میرزاده عشقی - عشقی سرشار
سده سیزدهم هجری شمسی اولین سالهای خود را پشت سر میگذارد و حکومت استبدادی در حال محکمکردن چفت و بستهای دیکتاتوری در میهن است…
اما دگربار وجدانهایی بیدار با قلبهایی از عشقی سرشار،
با افکاری روشن و هوشیار،
فریاد اعتراض خود را علیه خیانت حاکمان ستمکار در هر جا که امکان آن را مییابند، سرمیدهند.
یکی از این وجدانهای بیدار و عاشقان بیقرار، که بیپروا آمال و اندیشههای مبارزاتی خود را بر زبان میراند، جوانی است پرشور و شیردلی با زبان شمشیر که میسراید:
تمام مملکت آن روز زیر و زبر گردد
که قهر ملت با ظلم روبهرو گردد
به خائنین زمین آسمان عدو گردد
زمان کشتن افواج مردهشو گردد
میرزاده عشقی - عشقی سرکش
به عقیده بسیاری از مورخین، عشقی از مهمترین روشنفکران دوران روشنگری پس از مشروطه بود. زندگی او بیش از ۳۱سال به درازا نکشید، ولی تأثیرش در جامعه از همه همتایان او فراتر رفت. از این نظر تنها عارف را میتوان با او مقایسه کرد. با این تفاوت که عشقی روحیهای نوآورانهتر از عارف داشت و در بیان انتقاد نیز سرکش و تیزتر از او عمل میکرد.
میرزاده عشقی - دوران کودکی و نوجوانی
در سال ۱۲۷۲ در همدان متولد شد و از همان اوان کودکی استعداد خارقالعاده خود را بارز نمود. از ۷سالگی در آموزشگاههای الفت و آلیانس به تحصیل زبان فارسی و فرانسه پرداخت. پیش از آنکه از این مدرسه گواهی نامه دریافت کند، در شرکت یک بازرگان فرانسوی به شغل مترجمی پرداخت و به زبان فرانسه مسلط شد.
در ۱۷سالگی برای ادامه تحصیل به تهران رفت و در اوایل جنگ بینالملل اول به استانبول مهاجرت کرد. در مسیر عبور از بغداد و موصل بهسوی استانبول در اثر مشاهداتش از خرابههای مدائن «اپرای رستاخیز شهریاران ایران» را در استانبول نوشت. در آنجا با نمایشهای موزیکال آشنا شد و هوای نمایشنامهنویسی به سرش افتاد.
اما او در سر سودای دیگری داشت و این سودا را در شعر و قصه و نمایشنامه بازمیتابانید. در همه هنرها گشت میزد ولی بیش از هر چیز شیفته شعر بود، شعری که بجوشد و بجوشاند. عشقی خود را شاگرد انقلاب میدانست.
در آثار او، که آرزوهای یک خلق را فریاد میزند، از شعر تا قصه و نمایشنامه بهچشم میخورد.
میرزاده عشقی - عشقی پرشور
در اواخر جنگ جهانی اول به ایران بازگشت. در تهران به صف پرشورترین مخالفان قرارداد ۱۹۱۹ حسن وثوق(وثوقالدوله) -که مضمون آن تحتالحمایگی ایران بود- پیوست و به تبلیغ و تهییج و سخنرانیهای تند پرداخت.وقتی وثوقالدوله قرارداد ایران و انگلیس را بهوسیله جراید اعلام کرد، عشقی منظومه اعتراضآمیزی را در اعتراض به این قرارداد سرود. وثوقالدوله او را در پی این اعتراضها و چامهسراییها در تابستان ۱۲۹۸ به همراهی جمعی از مخالفان به زندان انداخت. آنگاه او در سوز «عشق وطن» چنین سرود:
عشق تو در وجودم و مهر تو در دلم
با شیر اندرون شد و با جان بدر کنم…
میرزاده عشقی - عشقی قرن بیستم
…در فراز دیگری از مبارزات با دیکتاتوری، او با انتشار روزنامه «قرن بیستم»، رضاخان و سایر رجال فاسد را بهشدت مورد حمله قرار داد. در این روزنامه او مدام میخروشید: «این سرزمین یک انقلاب میخواهد و بس…».«عشقی» همچنین با کسانی که از رهگذر خون مجاهدان مشروطه برای خود دکانی درست کرده و ضمن سازش با استبداد و ارتجاع مانع از نشر افکار مترقی و انقلابی میشدند، همواره در ستیز بود.
مـــن روی پـــاک سجده نهادم تو روی خـاک
زاهـد بـرو، مــعـامــلــه مــا نمــیشــود
مــــرغــی که آشیانه بــه گلشن گــرفته است
او را دگـر بـه بــادیــه مـــــأوا نمـیشــود
ایادی مزدور و سازشکار هر چه در توان داشتند بهکار بستند تا عشقی شجاع و پرشور را ساکت کنند، اما نتوانستند. نه زندان و شکنجه و نه تطمیع و پیشنهادهای سازش هیچیک مؤثر واقع نشد.
سرانجام با انتشار مجدد روزنامه «قرن بیستم»، وقتی اولین شماره آن با قطع کوچک در ۸صفحه منتشر شد، رضاخان دستور قتل میرزادهعشقی را صادر نمود و «سرتیپ درگاهی» رئیس اداره تأمینات نظمیه(شهربانی) وقت آن را طراحی کرد و بهاجرا گذاشت.
میرزاده عشقی- عشقی که پرکشید
…مدتی پیش خواب عجیبی دیده بود که به او شلیک شده و از دنیا میرود. خوابی که بهزودی تعبیر شد. تمام شب دوازدهم تیرماه ۱۳۳۰ را در تشویش بهسر برد. از یک چیز ناشناس در بیم و اضطراب بود. چند شب بود که دو سه نفر ناشناس پیرامون خانه او کشیک میکشیدند. عشقی به نصیحت دوستانش از خانه بیرون نرفت. پسر عمویش که از چندی پیش برای مواظبت از او به نزدش آمده بود، بیرون رفته و درب خانه را باز گذاشته بود. ۳نفر بدون اجازه وارد خانه عشقی شدند. یکی از آنها، از عقب تیری به سوی او خالی کرد و هر سه پا به فرار گذاشتند. عشقی فریادی کشید و خود را به کوچه رساند. از شدت درد به جوی آب افتاد. همسایهها به صدای شلیک و تیر سراسیمه از خانه بیرون ریختند و عشقی جوان را بر لب جوی غرقه بهخون یافتند… فریاد و شیون به آسمان رفت.
صبح، جمعیت بیمانندی در مسجد سپهسالار گرد آمد و تشییع فوقالعاده پرازدحامی که تاکنون نظیر آن دیده نشده بود، بهعمل آمد. نزدیک به ۳۰هزار نفر در تشییع جنازه شرکت کردند و جنازه او، در حالیکه پیراهن خونینش روی تابوت گذاشته شده بود، به «ابنبابویه» برده شد.
به این ترتیب شاعر پرشور و مبارز میهن در سن ۳۱سالگی سر بر آستان آزادی گذاشت و خون خود را فدای رهایی مردم نمود. او آنچنانکه سروده بود، در تاریخ خونین معاصر ایران آرمان جنگ با هر ظلم و بیداد را برای مردم ایران به ارمغان گذاشت. در عوض آنچه که بهراستی مدفون شد، سلطنت و دیکتاتوری در هر لباس و در هر مرامی بود.
آری، تا ظلم هست، مبارزه هم هست و مردم ایران، آنچنانکه شاعر مبارزشان سروده بود، با هر ظلم و بیداد سر جنگ دارند:
تا روز خوش گشاید، آغوش خود به من
با مدعی بگوی به تعقیب من میای
من خود نگشته خسته، ترا لنگ میکنم
تیر و کمان زبان و سخن، گو به خصم من
تا تیر و این کمان بودم، جنگ میکنم
سنگ مزار میرزاده عشقی
عشق وطن
خاک وطن که رفت چه خاکی به سر کنم؟
آوخ کلاه نیست وطن تا که از سرم
برداشتند فکر کلاهی دگر کنم
مرد آن بود که این کلَهش بر سر است و من
نامردم ار به بیکلهی آنی بهسر کنم
من آن نیم که یکسره تدبیر مملکت
تسلیم هرزهگرد قضا و قدر کنم
زیر و زبر اگر نکنی خاک خصم ما
ای چرخ، زیر و روی تو زیر و زبر کنم
جائیست آرزوی من، ار من به آن رسم
از روی نعش لشکر دشمن گذر کنم
من آن نیم به مرگ طبیعی شوم هلاک
وین کاسه خون به بستر راحت هدر کنم
معشوق عشقی ای وطن ای عشق پاک من
ای آنکه ذکر عشق تو شام و سحر کنم
عشقت نه سرسریست که از سر بهدر شود
مهرت نه عارضی است که جای دگر کنم
عشق تو در وجودم و مهر تو در دلم
باشیر اندرون شد و با جان بدر کنم