داستان تولد علی در خانه خدا کعبه ، خود حکایت شورانگیز و اعجابآوری است. این بنای مبارک از روزی که ابراهیم خلیلالله آنرا برافراشت همواره مقدسترین مکان نزد مردم این سرزمین بود.
شب ۱۳رجب ۲۳سال قبلاز هجرت، فاطمه بنت اسد همسر ابیطالب برای تبرک بهسوی خانه خدا شتافت. چیزی نگذشت که پاهایش بیرمق شده و دردی را بهجان احساس کرد. کشانکشان، خود را برای نهانداشتن از چشم مردمان به میان پردههای کعبه رساند. غیبت فاطمه به سه روز انجامید تا آنگاه فاطمه رنگپریده و ناتوان با نوزادی که درمیان پرده کعبه پیچیدهشده و در آغوشش آرام گرفته به پیش آمد. چشمهای حیرتزده مردم اطراف با ناباوری این مولود تازهزاد را نگریستند.
او علیابنابیطالب بود.
حدود سه سال پیشاز بعثت حضرت محمد (ص)، خشکسالی، مکه را فراگرفت. محمد (ص) که خود دوران کودکی و جوانیاش را تحت سرپرستی ابوطالب عمویش گذرانده بود، اینک که صاحب خانه و خانوادهيی شده بود برآن شد تا در این خشکسالی، باری را از دوش ابوطالب برگیرد.
ابوطالب چهار پسر داشت: طالب، جعفر، عقیل و علی.
محمد از عموهایش حمزه و عباس خواست تا هر کدامشان یکی از فرزندان ابوطالب را تحت سرپرستی بگیرد. عباس، طالب و حمزه، جعفر را پذیرفتند. عقیل نیز به درخواست ابوطالب نزد پدر باقی ماند و در این میان محمد نیز علی را برگزید و بدینترتیب دست تقدیر و فرمان مشیت پروردگار، علی را به خانه محمد و خدیجه همسرش رساند.
اندیشه و کردار علی بهخود نیامد مگر پساز آنکه چشمش به سیمای مطهر محمد گشوده و روشن گردید.
بر سیاق عادت، علی شبی خواست در حجره محمد وارد شود تا در جمع کوچک او و همسر بزرگوارش خدیجه مأنوس شود. لحظهیی بیش نگذشت که محمد و خدیجه را درحال رکوع و سجود در مقابل خدای واحد یافت. بر جای خویش متحیر و حیران متوقف ماند تا دستهای بزرگ محمد را بر شانههای کوچک خویش بازیافت و اینک این محمد رسول خدا بود که او را به اسلام فرامیخواند.
علی شبی را تبدار و بیقرار گذراند و خود را با همه خردسالیاش در مقابل بزرگترین انتخاب زندگی خویش یافت. اما سرانجام آنچنان که شایسته اولین مرد ایمانآورنده به پیامبر است، بهجانب محمد شتافت و چنین لب به سخن گشود:
پسرعموی عزیزم حق را شنیدم و پذیرفتم.
در سال سوم بعثت، روزی محمد، نزدیکان و سران خاندانش را به خانه خود فراخواند. همه بزرگان قوم و صاحبان نفوذ در خانه پیامبر جمع شدند و آنگاه محمد دعوت خود را برآنان آشکار کرد اما آنها جملگی از وی روی برتافتند و محمد را به سحر و فریبکاری متهم ساختند.
پیامبر گفت: پروردگارم مرا مأمور ساخته است تا شما را بهسوی وی بخوانم. کیست از شما که مرا پشتیبانی کند؟ و از آنجمع کسی دعوت او را اجابت نکرد. تنها لحظهیی بعد ابولهب، عموی محمد او را مخاطب قرار داد و گفت: تو گمان داری که خداوندت برگزیده است و از ما یاری میجویی؟
در این هنگام علی که آرام و قرار نداشت، با آنکه سنش از همه کمتر بود دستهایش را بهسوی آن سرچشمه رحمت و رهایی گشود و فریاد زد: سرسختی و گمراهی این مردم تو را نگران و افسرده نسازد. اینک یا رسولالله منم یاور تو.
در دهمین سال بعثت، ابوطالب و خدیجه همسر بزرگوار پیامبر درگذشتند. دیگر هیچ حامی و مرهمی برای محمد باقی نماند. سران قریش برآن شدند تا با کشتن پیامبر کار را یکسره کنند. از هر قبیله یک تن برای قتل محمد اجتماع کردند. و از هر سو بهجانب حجره محمد شتافتند با شمشیرهایی در دست، اما علیابنابیطالب را در بستر پیامبر، آرمیده یافتند. علی علیهالسلام جان خویش را فدای محمد کرده بود تا او بهسلامت از مکه خارج شود.
پساز هجرت به مدینه حضرت محمد (ص) برآن شد تا درمیان مهاجرین و انصار، پیمان برادری برقرار سازد. از اینرو از هر یک از پیروانش خواست تا یکی دیگر را به برادری خویش برگزیند. محمد نیز علی را در آغوش خویش فشرد و با عقد اخوت با او افتخارش بخشید.
در ماه رمضان دومین سال هجرت، پیامبر برای مجازات سران مکه که اموال مهاجرین را غارت کرده بودند، طرح حمله به یکی از کاروانهای بزرگ قریش را بهاجرا گذاشت. ابوسفیان از سران مکه کمک طلبید و قریش نیز با سازوبرگ راهی جنگ با مسلمانان شدند. دو سپاه در بدر مقابل یکدیگر صفآرایی کردند. در چنین میدانی علی به نیکی درخشید. قریش در این نبرد حدود ۷۰تن کشته داد که از این تعداد فقط ۲۲تن را علی شخصاً کیفر داد.
یکسال بعد در جنگ احد نیز این علیبن ابیطالب بود که چون صاعقهیی از خشم و ایمان میدرخشید و از پیامبر دفاع میکرد. ذوالفقارش را فرمان سکونی نبود و شمشیرش پیشاپیش خشمش میان گردنها و قلبهای کفار میچرخید تا آنگاه که ندای جبرئیل امین رسید:
لا فتی الا علی لا سیف الاّ ذوالفقار
نیست جوانمردی همچون علی و نیست شمشیری چون ذوالفقار
در جنگ خندق نیز طلایهدار، علی بود و در آن نبرد سهمگین با شمشیر پیامبر به دفاع از مدینه برخاست و نبرد را با پیروزی محمد و یارانش بهپایان رساند.
پیامبر در ماه صفر سال هفتم هجرت به یارانش فرمان داد تا آماده جنگ شوند، هدف، خیبر بود که طایفهیی از سرسختترین دشمنان نهضت پیامبر در آنجا قلعههای استوار و دژهای بلند برپا داشته بودند. دههزار مرد جنگی و پهلوانان بهنام همچون مرحب، حارث، حصیر، یاسر و عامر که آوازهشان در سراسر شبهجزیره بلند بود حافظان قلههای خیبر بودند.
پیغمبر با ۱۴۰۰ پیاده و ۲۰۰ سواره برای جنگ با قوای دشمن در خیبر از مدینه بیرون رفت. روزهای اول و دوم، پیامبر فرماندهی سپاه را به ترتیب به دو تن از صحابه مشهورش سپرد اما توفیقی حاصل نشد و آنها بدون نتیجه بهنزد محمد بازگشتند. رسول خدا آنگاه به قلاع دشمن نگریست و گفت بهخدا سوگند فردا صبح پرچم را بهدست کسی میدهم که خدا و رسول او را دوست دارند و او خدا و رسول را دوست میدارد. و او علی علیهالسلام بود که یکایک پهلوانان دشمن را از سر راه برداشت و در قلعه خیبر را برکند و خیبر را فتح کرد.
روز فتح مکه نیز علی در کنار محمد بود و آنگاه که بتها را در خانه کعبه فرو میافکند، و بر بتهای بلندتر دست نمییافت، علی را بر شانه خویش بالا میبرد تا او بتها را فروکشد.
در بازگشت از حجةالوداع، هنگامی که پیامبر در محلی بهنام غدیرخم فرود آمد علی را بر فراز تلی از جهاز شتر برده رو به یاران کرد و گفت، هرکس که من مولای او هستم، علی مولای اوست.
و بدینترتیب، با معرفی نمونه ممتاز و متکامل آیین خویش به مردم، آنان را برای همیشه در تشخیص و قضاوت حق و باطل هدایت فرمود.
حضرت محمد (ص)، سپس در آخرین ساعتهای حیاتش، علی را طلبید. انگشتر خویش را بهدستان علی کرد و شمشیر، زره و مرکب سواریش را به او بخشید. آنگاه ساعتی را در خلوت با علی بهنجوا نشست و هیچکس هیچگاه ندانست در آن لحظات ملکوتی بر این دو چه گذشت.
تنها وقتی از علی درباره آن خلوت پرسیدند، پاسخ داد:
بهآنچه باید انجام دهم، وصیتم نمود و هزار در علم به رویم گشود که از هر یک هزار در گشوده شود.
پساز درگذشت پیامبر بزرگ خدا، علی بهخوبی میدانست همه انحرافها از آیین محمد، تنها ادامه تغییرشکلیافته تمایلات دوران جاهلیت اما تحت نام اسلام است. بااینهمه علی دربرابر ظلمی که در حقش رواشد، سکوت پیشه کرد زیرا او فراتر از هر چیز به حیات نهال نوپایی میاندیشید که رهبرش محمد آنرا بر زمین لمیزرع و سوزان کاشته بود.
علی علیهالسلام در شرایطی مسئولیت حکومت و خلافت را پذیرفت که ۲۵سال ازوفات پیغمبر (ص) گذشته بود. طی آن ۲۵سال جامعه از ارزشهای انقلابی و توحیدی فاصله گرفته بود. در نتیجه اشرافیتی جدید شکل گرفته و زمینداران بزرگ پدید آمده بودند. بردهداری نیز با اسیرکردن مردمان کشورهای فتحشده دوباره جان گرفته بود.
این عوامل باعث اوجگیری قیام تودههای مردم شد، ومعترضان ازمصر و کوفه و بصره و مدینه، خانه عثمان را محاصره کرده و او را بین استعفا و یا مرگ مخیر کردند. درنهایت بهرغم اینکه علی علیهالسلام بسیار تلاش کرد که معترضان را از کشتن عثمان بازبدارد و حتی فرزندان خودش، امامحسن و امامحسین را به نگهبانی ازعثمان گماشت، وکوشید عثمان را به پذیرش درخواستهای انقلابیون راضی کند ولی چون عثمان نپذیرفت مردم او را ازپای درآوردند.
چنین بود که علی علیهالسلام با امواج گسترده تودههای مردمی که مصرانه از او میخواستند که حکومت را بپذیرد مواجه شد و بهرغم اکراهش، مسئولیت حکومت را پذیرفت و درهمان اولین موضعگیریاش باقاطعیت، سوگند خورد که حقوق بهیغمارفته مردم را به صاحبانش برمیگرداند. اشراف اموی به سراغ او آمدند و بهطمع بهسازشکشیدن وی گفتند:
«به شرطی بیعت میکنیم که همان درآمد مادی روزگار عثمان را برای ما تثبیت کنی».
پاسخ حضرت علی علیهالسلام، البته «نه» بود. «نه» یی که پذیرش همه سختیها، افترا، تهمت و توطئه از جانب دشمنان گوناگون را بهدنبال داشت.
نهیی که باعث دشمنیاشرافیت غارتگر و توطئه و تهاجم از همهسو، ازجمله مرتجعینی همچون خوارج شد.
و بدینسان علی علیهالسلام در مسیر مواضع عدالتجویانهاش و ایستادگی در برابر اشرافیت و ارتجاع و قشریگری زمان خود بهشهادت رسید.
درباره او نوشتهاند:
اغلب شخصیتهای تاریخ با مرگشان، همه چیز میمیرد و با جسمشان در زیر خاک پنهان میگردد. اما مردان حقیقت، خود میمیرند ولی مکتب و عشقی که برمیانگیزند با گذشت قرون، تابندهتر میگردد.