در این روز، مردم تهران علیه دیکتاتوری سلطنتی دست به قیامی گسترده زدند که نقطه عطفی در تاریخ ایران محسوب میشود.
در اواخر دهه ۳۰، با رئیسجمهور شدن کندی در آمریکا، شاه زیر فشار آمریکا برای انجام رفرم و اصلاحات در ایران قرار داشت. این فشار منجر به بروز یک فضای نسبتاً باز سیاسی شد و جریانهای مختلف سیاسی که پس از کودتای ۲۸مرداد سرکوب شده بودند، مجال فعالیت پیدا کردند.
شاه تحت فشار آمریکا به اصلاحات ارضی تحت عنوان انقلاب سفید گردن نهاد و آن را به رفراندوم گذاشت. شب رفراندوم رهبران جبهه ملی و نهضت آزادی اصلیترین احزاب سیاسی آن زمان را دستگیر کرد تا مبادا رفراندم با مشکل و شلوغی روبهرو شود.
این رفراندم ۶بند داشت که مادههای اصلیاش یکی اصلاحات ارضی و یکی هم آزادی زنان برای شرکت در انتخابات بود(حق رأی دادن و انتخاب شدن زنان در مجلس).
در همین رابطه بعضی آخوندها در حوزه قم به سردمداری خمینی که سر و صدای بیشتری داشت از موضع کاملا ارتجاعی در مخالفت با همین ۲ماده یعنی اصلاحات ارضی و رأی زنان و مشارکتشان در انجمنهای ایالتی و ولایتی وارد صحنه شدند.
بنابراین از یکسو دانشگاهها کانون مبارزات آزادیخواهانه و مطالبات ترقیخواهانه مردم شده بود و نیروهای مترقی اصلاحات مورد ادعای شاه را فاقد خصلت میهنی دانسته و بههیچوجه پاسخگوی نیاز مردم ایران نمیدیدند. از سوی دیگر آخوندهایی همچون خمینی از موضع ارتجاعی بهخصوص در مخالفت با حق رأی زنان و مشارکتشان در انجمنهای ایالتی و ولایتی به مخالفت برخاستند.
مخالفت با شاه از مواضع مختلف، به افزایش حرکتهای اعتراضی جامعه انجامید. صبح روز ۱۲محرم - ۱۵خرداد ۴۲ - ساواک شاه خمینی را که علیه شاه در مخالفت با همان ۲ماده سخنرانی کرده بود در قم دستگیر کرد و به تهران آورد و عملاً اعتراضات مردمی در همان روز اوج گرفت که با سرکوب خونین گارد شاه مواجه شد. در نتیجهٔ این اعتراضات تعداد زیادی از مردم کشته، مجروح و دستگیر شدند. شدت سرکوب بهحدی بود که کلیه جریانهای سنتی سیاسی از تداوم مبارزه مأیوس شده و با تشدید سرکوب و اختناق نظام شاه مجدداً به خارج از صحنه مبارزه رانده شدند. در یک چنین فضای یأسآلودی بود که محمد حنیفنژاد، اصغر بدیعزادگان و سعید محسن به جمعبندی از مبارزات گذشته مردم ایران پرداختند و ۱۵خرداد را گورستان رفرمیسم و نقطه پایان مبارزات اصلاحطلبانه در ایران نامیدند و نداشتن رهبری ذیصلاح، تشکیلات انقلابی، مبارزان حرفهیی و ایدئولوژی راهنمای عمل را بهعنوان محورهای اصلی شکست مبارزات مردم ایران در گذشته ارزیابی کردند. حنیفنژاد سپس با کمک ۲یار دیگر خود به بنیانگذاری سازمان مجاهدین خلق ایران همت گمارد و طرحی نوین در فلک اجتماعی و سیاسی ایرانزمین درافکند.
اهمیت روز ۱۵خرداد به این واقعیت برمیگردد که نقطه وصل ۲مرحله از تاریخ معاصر ایران است:
- ۱۵خرداد پایان دوران مبارزات رفرمیستیای بود که نیروها و احزاب سیاسی تلاش میکردند با ایجاد تغییراتی در کادر قوانین و نظام موجود، مطالباتشان را محقق کنند و در این راه به مبارزات پارلمانی نیز راضی شده بودند اما با این همه دیکتاتوری شاه حتی این را هم برنتافت و به روی مردم آتش گشود و خود با دست خویش بر تمامی مبارزات رفرمیستی و پارلمانتاریستی در نظام خود نقطه پایان نهاد!
- ۱۵خرداد گرچه نقطه پایانی بر مبارزات رفرمیستی و پارلمانی بود اما متقابلاً نقطه آغاز مرحله جدیدی از مبارزه نیز بود: مبارزه قهرآمیز و تمامعیار برای سرنگونی دیکتاتوری شاه.
از فردای ۱۵خرداد نیروهای مبارز نوینی در ایران تولد یافتند که تنها راه مبارزه با دیکتاتوری شاه را مبارزه مسلحانه میدانستند. در صدر این نیروها سازمان مجاهدین خلق ایران و سازمان چریکهای فدایی خلق ایران قرار داشتند.
این ۲سازمان که در اواسط دهه ۴۰ پایهگذاری شده بودند، از آخرین سالهای آن دهه (۱۳۴۹) به بعد عملاً وارد عرصه سیاسی اجتماعی ایران شدند و بهسرعت به بزرگترین معضل دیکتاتوری شاه تبدیل شدند.
نیمه اول دهه ۵۰ سالهای درخشش تمامعیار این ۲سازمان رزمنده و مبارز بود. ۲سازمانی که تقریباً تمامی انرژی نهفته مبارزاتی جامعه ایران را بارز کردند و صحنه سیاسی ایران را کاملا دگرگون کردند و راه و رسمی نو در مسیر مبارزه با دیکتاتوری درافکندند.
این ۲سازمان با تکیه به پاکبازی و صداقتی که در امر مبارزه از خود بارز کردند، اعتماد مخدوش شده تودههای مردم به مبارزات سیاسی احزاب سازشکار و خائن قبلی را با خون خود بازسازی نمودند و راه ورود تودههای مردم به مبارزه را مجدداً هموار کردند وگرنه نه سازشکاری احزاب ناسیونالیست و نه خیانت خائنان تودهیی و نه واماندگی ارتجاع مذهبی هیچیک انگیزهای برای ادامه مبارزه در مردم ایجاد نمیکرد؛ برای نسل جوان و روشنفکر و تودههای مردم هم دافعهبرانگیز بود.
پاکبازیها و قهرمانیهای مجاهدین و فداییها مجدداً راه مبارزه با دیکتاتوری را در مسیری نوین گشود و اگر نبود خیانت اپورتونیستهایی که از درون به مبارزه مسلحانه ضربه زدند و در همکاری عملی با ساواک شاه و مرتجعان مذهبی این ۲سازمان رزمنده را در حساسترین لحظات تاریخ ایران (هر یک به نوعی) از نفس انداختند و اگر نبود جنایتی که شاه با اعدام و زندانی کردن رهبران راستین مبارزات مردم ایران (رهبران مجاهدین و فداییها) در حق مردم و تاریخ ایران مرتکب شد، بیتردید خمینی و دار و دسته جنایتکار و مرتجعش هرگز میدانی برای عرضاندام و سرقت رهبری انقلاب ضدسلطنتی پیدا نمیکردند، کما اینکه خمینی در رادیکالترین موضعگیری خود در زمان شاه، خود را غمخوار شاه و قانون اساسیاش میدانست و حداکثر اینکه از امیراسداله علم به شاه شکایت میکرد! یا از شاه سهمیه وزارت آموزش و پرورش و اوقاف را طلب میکرد تا در همان دیکتاتوری سلطنتی مسئولیت این ۲وزارتخانه را آخوندها بگیرند و به قید موفقیت و رضایت شاه، کار را ادامه بدهند یا کنار بکشند! (نگاه کنید به نطق خمینی یکسال پس از ۱۵خرداد ۴۲ که باعث تبعید وی از ایران به ترکیه شد و تلگرافهای وی به شاه).