت پدر و مادر و خانواده گرامیم و اقوام و دوستان
اکنون که لحظات آخر عمر خود را میگذرانم، در کمال شور و اشتیاق و جذبه برای پذیرفتن شهادت در راه خدا و مردم هستم. من راه انبیا و پیغمبر اکرم و حضرت علی و امام حسین و راه سایر انقلابیون را ادامه میدهم و تمام وجودم را در این راه گذاشتهام. اکنون انتظاری که از شما دارم این است که پس از مرگ من گریه و زاری نکنید، بلکه افتخار کنید. هر وقت بهیاد من میافتید زیارت وارث را بخوانید که مفهوم این زیارت این است که امام حسین را وارث راه حضرت آدم و حضرت نوح و حضرت ابراهیم و سایر پیغمبران و ائمه اطهار میداند، زیرا من نیز وارث راه آنها هستم.
البته اگر خدا و مردم شهادت مرا مورد قبول و عنایت قرار دهند.
و لا تحسبن الذین قتلو ا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون.
رسول مشکینفام ۵۱/۳/۴
مجاهد شهید محمود عسگریزاده، بیقرار و خلاق، سمبل جسارت و صلابت
محمود عسگریزاده، از اعضای برجسته مرکزیت مجاهدین در سال ۱۳۲۵ در یک خانواده کارگری در شهر اراک بهدنیا آمد. در دورانی که تحصیلات متوسطه را میگذراند خانوادهاش به تهران آمدند. محمود همیشه برای تأمین مخارج تحصیلش کار میکرد و با رنج و محرومیت بهخوبی آشنا بود. او پس از عضویت در سازمان بهدلیل شایستگیهایش بهسرعت مسئولیتهای هر چه بیشتری را برعهده گرفت. محمود که در ماشینسازی تبریز بهکار اشتغال داشت، همزمان مسئولیت شاخه تشکیلات تبریز را نیز عهدهدار بود. در سال ۱۳۴۹ بهعضویت مرکزیت سازمان درآمد و مسئولیت اطلاعات سازمان را بهعهده گرفت. دستاوردهای محمود بهعنوان مسئول اطلاعات سازمان، جلوهیی از جدیت و پشتکار این مجاهد والامقام بود. شاخه تحت مسئولیت او توانست در مدت نسبتاً کوتاهی در مورد ۱۳۰۰نفر از اعضای ساواک شاه، به اطلاعات دقیقی از محل سکونت، محل کار، مسیرهای تردد، مشخصات ماشینها و امثالهم دست پیدا کند. تحت مسئولیت محمود، همچنین بسیاری از زندانها و شکنجهگاهها و خانههای امن ساواک شناسایی گردید. از همینرو دژخیمان ساواک، بهخاطر کینه و وحشتی که از این مجاهد قهرمان داشتند، او را به زیر شدیدترین شکنجهها بردند. با این حال محمود با مقاومتی شگفتانگیز، داغ دستیابی ساواک به اطلاعات سازمان را بهدلشان گذاشت و آنها را در این میدان هم شکست داد.
یکی از مجاهدان همرزم، درباره مجاهد شهید محمود عسگریزاده میگوید:
«محمود از آن مجاهدینی بود که در هر محیطی قرار بگیرند، آن را تحتتأثیر قرار داده و تغییر میدهند. او شخصیت بسیار اکتیو و نافذی داشت. از آن دسته انقلابیونی بود که در آن واحد میتوانند در زمینههای مختلف فعال و تأثیرگذار باشند. مثلاً در همان حال که عضو کمیته مرکزی سازمان بود و مسئولیتهای سنگینی بهعهده داشت، در حرکتها و اعتصابهای دانشجویی نیز بسیار فعال بود و همچنین بار معیشت خانواده خود را نیز بهدوش میکشید. محمود بهخاطر شخصیت فعال و نافذش در ارتباط با اقشار محروم با استقبال گرم آنها روبهرو بود و از این طریق امکانات زیادی را برای سازمان فراهم میآورد. بهعلت همین ویژگیها، بهلحاظ امنیتی، عادیسازی بالایی داشت و کسی نمیتوانست به موقعیت سازمانی و تشکیلاتی او پی ببرد. محمود در دانشکده علوم بازرگانی تحصیل میکرد و بهعلت نقشش در سازماندهی اعتصابات دانشجویی، توسط ساواک از دانشکده اخراج شد. اما بهخاطر محبوبیت زیادی که در دانشکده و در بین دانشجویان داشت، دانشجویان به پشتیبانی از او اعتصاب کردند تا اینکه رژیم ناگزیر شد او را به دانشکده برگرداند. محمود نسبت به محرومان، عشق و دلسوزی خاصی داشت، در سال ۴۶ که خدمت سربازی خود را در تبریز با درجه ستوان دومی میگذراند، روابط بسیار صمیمانهیی با سربازان برقرار کرده بود، از جمله اقداماتی که او را در میان سربازان بسیار محبوب کرده بود، این بود که باشگاه افسران پادگان را که طبق معمول ارتش شاه، ویژه افسران بود، عمومی کرد تا سربازان نیز بتوانند از آن استفاده کنند. اگر چه افسران از این کار ناراحت و گزیده بودند، اما بهخاطر محبوبیت بسیار محمود در میان سربازان، نمیتوانستند واکنشی نشان دهند.
اما اوج شخصیت والا و جوهره انقلابی محمود را پس از ضربه سال ۵۰ و در زندان و تحت اسارت دشمن میتوان دید. محمود مسئول شاخه اطلاعات سازمان بود، اما بهعلت سادگی ظاهری و در واقع پیچیدگی محمود، ساواک تا ماهها هنوز به موقعیت و موضع او در سازمان پی نبرده بود. محمود با سختکوشی و دشمنستیزی خاص خود، اطلاعات بسیار ذیقیمتی از رژیم بهدست آورده بود، وسعت و دقت این اطلاعات که در جریان ضربه، بهدست ساواک افتاد، رژیم شاه را بهشدت دچار وحشت کرد. ساواک بهشدت درصدد بود تا دربیاورد که این اطلاعات چگونه و از چه طریق بهدست سازمان افتاده است، محمود کلیه مسئولیتها را در این زمینه بهعهده گرفت و افراد شاخه تحت مسئولیت خود را با حسابشدگی بیاطلاع جلوه داد و همه اتهامات را متوجه خود کرد، البته این کار بهبهای بهجان خریدن شدیدترین شکنجهها بود، بعد هم با محملسازیهای دقیق و ایستادگی بر سر آنها، سرنخ این اطلاعات را کور کرد و مانع از آن شد که ساواک از او به کس دیگری دست پیدا کند. محمود همچنین با روحیه بالایی که داشت، بازجوهای ساواک را در اوج عربدهکشیها و قدرتنماییهای آنها بهتمسخر میگرفت و با ریختن ابهت پوشالی ساواک و بازجویان، به همرزمانش که زیر شکنجه بودند، روحیه میداد.
محمود عسگریزاده، عضو برجسته مرکزیت مجاهدین در ۴خرداد ۵۱ همراه با بنیانگذاران سازمان توسط دژخیمان شاه تیرباران گردید.