میزگرد بهمناسبت ۴خرداد سالروز شهادت بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران با حضور شماری از مسئولان سازمان مجاهدین: عذرا علوی طالقانی، محمد حیاتی، احمد حنیف نژاد و محمود عضدانلو
فکرها و اندیشهها هم، طول و اندازهیی دارند. اندیشههایی هستند که تا فاصله چند قدم یا تا چند ساعت بیشتر نفس نمیکشند. اما اندیشههایی هستند که در طول آینده امتداد پیدا میکنند.
تاریکیهای دیکتاتوری و ارتجاع همواره در کمیناند. ما به امید نیاز داریم. اما شعلههااغلب خاموش میشوند. آیا میتوان شعلههایی جست که خاموشی ناپذیر باشد؟
اندیشهها به مثابه کلیدها هستند. برخی کلیدها، در را رو به حیاطی کوچک و برخی دیگر، رو به دروازههایی بزرگ و آیندهیی شکوفا، باز میکنند .
اندیشهها به مثابه کلیدها هستند. برخی کلیدها، در را رو به حیاطی کوچک و برخی دیگر، رو به دروازههایی بزرگ و آیندهیی شکوفا، باز میکنند .
زندگی، آرام میگذرد. ظاهرا آرام! ولی در دل همین زندگی آرام، تاریخ سخت در هر لحظه با کشاکشی روبهروست، کشاکشی پرشعله و پر مانع و پر خون و خاکستر! آیا ما از ورای پوست زمان ، کشاکش لحظههای تاریخی را میبینیم؟
عذراعلوی طالقانی: راستی حنیف کبیر در آن سحرگاه خونین، در چهارم خرداد۱۳۵۱ ، در لحظه آن فدای عظیم ، در لحظه پرواز بجاودانگی ، لحظهیی که تقدیم خون خودش و همه اعضای مرکزیت مجاهدین به خلق و تاریخ ایران زمین محقق شده بود ، در افق چه میدید؟ آری، امروز را میدید ، اشرف را میدید ، همین اشرف را ، همین کانون استراتژیک نبرد را که بدون سلاح ، ایستاده و جهان را به ایستادگی برانگیخته است. آری امروز را میدید و فراتر از امروز فردای آزادی و آبادانی میهن را که همین نبرد مبشر رهایی آنست ، و به همین دلیل از آن آرامش و شعف شگفت انگیزی که در تاریخ مبارزات اخیر ملت ایران به مثابه صلابتی نادر میدرخشد، سرشار بود.
محمد حیاتی: در شرایط کنونی میهن ما ، یک جنبش مقاومت حقیقی و واقعی برای تغییر این نظام وجود دارد. مقاومتی که در کانونش ، اشرف قرار دارد. امروزاشرفیها، در یک محاصره کامل قرار دارند، حتی گاهی آب و غذا و دارو هم به رویشان بسته میشود. انواع فشارها، انواع تهدیدها برایشان وجود دارد.
احمد حنیف نژاد: برخلاف تصور ولیفقیه ارتجاع در لحظهیی که به صحنه آمد و نابودی اشرف را دیکته کرد ، آیا اصلا تصور میشدکه محدودیتها علیه اشرف، به جای این که روحیه اشرفیها را بهتدریج ضعیف کند ، عکس عمل کرده و جبهه رژیم را فرو بریزد؟ رژیم میخواست که با این فشارها ، مجاهدین را خسته کرده، اشرف را ببندد و به کابوس سرنگونی خویش پایان دهد، اما دیدیم که برعکس، شعله بیشتر گر گرفت، عزمها جزمتر شد، موج اعتراضها بیشتر اوج گرفت. به عبارتی، این محاصره و این فشار ، باعث شد که نبرد، بیش از پیش گسترش یافته و به تکثیر و گسترش شعله مقاومت در سراسر ایران و جهان منجر بشود.
محمود عضدانلو: اما همین مجاهدین بیسلاح و در محاصره و تحت فشار و محدودیت ، همین اشرف، الان الهام بخش جنبش بزرگی در میان هموطنان ما در ایران و در خارج و الهام بخش جنبش بزرگی در جهان و در منطقه شده. یعنی هرچه محاصره شدیدتر و فشار بیشتر میشود، نتیجه عکس میدهد و خود به ضرباتی علیه آخوندها تبدیل میشود.
عذرا علوی طالقانی: الان این کارزاری که اشرف در مرکز آن قرار دارد، چنان اوجی گرفته که رژیم و ولی فقیهش را که تأکید به برچیدن و بستن اشرف کرده بود، از کرده و گفته خویش پشیمان کرده است.
محمد حیاتی: هموطنان ما هم میدانند که اشرف با پرچمدارش و به یمن رهبری پاکبازانه مقاومت ، تنها قدرتی هست که میتواند فاشیسم مذهبی را که در قالب استبداد ننگین ولایت فقیه ، میهن ما را نابود کرده ، سرنگون کند. بله! تنها نیرویی که تغییر در ایران را محقق میکند ، همین مقاومت سراسری و سازمانیافته است که اشرف درکانون استراتژیک نبردش قرار دارد.
هیچ نهری و رودخانهای نیست که سرچشمهای نداشته باشد. دریا از چشمه و از قطره آغاز شده است و این چشمه کی جوشش آغاز کرد؟
آن سال ، سال نهادن سنگ بنایی بود که بنیانگذار آن میخواست کمبودی بزرگ در تاریخ ایران را جبران کند. باید نقطه پایانی بر شکست جنبشهای آزادیخواهی در ایران گذاشته میشد. از کودتای ۱۲۹۹ و سلطنت پهلوی تا سال ۱۳۵۰ این نخستین سازمان مخفی و مسلحی بود که توانسته بود به مدت ۶سال (ازشهریور ۱۳۴۴ تا شهریور۱۳۵۰) دور ازچشم مأموران رژیم به حیات و فعالیت مخفیانه ادامه بدهد.
محمد حیاتی: شاید همه ندانند که ما فقط با کلمه «سازمان» تشکیلاتمان را میشناختیم. هویت بنیانگذاران و مرکزیت سازمان هم بر کسی معلوم نبود.
احمد حنیف نژاد: تازه در سال ۱۳۴۸ یعنی ۴سال بعد از تأسیس سازمان، ۱۶نفر که برای بحث پیرامون خط مشی سازمان انتخاب شده بودند با تاریخچه و هویت بنیانگذاران، محمد حنیف، سعید محسن و اصغر بدیع زادگان، آشنا شدند.
محمد حیاتی: طی ۶سال فعالیت مخفی تعداد اعضای سازمان به ۲۱۴نفر رسیده بود که علاوه بر تهران در تبریز و مشهد و شیراز و اصفهان هم حضور داشتند. دستیابی به چنین تعدادی از اعضاء در یک سازمان مطلقاً مخفی، که در شرایط اختناق کامل به مبارزه اشتغال داشت، در آن زمان بیسابقه بود.
محمودعضدانلو: در سال ۱۳۴۸ ارتباط مجاهدین با سازمان الفتح برقرار شد و تدریجاً شمار قابل توجهی از اعضاء با اختفای کامل به پایگاههای فلسطین در لبنان و اردن و سوریه رفتند و پس از دیدن دورههای آموزش نظامی به ایران برگشتند.
محمد حیاتی: حنیف نژاد، بهخوبی بهکار بنای سازمانش ادامه میداد که ضربه سال ۵۰ وارد شد.
در شهریور ۱۳۵۰، همزمان با تدارک جشنهای ۲۵۰۰ساله شاهنشاهی، ضربه بزرگ رژیم شاه به سازمان مجاهدین فرود آمد. علت این ضربه ارتباط شهید ناصر صادق با یک تودهای پیشین بود که به استخدام ساواک شاه درآمده بود اما داعیه مخالفت با رژیم شاه داشت. مأموران ساواک شاه آنچنانکه بعداً مقام امنیتی ساواک در زمستان ۱۳۵۰ در تلویزیون رژیم شاه فاش کرد، بعضاً با ۲۵ موتورسیکلت، ناصر صادق را که خود قهرمان ژیمناستیک دانشگاه و موتورسوار بسیار ماهری بود، تعقیب میکردند و از این طریق طی چند ماه به شماری ازپایگاههای مجاهدین و ارتباطات آنها با یکدیگر در تهران پی بردند.
در جریان دستگیریها و تهاجمهای پیاپی ساواک که از بعدازظهر روز اول شهریور ۱۳۵۰ در زندان اوین با شکنجههای وحشیانه آغاز شد و تا ۲ماه هر روز ادامه داشت، بنیانگذاران سازمان، همه اعضای مرکزیت و بیش از ۹۰درصداعضاء سازمان دستگیر شدند. همچنینکلیه امکانات و تسلیحات سازمان به چنگ ساواک افتاد.
محمد حیاتی: مجاهدان خلق علی باکری، ناصر صادق، محمود عسگریزاده، رضا رضایی، محمد بازرگانی و مسعود رجوی همراه با شهید بنیانگذار سعید محسن در همان روز اول شهریور دستگیر شدند. حملههای بعدی ساواک به دستگیری علی میهندوست، رسول مشکین فام و بنیانگذار شهید علی اصغر بدیع زادگان منجر شد.
احمد حنیف نژاد: دستگیری محمدآقا «حنیف نژاد» در اواخر مهر همان سال صورت گرفت و شکنجهگران اوین به همین خاطر به جست و خیز و شیرینیخوران مبادرت کردند.
عذرا علوی طالقانی: آن دستگیریها درآستانه جشنهای ۲۵۰۰ساله و با تعقیب و مراقبت سنگین و چندین ماهه ساواک انجام شده بود و بعد از دستگیری مجاهدین بود که شاه، سپهبد نصیری رئیس ساواک را به درجه ارتشبدی ارتقا داد.
در خرداد سال ۱۳۵۱ رژیم شاه تصور کرد از کابوس یک خطر بزرگ رها شده است. دستور تیرباران برای سه تن بنیانگذار سازمان مجاهدین صادر شد. حکم به اجرا گذاشته شد. قهرمانانی که آن روز به سوی جوخه اعدام برده شدند و ایمان خود را در شعارهایشان فریاد میکردند، بنیانگذاران یک سازمان مبارز بودند که شش سال تمام برای پایهریزی سازمانشان و آغاز یک مبارزه راهگشا کارکرده بودند.
راستی آنان چگونه به سوی تیرک اعدام رفتند؟
شرح اعدام محمد حنیف نژاد به نقل از یک شاهد:
( «تاریخ سیاسی ۲۵ساله ایران» صفحه ۴۰۶ ـ سرهنگ غلامرضا نجاتی)
«آقای حسین شاهحسینی ، از فعالین نهضت مقاومت ملی ایران و عضو شورای مرکزی جبهه ملی دوم بوده که طی مبارزات آزادیخواهانه ، بارها به زندان افتاده است. شاهحسینی که در سال۱۳۵۱ نیز در زندان قزلقلعه زندانی بوده ، داستان اعدام محمد حنیفنژاد را برای مؤلف بدین شرح نقل کرد: «گروهبان ساقی ، مسئول زندان قزلقلعه ، از آن تیپ مردانی بود که در حرفه زندانبانی ، احساس مروت و انساندوستی داشت. صبح روز ۴خرداد۱۳۵۱ گروهبان ساقی بهسلول من آمد. رنگپریده و عصبی مینمود. احوالش را پرسیدم. گفت: امروز شاهد منظرهیی بودم که تا عمر دارم فراموش نمیکنم. حدود ساعت۴ صبح قرار بود حکم اعدام درباره حنیفنژاد و دوستانش اجرا شود. من هم ناظر واقعه بودم ، هنگامی که بهاتفاق یکی دیگر از مأمورین زندان بهسلول او رفتیم تا او را برای اجرای مراسم اعدام بهمیدان تیر چیتگر ببریم ، حنیفنژاد بیدار بود. همین که ما را دید گفت: میدانم برای چه آمدهاید. آنگاه روبهقبله ایستاد و با تلاوت آیاتی از قرآن ، دستها را بالا برد و گفت: خدایا ، شاکرم بهدرگاهت. این توفیق را نصیبم کردی که در راه آرمانم شهید شوم… سپس همراه ما بهراه افتاد. پساز انجام مراسم مذهبی ، در حضور قاضیعسگر ، او را بهطرف میدان تیر حرکت دادیم. در طول راه تکبیرگویان ، شکرگزاری میکرد و تا لحظه تیرباران بدین کار ادامه داد ، گویی به جشن میرفت!…»
آیا آنان بودند که نابود میشدند؟ یا صادرکنندگان حکم اعدام؟
آیا آن جویبار کوچک که از چشمه جوشیده بود ، در خاک فرو رفت؟ آیا قطرات بخار شدند و هرچه بود تمام شد؟ آیا آن نهال ریشهکن شد؟
آن اطمینان خاطر برای پذیرفتن مرگ، آیا تنها یک شجاعت ستودنی بود؟ آیا حنیف نژاد به این که خود بهعنوان قهرمانی در تاریخ ایران به یاد خواهد ماند، بسنده کرده بود؟ آیا بهخاطر از دست دادن همه آنچه که با خون دل برای ادامه راه ساخته بود، متأسف و نگران و مأیوس نشده بود؟
عذرا علوی طالقانی: همه میدانیم که بعداز شهادت محمدحنیف نژاد، آنچه از مجاهدین باقی مانده بود فقط چند تیم یا نفرات پراکنده و تحت تعقیب و تعداد اندکی هم در خارج کشور بودند که ساواک در صدد به دام انداختن تکتک آنها بود.
محمود عضدانلو: در حقیقت همه میدانیم که حنیف نژاد، آگاهانه فدای خودش و بنیانگذاران را پذیرفته بود و عجیب اینکه اصلا روحیه نگران و تأسف از این که همه چیز را از دست رفته میدید، نداشت.
عذرا علوی طالقانی: فهم این که آدم ببیند همه کسانی را که خود سالها تک به تک، با خون دل پرورش داده و بهعنوان کادر همه جانبه برای آینده جنبش تربیت کرده ، در چنگال دشمن هستند، و در روحیهاش خللی ایجاد نشود، البته که خیلی سخت است؛ ولی محمد آقا نه تنها دچار لرزش و یأس نشد، بلکه به عکس، با ایمانی قویتر، به مسیر و راهش ادامه داد. بنابراین محرز بودکه محمدآقا دلش به چیزی قرص بود.
محمد حیاتی: همیشه وقتی از امروز به گذشته نگاه میکنیم این سؤال برایمان پیش میآید که آیا محمد حنیف نژاد روز چهار خرداد و در لحظاتی که پای چوبه تیرباران میرفت ، میدانست که جنبشش ، سازمانش ، اینطور استوار بال و پر باز میکند؟ اینطور مثل درختی شاخ و برگ داده و به ستون اصلی مقاومت در برابر دشمن مردم ایران تبدیل میشود؟
همیشه در تاریخ چنین بوده که آن کس که صادقانه جان و مال و دارایی خود را در راه آزادی میدهد بهعنوان یک نماد و یک سردار، جاودانه میشود. نامش برای همیشه در تاریخ باقی میماند. اما آیا این برای یک ملت و برای سرنوشت یک ملت کافیست؟
مشاهده صحنه سربریدن جنبشها و خاموش شدن شعلهقیامها ، اگر چه برای مردم غرور آفرین وانگیزاننده است ، اما تأسفی شدید را هم برمیانگیزد. و این پرسش را پیش انسان مینهد که آیا نباید انتظار داشت که این حلقه تکرار مرگهای حماسی روزی درهمشکسته شود؟
محمد حیاتی: اگر محمدآقا مطمئن نبود که کارش را کرده است ، اگر دلش قرص نبود که آن چیزی که میخواسته باقی گذاشته و جنبشش باقی میماند، با آن اطمینان خاطر شهادت را نمیپذیرفت. همینطور همه بنیانگذاران در روز چهار خرداد با آن اطمینان خاطر از مرگ استقبال نمیکردند.
عذرا علوی طالقانی: حتی همان مجاهدان اولین دسته مرکزیت سازمان که در سی فروردین همان سال ، آن دفاعیات را با آن قدرت درخشان ارائه کردند، اگر چنین اطمینانی نداشتند، نمیتوانستند با آن استحکام بر مواضع و آرمانهایشان بایستند.
احمد حنیف نژاد: ناصر صادق گفت «ما دماغه کشتی پیروزی را در افق اقیانوس تودهها میبینیم ، و با تأکید میگفت ما پیروزی خلق را میبینیم!
محمود عضدانلو: اگر برگردیم به جمعبندی تجربیات بنیانگذاران از مطالعه تاریخ جنبشهای گذشته ، به علت وجودی این اطمینان خاطر پی میبریم. در آن جمع بندی آمده بود که ما با درک اینکه مبارزات گذشته بهطور عمده ، تئوری راهنمای عمل نداشتند، ایدئولوژی اسلام را بهعنوان تئوری راهنمای عمل خویش در امر مبارزه بر میگزینیم. و همه حرف در همین کشف بود. در همین شناخت و اعتقاد محکم به آن بود. این کشف، البته در پیوند با پایداری و پرداخت بها ، عامل اصلی ماندگاری سازمان ، و سرچشمه راهی شد که مجاهدین در هر مرحله توانستند جاده اصلی مبارزه را در میان دود و دمها و اوهامی، که جریانهای سیاسی را گمراه میکرد، تشخیص بدهند.
محمد حیاتی: این همان حرف حرفهاست. این همان کشف کشفهاست. پیدا کردن گوهری که آن پویایی را دارد که در هر مرحله توان شاخت راه صحیح و توان ماندگار شدن را بدهد.
بخشهایی ازجمع بندی مجاهدین از مبارزات گذشته:
«شرح تأسیس و تاریخچه وقایع سازمان مجاهدین خلق ایران ص ۱۹» :
ـ علت اصلی شکست مبارزات گذشته ، نه در عدم آمادگی تودههای مردم ، بلکه دراثر نبودن شرایط ذهنی مناسبت (فقدان رهبری ذیصلاح) میباشد . …
ـ مبارزات گذشته مکتبی نبوده وایدئولوژیک نبودهاند. …
ـ امروز برای افرادیکه با دانش مبارزه آشنایی دارند تئوری راهنمای عمل ، ضرورت انکار ناپذیر هر مبارزه انقلابی است؛ و بدون آن پیروزی امری محال و غیرممکن است.
محمد حیاتی: در تمام مراحل بازجویی ، نقشی که محمدآقا داشت این بود که نگذارد ما تحت تأثیر شرایط و فضای ضربه قرار بگیریم. در حالی که طبیعی بود که چپ روی کنیم. همین که بچهها در همین تعداد زنده ماندند بهخاطر فدای حنیف بود. در بازجوییها به دستور خود حنیف، اتهامات را سر مرکزیت و محمدآقا میریختیم. گویی که زندان بخشی از پروسه طبیعی کارش بود. کار هدایت و رهبری سازمان را تا لحظه آخر با همان صلابت و قاطعیت ادامه میداد. از سلولها رهنمود میداد. توی دادگاه هم آن خط را پیش میبرد.
محمود عضدانلو: در مورد اطمینان خاطر محمد آقا در پذیرش شهادت خودشان ، من زیاد شنیدم اما گفته برادرمان عباس داوری که در مقالهای به نام نقطه کمال نوشتهاند، قابل ذکر است. در آنجا از نگرانیهایی که در مورد اعدام بنیانگذاران وجود داشت و از تظاهرات مادران در بازار تهران و قم و تلاشهایی که برای جلوگیری از اعدام شده بود، صحبت کرده و بعد از صحبتی که با سعید محسن داشتهاند خاطرهیی از وی نقل کرده و اینکه سعید محسن گفته بود:
«… اگر شما میخواهید از سرمایه سازمان و جنبش معاصر دفاع کنید و از آن حفاظت نمایید، باید قبل از من بروید و این نظریه توحیدی و انقلابی را به همه توضیح دهید. شهادت در پایان این مرحله ، یعنی بعداز دستگیری ، نه فقط نقطه کمال شخصی ما بنیانگذاران ، بهویژه شخص محمد است ، بلکه این شهادت دروازه ورود سازمان به یک مرحله نوین خواهد بود. …»
محمد حیاتی: پس چهار خرداد روز باز شدن یک دروازه به سوی تاریخ نوین مردم ایران بود. دروازهیی برای تغییر زندگی این مردم. آیا این یک حقیقت بود؟ آیا دروازه باز شده بود؟ اگر چه همه ما نمیدیدیم. اما برخیها این را به عباراتی بیان کرده بودند مثلاًً پدر طالقانی جمله معروفی دارند.
«امروز برای تجلیل از شهدایی جمع شدهاید که از خون پاک اونها پس از هفت سال سیلابها برخاست همانها که برای اقامه توحید بپا خاستند دشمن مشرک هم از همین جهت از آنها انتقام میگرفت. ”و ما نقموا منهم الا آن آمنوا بالله العزیز الحمید“: آنها شاگردان مؤمن و دلداده مکتب قرآن بودند گوهرهایی بودند که در تاریکی درخشیدند حنیف نژاد بدیع زادگان عسکر زاده مشکین فام ناصر صادق از همین تابندگان بودند اینها راه جهاد را گشودند درود و رحمت خداوند و همه خلق بر روان اونها باد»
احمد حنیف نژاد: بحث گشوده شدن راه جهاد یک عمقی دارد که نباید با بیان گشوده شدن راه سرنگونی رژیم شاه به آن بسنده کنیم؛ و آن کشف تاریخی، کشف یک ایدئولوژی راهنمای عمل ، راهگشاییهای بسیار عمیقتری برای مردم ایران داشت و امروز که ما بیش از چهل سال از آن دور شدهایم میتوانیم برخی از دستاوردهایش را ببینیم. اولین دستاورد آن کشف همین بود که با اعدام بنیانگذاران، و اعدام اعضای کادر مرکزی، سازمان ما از بین نرفت.
عذرا علوی طالقانی: همان چیزی که مایه اطمینان محمدآقا بود که با شهادتشون مجاهدین از بین نمیروند.
احمد حنیف: بله! اگر ما در همین تاریخچه سازمان از چهار خرداد ۵۱ تا الان نگاه کنیم، جا بهجا کارکرد آن کشف را که کشف اسلام بهعنوان ایدئولوژی راهنمای عمل بود، میبینیم. در حقیقت همه ماندگاری سازمان، همه پیروزیهایی که بعداز آن، به یمن رهبری پاکبازانه برادرمسعود محقق شدهاست، ریشه در همان کشف دارد. یعنی از آثار آن کشف اسلام انقلابی بهعنوان ایدئولوژی راهنمای عمل است. آن کشف باعث شد که مجاهدین در پیچیدهترین شرایط و با عبور از لغزشگاههای تاریخی، که بسیاری در آن سقوط کرده و نابود شدند، باقی بمانند. در حقیقت جاده اصلی مبارزه به یمن آن کشف در هر زمان توسط مسعود روشن و مرزها و تهدیدهای راه مشخص شد. اما اگر بخواهیم یکی را بهعنوان نمونه ذکر کنیم، باید از سربلند کردن سازمان از ضربه سنگین اپورتونیستهای چپ نما یاد کنیم.
سال ۱۳۵۴ ، سه سال بعد از شهادت بنیانگذار مجاهدین، یک کودتای خائنانه، هم موجودیت تشکیلاتی و ایدئولوژیک و هم موقعیت سیاسی ـ اجتماعی مجاهدین را هدف قرار داد. این جریان که آنها را اپورتونیستهای چپ نما مینامیم، و در رأس آنها دوتن به نامهای تقی شهرام و بهرام آرام قرار داشتند، با سوءاستفاده از اسارت رهبری مجاهدین، و با اجرای یک کودتای خائنانه تحت عنوان مارکسیسم، آرم، نام و تشکیلات مجاهدین و تمامی امکانات سازمان مجاهدین را غصب نمودند. اپورتونیستها پس از ترور جنایتکارانه چند تن از کادرهای مجاهدین و ارتکاب انواع جرائم و جنایات ضدانقلابی علیه سازمان، خائنانه ادعا و اعلام کردند که سازمان مجاهدین تغییر ایدئولوژی داده، و مارکسیست شده و به این ترتیب بزرگترین ضربه را به سازمان رهبریکننده جنبش مسلحانه در ایران وارد کردند. این جریان انحرافی بدین ترتیب به سازمان، رهبری، بنیانگذاران، شهدای سازمان و همه خلق و تاریخ مبارزات ایران خیانت کرد و ضربهای به سازمان وانقلاب مردم ایران زد که رژیم شاه با بهکارگیری ساواک مخوفش هرگز نمیتوانست معادل آن را به سازمان وارد کند.
احمد حنیف نژاد: اما ما میبینیم که سازمان با آن ضربه، اگر چه بسیار مهلک بود، نابود نشد. علت چه بود؟ علت همان کشف جاده اصلی مبارزه بود. در آن شرایط خطیر، تقریباً عموم هواداران و حتی اعضای سازمان در معرض پرت شدن از یک لغزشگاه بسیار خطرناک بودند، این لغزشگاه که نتوانند ریشه ضربه را در اپورتونیسم ببینند. تهدید این بود که دعاوی اپور تونیستها را اصل بگیرند ؛ در نتیجه تضاد اصلی را گم کرده و به عمق دره نابودی سقوط کنند. اما ارائه یک تئوری درخشان که استنتاج واقعی و رئالیستی از همان مکتب بهعنوان راهنمای عمل بود، مجاهدین و بهعبارتی انقلاب ایران را از آن پرتگاه خطرناک نجات داد. این کشف که توسط مسعود بیان میشد ریشه در شناخت عمیق سازمان از اسلام انقلابی داشت. که میگفت: «اسلام، بهعنوان یک مکتب مترقیتر از هر مکتب دیگر از جمله مارکسیزم است». دیگران تقصیر را به گردن مارکسیزم میانداختند ، و به دامن آخوندها میغلتیدند. اما مسعود گفت: تهدید اتفاقا برعکس است. تهدید جنبش، جریان راست ارتجاعی است. فهم این واقعیت در آن شرایط از صعبترین و پیچیدهترین موضوعات آن روزگار بود.
محمود عضدانلو: اگر مسعود این کشف عظیم را ارائه نمیکرد، آیا اعضای سازمان میتوانستند از آن بزنگاه خطیر سالم خارج شوند و به چپ و راست نیفتند؟
محمد حیاتی: صحبت از برادر مسعود و رهبری آن و نقشش در نجات سازمان از ضربه اپورتونیستی و افتادن سازمان به راست شد. من باز یاد خاطراتم از روابط مسعود با محمد آقا میافتم. روابطی که محمد آقا در همان روزهای قبل از شهادت، با مسعود داشت. او مستمرا با برادر مسعود مشورت میکرد و من هیچ کس را ندیدم که در بحث و مشورت با محمد آقا نزدیکتر از مسعود و فعالتر از او باشد. … نامههایی را مسعود برای محمدآقا میفرستاد و او هم به مسعود جواب میداد. بعدها فهمیدم که وقتی مسعود میگوید آموزگارم را دیدم و با آن شور و علاقه از محمد حنیف صحبت میکندچه میگوید و منظورش چیست؟
عذرا علوی طالقانی: بدون شک، درک جوهر اسلام انقلابی توسط برادر مسعود، باعث حفظ سازمان از نابودی در ضربه ۵۴ بود و خیلی مشخص است که اگر در کار ایدئولوژیک حنیف نژاد که مسعود هم جزو گروه ایدئولوژی بود، آن کشف تاریخی صورت نگرفته بود، هیچ چیز دیگری نمیتوانست سازمان را از ضربات گوناگونی که از سه طرف به مجاهدین وارد میشد، نجات دهد. از یکطرف رژیم شاه بود، از یک طرف اپورتونیستها ، و از طرف دیگرآخوندها که در شادی نابودی مجاهدین، جشن گرفته بودند.
محمد حیاتی: معنای رهبری همین است که در شرایطی که همه به سرگردانی و انحراف دچارند، راه درست را نشان دهد. اولین چیزی که برادرمسعود روشن کرد این بود که از چه چیز ضربه خوردهایم؟ و پاسخ داد که این ضربه از جانب چند تن اپورتونیست به سازمان وارد شده و این را نباید به حساب مارکسیزم گذاشت. از همین جا به این میرسیدیم که پس تهدید اصلی نیروهای مجاهد و مبارز چیست؟ تضاد اصلی چیست؟ و پاسخی که به این سؤال میداد همه را از گمراهی در میآورد:
«این جریان اپورتونیستی چپ نما هیچ تغییری در تضاد اصلی ما ایجاد ننموده».
این جریان اپورتونیستی چپ نما به هیچ وجه حق استفاده از نام مجاهدین را ندارد. نام مجاهد متعلق به سازمان مجاهدین خلق ایران است. که بایستی بدون هیچگونه تغییری با همان آرم، آیه و سال تاسیس مورد استفاده قرارگیرد.
محمود عضدانلو: باید دید که تشخیص تهدید اصلی چقدر اهمیت داشت و چه تأثیری روی روند وادامه مسیر مجاهدین گذاشت. تشخیص تهدید اصلی جنبش یعنی راست ارتجاعی در شرایطی که همه چیز به ضدیت با مارکسیسم حکم میکرد یک شاهکار بود. چرا که اپورتونیستها به کودتای خیانتکارانه خود، رنگ تغییر ایدئولوژی زده بودند و آن خیانت تحت نام مارکسیزم انجام شده بود. اما تنها برادر مسعود بود که روشن کرد که تهدید، مارکسیزم نیست. این اپورتونیزم و فرصت طلبی بوده و ربطی به مارکسیزم ندارد و اتفاقا ، تهدید هر انقلابی این است که تضاد اصلی را، که رژیم شاه هست، فراموش کند و تهدید اصلی را که ارتجاع و به ضدیت افتادن با مارکسیزم هست، نشناسد.
محمد حیاتی: در حقیقت این که گفته میشود مجاهد غبار از رخ دین زدود، از همان کشف تاریخی خبر میداد و همین کشف باعث نجات سازمان بود
در ستیغ کوه، در بلند ابر، در همه وسعت صحرا
(بشنوم خروشتان)
در درخش برق، در خروش رعد، در همه آبی دریا
(بشنوم خروشتان)
به بهروز و احمد به یاران درود، به خرداد صبح شهیدان درود
شهادت بود عطف پیکارشان، به این رادمردی و ایمان درود
(تو در شام ما مشعل مایی، تو امید تاریخ فردایی)
سکوت سحرگاه افسردگان، شکست از خروش بدیعزادگان
جهانخوار و دژخیم و وابستههان، تو محکوم مرگی و ما جاودان
(تو در شام ما مشعل مایی، تو امید تاریخ فردایی)
در ستیغ کوه، در بلند ابر، در همه وسعت صحرا
(بشنوم خروشتان)
در درخش برق، در خروش رعد، در همه آبی دریا
(بشنوم خروشتان)
حنیف و سعید و بدیعزادگان، رسول است و محمود یارانشان
به بنبست رزم و به سد زمان، رهآموز پویای رزمندگان
(تو در شام ما مشعل مایی، تو امید تاریخ فردایی)
مجاهد غبار از رخ دین زدود، که پیوند قرآن و سنت نمود
ز توحید و از نوک پیکان رزم، ره انقلابی نوین را گشود
در ستیغ کوه، در بلند ابر، در همه وسعت صحرا
(بشنوم سرودتان)
در درخش برق، در خروش رعد، در همه آبی دریا
*******
آنان که جان به کوره خیزش گداختند پیکان رزم در تف ادراک آختند
افروختند نور چراغی که نسلها با آن، طریق ، از چه و بیره شناختند
دستی گشود قفل دری را که نسلها تا فصلهای فتح و ظفر تیز تاختند
دستی گذاشت سنگ بنایی که نسلها بر آن بنا و باروی پیکار ساختند
انداختند طرح نوینی به بام دشت طبل تپش به گونه توفان نواختند
گاه مشعلی را در بیرون روشن میکنیم. که پیرامون ما را روشن میکند. گاه هم کسی مشعلی را در درون ما روشن میکند.
وقتی تو به سوی تاریکی قدم برمیداری، ابتدا این چراغ درون توست که خاموش است. نه پیرامون. زیرا گاه تاریکی از درون شروع میشود . و این ادراک روشن توست که پیرامون را روشن میکند.
وقتی تو به سوی تاریکی قدم برمیداری، ابتدا این چراغ درون توست که خاموش است. نه پیرامون. زیرا گاه تاریکی از درون شروع میشود . و این ادراک روشن توست که پیرامون را روشن میکند.
محمد حیاتی: حالاباید ببینیم که محمد حنیف نژاد در مرحله بعد از این کشف چه آزمایشی پس داد. چه نتایجی برای سازمان مجاهدین و برای مردم ایران ارمغان آورد.
احمد حنیف نژاد: مرحله بعد یک آزمایش بسیار خطیرتر بود. چون جنبش مجاهدین مواجه شد با سارقان انقلاب ضدسلطنتی، و با نیروی مهیبی که همه حریفان خودش را طلسم کرد و بلعید. مثل یک اژدها، همه را خورد. خمینی آمده بود بهعنوان یک مرجع شناخته شده از قویترین موقعیت و قدرت مذهبی برخوردار بود، علاوه براین، قدرت سیاسی و مشروعیت یکانقلاب مردمی را هم غصب کرده و در چنگ داشت و سوار برموج توهم و باور مذهبی مردمی که عکس او را در ماه میدیدند، تنوره میکشید. حالا باید ببینیم که آیا آن کشف تاریخی محمدآقا، و آن تئوری راهنمای عمل ، دراین مرحله چه کمکی به سازمان رساند؟
خمینی با سرقت انقلاب ضدسلطنتی قدرت را در دست گرفت. او برای از میان برداشتن تمامی مخالفان خویش به شعارهای فریبکارانه باصطلاح ضدامپریالیستی روی آورد. اوج این دجالگریها، که با هدف خالی کردن دست مخالفان خود، و یکدست کردن نظامش و تصفیه لیبرالها از حکومتش صورت گرفت، اشغال سفارت آمریکا در سیزدهم آبان ۱۳۵۸ بود. فتنهای که دود و دم آن، تمامی نیروهای سیاسی موجود را فریفت و یا مرعوب کرد. بسیاری از نیروهای سیاسی با این فتنه خمینی شقه شده و از میان رفتند. بسیار از آنان نیز فریب خورده و به تمجید و ستایش این شعارهای خمینی پرداختند. بسیاری از نیروهای سیاسی زیر برق این تبلیغات فریبکارانه خود، دشمن اصلی مردم ایران را آمریکا و نیروهای لیبرال معرفی کردند. اما تنها نیرویی که فریب این دجالگری را نخورد و همچنان مبارزه اصلی مردم ایران را مبارزه برای حفظ آزادیها از لگدکوب ارتجاع حاکم اعلام کرد، مجاهدین بودند. موضعی که بهای آن برای مجاهدین، تیغ و چماق و گلوله و سرکوبی و اشغال ستادها و مراکزشان بود.
محمد حیاتی: راز و رمز بقای مجاهدین در آن دوران، وسالم ماندن جنبش از آلودگی به رجس خمینی و همینطور، سالم ماندن تمامی نیروهایشان، همین موضعگیری در برابر محو آزادیها توسط ارتجاع حاکم بود و اینکه گول نخوردند و روی این موضع ایستادندکه دشمن مردم ایران کسی غیراز خود ارتجاع نیست.
عذرا علوی طالقانی: این درحالی بود که حزب توده و امثال آن، به سازمان هشدار میدادند که پیرو خط ضدامپریالیستی امام خمینی باشید!
احمد حنیف نژاد: طی دوسالونیم مبارزه سیاسی، خمینی و رژیمش تمامی وسایل ارتباطجمعی سنتی و پیشرفته را دراختیار داشتند. خمینی با همه فوتوفنهای دجالگری و تبلیغاتی هم آشنا بود. از ناجوانمردانهترین حملهها و نسبت دادن کثیفترین اتهامات یا فریبندهترین اتهامات به مجاهدین هم پروا نداشت. اما مجاهدین تنها و تنها به همین حقانیتی که راهشان داشت، تکیه داشتند. و دیدیم که بهرغم همه فشارها و هجومهای خمینی، و با این که بیش از همه آماج حملههای رژیم بودند نه تنها شقه نشده و از بین نرفتند، بلکه ظرف یکسال پساز سقوط رژیم شاه، بهجنبش سیاسی و اجتماعی عظیمی در سراسر ایران تبدیل شدند که شعبهها و دفاتر آنها در۲۵۰
شهر گسترده بود. تیراژ نشریه مجاهد در تاریخ روزنامههای ایران رکورد شکست و از مرز ۶۰۰هزار نسخه گذشت. این بقا، محصول همان شناخت و درک صحیحی بودکه مجاهدین از دشمن اصلی مردم ایران داشتند؛ و آن این بود که نیروی مبارز باید از آزادیها در برابر ایلغار ارتجاع دفاع کند. این شناخت صحیح از همان درک اسلام انقلابی و ایدئولوژی راهنمای عمل ناشی میشد. و شناختشان نسبت به ماهیت ارتجاع و ایمانشان به حقانیت اسلام انقلابی.
مکتبی یا ایدئولوژیک بودن مبارزه
(از کتاب شرح تأسیس وتاریخچه سازمان: … یکی از مهمترین کارهای سازمان، پرداختن به تدوین ایدئولوژی اسلام و زدودن زنگارهای قومی و طبقاتی از دامان آن است. رسالتی بس سنگین و در عین حال ، شکوهمند، که در شرایط خفقان و سکوت و زمانی که همه چیز رنگ قدرت حاکم را به خود گرفته تنها در عهده کسانی است که با ایمانی خللناپذیر به سمت یگانه حاکم بر هستی و اصالت حق ونابودی باطل گام پیش مینهند و از مشکلات و سختیها نمی هراسند.
این یک حقیقت بسیط طبیعت است که دانه بذری که در زمینی حاصلخیز کاشته میشود، برشاخه، تنها یک دانه بار نخواهد آورد. بلکه سنبلهای باهفتاد دانه به بار خواهد آورد؛ و هر سنبله صددانه؛ و این داستان شجره پاکی است که شاخ و برگ میگسترد.
کلمه حق نیز همچون بذری پاک است که در زمین قلبها میروید و به سوی خدا بالا میرود. و تو این چنین میتوانی به آثار رحمت خدانگاه کنی.
عذرا علوی طالقانی: من میخواهم از یک صحنه دیگری از بروز و درخشش آن کشف تاریخی محمدحنیف نژاد صحبت کنم و آن انقلاب ایدئولوژیکی است که از سال ۶۴ در سازمان ما شروع شد. انقلابی که با نام و گام مریم شروع شد. امروز دیگر تقریبا همه هموطنان ما اگر از خود آن انقلاب بهطور مشروح اطلاع ندارند ولی ثمراتش را خیلی دیدهاند. بنابراین جای آن دارد که کمی راجع به ارتباطش با آن کشف و شناخت اسلام بهعنوان ایدئولوژی راهنمای عمل صحبت کنیم.
معرفی رهبری نوین سازمان مجاهدین خلق ایران
روز نوزدهم اسفندماه۶۳ ، دفتر سیاسی و کمیته مرکزی سازمان مجاهدین خلق ایران، طی اطلاعیهیی رهبری نوین سازمان مجاهدین و انقلاب نوین مردم ایران را معرفی کردند. در این اطلاعیه، یادآوری شده بود که «رهایی و اعاده حقوق زن ـبهعنوان شرط ضروری رهایی مردـ نقطه عزیمت یک جهش ایدئولوژیکی در درون مجاهدین میباشد. این انقلاب ایدئولوژیک ظرفیت و توان انقلابی مجاهدین را صدچندان نموده و صفوف پولادین ما را هرچه پاکیزهتر و یگانهتر میسازد». آن انقلاب ایدئولوژیک درونی سازمان که با پرچمداری مریم رجوی شروع شد، پاسخ ایدئولوژیک مجاهدین دربرابر رژیم زنستیز و ضدانسانی خمینی بود. در واقع این انقلاب و قرارگرفتن خواهر مریم درجایگاه رهبری، مثل کورهیی زنگارهای استثماری و بازدارنده را، از افکار وذهنها و مناسبات مجاهدین پاک کرد. این انقلاب ، به مجاهدین ظرفیت و توانی چندین برابر در مبارزه بخشید. در این انقلاب مجاهدین رودرروی ارتجاع خمینی ـکه اساسیترین و مهمترین مرزبندیش مرزبندی و تبعیض جنسی استـ ایستادند و پرچم برابری زن و مرد و نفی ستم و استثمار جنسی را بهاهتزاز درآوردند.
عذرا علوی طالقانی: امروز دوست و دشمن میبینند و دیدهاند که این انقلاب دستاورد بزرگی برای مجاهدین، برای جنبش مقاومت و برای همه مردم ایران و بهخصوص زنان ایران داشته است. تنها یکی از دستاورهای مهمش بهرسمیت شناختن توانمندی زن در سطح رهبری سیاسی جامعه است.
محمود عضدانلو: انقلاب درونی مجاهدین با پیام یگانگی و رهایی و با شعار «میتوان و باید» حقیقتا یک نسل جدید مجاهد، چه زن، و چه مرد را به جنبش مقاومت میهنمان و به تاریخ ایران هدیه کرده است. خواهران ما، زنانی که افسانه ناتوانی را درهم شکستهاند، در شورای رهبری مجاهدین در سازمان، و در ارتش آزادیبخش سنگینترین مسئولیتها را برعهده گرفتند و طلایهدار رهایی زن ایرانی و شکوفایی استعدادها و تواناییها و خلاقیتهای انسانی شدند.
محمد حیاتی: همینطور برادرانمان، مردانی که اندیشه مردسالاری و تبعیض و ستم جنسی را درهم شکستند و با پذیرش هژمونی انقلابی خواهران مجاهد، به درجات بالایی از رهایی دست پیدا کردند. این استعداد در سالهای اخیر در صفوف پولادین مجاهدین و ارتش آزادیبخش ملی ایران به ثمر نشست و به یمن آن استحکام در عقیده و مبارزه توانستند از کورانها و توفانهای سیاسی و نظامی این دوران سربلند بیرون بیایند.
عذرا علوی طالقانی: اگر به ثمرات این انقلاب خوب نگاه کنیم خواهیم دید که این انقلاب هم محصولی از همان شناخت اسلام بهعنوان ایدئولوژی پاک توحید است. یعنی اگر محمد حنیف نژاد این ایدئولوژی را راهنمای عمل مجاهدین قرار نداده بود، ممکن نبود که چنین انقلابی در مجاهدین محقق شود.
محمد حیاتی: اگر یک روز کشف مجاهدین در شناخت روح اسلام انقلابی، این بودکه مجاهد و مسلمان نمیتواند به استثمار معتقد باشد، در گامهای بعدی، همین ایدئولوژی ما را به اینجا رساند که به نفی استثمار جنسی بپردازیم و روح این انقلاب، نفی استثمار جنسیتی است.
احمد حنیف: این همان روح دینامیک اسلام انقلابی را نشان میدهد. یعنی مکتب اسلام یک مکتب دینامیک و پویاست. وقتی در راه حق به پیش میرود، قدم به قدم شکوفایی دارد. زایایی دارد و پیشرفت میکند. از استثمار به استثمار جنسی و همینطور پیش میرود.
از سخنرانی مسعود رجوی در شهریور سال ۷۸) «بهخوبی میدانید که تکامل مبارزه سیاسی و نظامی در هرجنبش و انقلاب اصیل و مردمی بدون پیشرفت ایدئولوژیک و ارتقای تئوری انقلابی امکانپذیر نیست. در این مسیر، قدمبهقدم ارزشهای جدید خلق میشوند. آنگاه این ارزشها بهصورت جمعی تثبیت میشوندو بهسنت جاری تبدیل میشوند. بهنحوی که گاه آدم تاریخچه و مبدأ آنها را فراموش میکند. … اکنون هم این خواهرانتان در شورای رهبری، نخستین زنان مجاهدی هستند که بهنحوی جاودانه با آتشباری و تهاجم حداکثر، ارزشهای ایدئولوژی فردیت و جنسیت را سرنگون و ارزشهای انقلاب رهاییبخش مریم را در سازمان مجاهدین خلق ایران، جاری و تثبیت نموده و بهعنوان ستونهای ایدئولوژیکی مجاهدین و انقلاب مریم، سازمان را وارد دوران جدیدی کردند
همیشه به راه نگاه کن. به پشت سر نگاه کن! در ابتدا یک تن بوده است. و امروز نسلهایی است. در ابتدا یک تن به خاک افتاد، اما هزاران به راه افتادند. در ابتدا یک تن ایمان یافت وکشف کرد. و اکنون، نسلها در طریق او روانهاند. آیا هر جنبشی چنین سرنوشتی دارد؟
محمود عضدانلو: خیلی جالب است! جنبشهای گذشته، با از بین رفتن رهبریشان، شعلههایشان خاموش میشد. اما ما درتاریخ میهنمان یک جنبشی را میبینیم که چهلو پنج ساله ایستاده است و ۳۷سال پیش هم رهبری خودش و جمع رهبری را تقدیم راه خدا و خلق کرد، اما هر سال هم قویتر واستوارتر شد، و از هر ضربهیی هم قویتر سر بلند کرده است. آیا همه جنبشها چنین بودهاند؟
محمد حیاتی: من خوب یادم هست که تمامی شکنجهگرها میآمدند و میگفتند دیدید از بین رفتید؟ در ضربه ۵۴ هم همه آخوندها میگفتند دیدید از بین رفتید ؟ ، همینطور سال به سال ، خمینی که آمد آخوندها وحزب جمهوریش بارها انحلال و فروپاشی مجاهدین را اعلام کردند.
عذرا علوی طالقانی: به هر نقطه از تاریخچه این مقاومت نگاه میکنیم میبینیم آزمایش مهیبی داشته است. در سی خرداد، در فروغ، در قتل عام، در بحران اخیر منطقه که با توطئه رژیم قرارگاههای مجاهدین را بمباران کردند و…
محمود عضدانلو: در هفده ژوئن، به قصد نابودی این جنبش توطئه کرده بودند. در مقر شورای ملی مقاومت و مقر رئیسجمهور برگزیده مقاومت را پلمب کرده بودند. همه میگفتند این جنبش از بین رفت.
احمد حنیف نژاد: آن روز در سال ۵۱ موقع حکم اعدام، محمد آقا، با اطمینان شهادت خودش را پذیرفت. اما حالا این جنبش در قلب میلیونها ایرانی، قرار دارد و در اشرف، این کانون استراتژیک نبرد استکه امروز میبینیم، همان راه و از قضا با همان الگو و آرمان و ایده، درابعاد جهانی، پر جوش و خروش ادامه دارد. راز و رمز این جوش و خروش مقاومت که اشرف الهام بخش آن است چیست؟
عذرا علوی طالقانی: واقعیت این است که امروز هم که اشرف کانون نبرد استراتژیک است، پایداری اشرف و این که این کانون برچیدنی نیست، بهعنوان مرکز انگیزههای تمام ایرانیان عمل میکند، و ایستادنش جهانی را بر پا داشته است. این پایداری هم یکی از نتایج کشف اولیه مجاهدین هست. بهخصوص و بهطور خاص ، یکی از آثار ثمردهی و کارکرد فزایندگی انقلاب ایدئولوژیک است.
آیا میتوان گفت که شاخسارهای یک درخت شکوفان، به ریشه واصل آن بیارتباط هستند؟
فکرها و اندیشهها هم طول و اندازه دارند. اندیشههایی هستند تا فاصله چند قدم. تا چند ساعت بیشتر نفس نمیکشند. اما اندیشههایی هستند که در طول آینده امتداد پیدا میکنند .
ما به امید نیاز داریم. اما شعلهها، اغلب خاموش میشوند. آیا میتوان شعلههایی جست که خاموشی ناپذیر باشد.
اندیشهها مثل کلیدها هستند. اما برخی کلیدها درب را رو به حیاط کوچکی باز میکنند. و برخی کلیدها، دروازههای بزرگ را رو به آیندهیی شکوفا باز میکنند.
فکرها و اندیشهها هم طول و اندازه دارند. اندیشههایی هستند تا فاصله چند قدم. تا چند ساعت بیشتر نفس نمیکشند. اما اندیشههایی هستند که در طول آینده امتداد پیدا میکنند .
ما به امید نیاز داریم. اما شعلهها، اغلب خاموش میشوند. آیا میتوان شعلههایی جست که خاموشی ناپذیر باشد.
اندیشهها مثل کلیدها هستند. اما برخی کلیدها درب را رو به حیاط کوچکی باز میکنند. و برخی کلیدها، دروازههای بزرگ را رو به آیندهیی شکوفا باز میکنند.
مطالب مرتبط:
- محمد حنیفنژاد کیست؟
- سعید محسن کیست؟
- اصغر بدیعزادگان کیست؟
- مجاهد شهید محمود عسگریزاده: بـیقـرار و توفنده، هـمچـون دریـا
- مجاهد شهید رسول مشکین فام: نماد صلابت و قاطعیت انقلابی
- چهارخرداد، پایان یا آغاز؟ | شهادت محمد حنیفنژاد، سعید محسن، اصغر بدیع زادگان
- ۴خرداد، شهادت بنیانگذاران و راز ماندگاری و راهگشایی تاریخی آنان
- ۴خرداد ـ سالروز شهادت بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران
- صفحه ویژه - ۴خرداد - شهادت بنیانگذاران مجاهدین