او از هر گونه مهر و محبت محروم است. در عوض این ضربات شلاق است که بر پیکر نحیف کودکانهاش مینشیند.
از همان کودکی مادر را که تنها حامی و پشتیباناش بود از دست میدهد. از همه بدتر توانایی شنیدن هم کمکم از او کاسته میشود و قادر به شنیدن آنچه را که خود ساخته است، ندارد… سرنوشت، بیرحم و سنگدل و سرمست از خندههای زهرآگین آمیخته با جنون قدرت، پیدرپی راه را بر او میبندد و او را به تسلیم دعوت میکند.
مشتی پوست و استخوان با بدنی رنجور در بستر بیماری. سرنوشت اینبار با تمام قوا به میدان آمده تا او را مغلوب سازد. او با مرگ لحظهای بیش فاصله ندارد اما چشمان نافذ خود را میگشاید و معتقد است که این سرنوشت در میدان مبارزه تعیین میشود.
مبارزهای سخت و مداوم. در پیکاری سخت و وحشتناک، قهرمانان و سرداران به خاک میافتند. پیروزی به بهای گزافی بهدست میآید. اما او با ایمان و اعتقادی عمیق به اصالت و قدرت انسان میگوید: «میخواهم چنگالهای خود را در گلوی سرنوشت فروببرم و به او بگویم که قادر نیست پشت مرا به خاک بمالد». نبرد و باز هم نبرد، پیکاری شدید و قطعی… و سرانجام پبروزی!
این انسان عصیانگر و شورشی، لودویگ وان بتهوون، نابغه موسیقی و پرآوازهترین آهنگساز همه قرون و اعصار است که در تاریخ پیوسته مورد ستایش قرار گرفته و آوازهاش، آهنگسازان و شنوندگان را در تمام دوران تحت تأثیر قرار داده است. موسیقیدانی که آثارش از لحاظ عظمت و ژرفا فراتر از آثار هر هنرمند دیگری در جهان است و هیچکس هرگز نتوانسته است، آثاری به این عظمت و در زمانی به کوتاهی عمر بتهوون بیافریند. او خود درباره موسیقی گفته بود:
«موسیقی مانند کشوری است که روح من در آن حرکت میکند. در آنجا هر چیز، گلهای زیبا میدهد و هیچ علف هرزهای در آن نمیروید. اما تعداد کمی از افراد میفهمند که در هر قطعه از موسیقی چه شور و شورشی نهفته است.(قسمتی از یک نامه بتهوون به دوستش)
بتهوون دوران کودکی
در زندگی لودویگ از آغاز تا انتها، گویی همه عوامل دستبهدست هم دادهاند که از ”بتهوون“ شدن او جلوگیری کنند. از همان دوران کودکی،
سرنوشت، جنگی سخت و نابرابر را برای او تدارک دیده بود.
لودویگ وان بتهوون در ۱۷دسامبر ۱۷۷۰ در شهر بن آلمان بهدنیا آمد. پدر، یوهان وان بتهوون، اهل هلند، یک خوانندهٔ اپرا که توان مالی ضعیفی در اداره خانوادهاش داشت و مادر، ماگدالِنا کِوِریچ، زنی زحمتکش که از طریق رختشویی، خرج خانه و فرزندان را تأمین میکرد.
پدر بر آن بود که از همان کودکی، نواختن پیانو را به لودویگ بیاموزد. او در فرزند خود، آرزوی نابغهٔ موسیقی عصر، موتسارت، را در سر داشت. پدر که طبق معمول که شبها دیروقت به خانه میآمد، لودویگ کوچک ۵ساله را از خواب بیدار میکرد و او را تا صبح به تمرین و نواختن پیانو وامیداشت. وقتی خواب شیرین کودکانه به سراغش میآمد و ناخواسته سر بر کلیدهای پیانو میگذاشت تا لختی بیاساید، ضربه کمربند بود که او را به خود میآورد. به این ترتیب، «سرنوشت» بیرحم و سنگدل، از همان دوران کودکی برای کودک خردسال چنین رخ نمود. شاید اگر کسی دیگر به جای او بود از همین نقطه به تنفر از موسیقی میرسید. اما گویی کودک خردسال عزم دیگری در سر داشت.
بتهوون دوران نوجوانی
بزرگترین آرزوی بتهوون این بود که روزی نزد موتسارت، که برجستهترین آهنگساز آن دوران بود، برود و موسیقی را نزد او ادامه دهد. به همین منظور در ایام نوجوانی رهسپار وین شد. در همین زمان که بتهوون میرفت تا در کنار موتسارت به آرزوهای دیرینه خود جامه عمل بپوشاند، ناگهان به او خبر رسید که مادرش بهشدت بیمار است. او که سخت مادرش را دوست میداشت، از وین به نزد مادر بازگشت. اما پس از چند روز مادرش در کنار او جان سپرد. فقدان مادر نه تنها یک ضربه روحی بزرگ برای بتهوون بود، بلکه بار مسئولیت تمام خانواده را نیز روی دوش او میگذاشت. در اینجا سرنوشت اولین تهاجم جدی خود را آغاز کرد.
بتهوون تمام سعیاش این بود که با سختکوشی و کار طاقتفرسا پشتوانهٔ مالی مناسبی برای خانوادهاش ایجاد کند تا بتواند مجدداً برای ادامهٔ کار موسیقی نزد موتسارت برود و آرزوی دیرینهٔ خود را جامه عمل بپوشاند. سرانجام او موفق شد به وین برود. اما مدتی قبل از رسیدن او، موتسارت در سن ۳۷سالگی زندگی را بدرود گفته بود. باری، سرنوشت سرمست از خندههای زهرآگین آمیخته با جنون قدرت، یکبار دیگر راه را بر بتهوون بست و او را به تسلیم دعوت کرد.
اما او برای خود فقط نبرد را ترسیم کرده و در نظر گرفته بود و همین انگیزه بود که تا پایان عمر سرلوحهٔ همه ساختهها و نغمههای او قرار گرفت: «نبرد با سرنوشت».
بتهوون موسیقیدان آزاده
بتهوون نزد یکی دیگر از اساتید وقت موسیقی، یعنی ژوزف هایدن رفت و کار موسیقی را نزد او ادامه داد. ورود بتهوون به وین همزمان بود با روزهای پرغوغا و پرشور انقلاب کبیر فرانسه که تاثیری ژرف بر روح آزاده بتهوون به جای گذاشت و او را به سرنوشت مردم سخت علاقمند کرد. او معتقد بود که سرنوشت مردم در میدان مبارزه معین میشود. سمفونیها و آثار او سرشار از این بینش و این طرز تفکرند. او در نامهای به دوستش نوشته بود: «هنر من باید برای سعادت ستمدیدگان اختصاص یابد. بنابراین دستبهکار ساختن یک سمفونی شد: سمفونی سوم، اروئیکا.
سمفونی سوم، اروئیکا، (سمفونی قهرمانی)
«مبارزه یک قهرمان بهخاطر آزادی و سعادت انسانها، مبارزهای سخت و مداوم».
سمفونی سوم، اولین سمفونی در نوع خود برای معرفی سبکی نو و انقلابی در موسیقی بود. بتهوون با این سمفونی ظهور بلامنازع خود را در تاریخ موسیقی اعلام نمود. اینک حرفی برای گفتن وجود دارد. حرفهایی جدید و بدیع.
بتهوون سمفونی شماره ۳(اروئیکا) را که در سالهای ۱۸۰۴–۱۸۰۳ ساخته بود بهترین سمفونی طول عمر خود بهشمار آورد. سمفونی با تمام فراز و نشیبهایش اما با یک جوهر واحد میگوید: مبارزهای سخت و مداوم در جریان است. نیروهای دشمن گاه عقب مینشینند و گاه آزادیخواهان را که برای آزادی و عدالت میجنگند متوقف میکنند، اما نبرد و باز هم نبرد، پیکاری شدید و قطعی… و سرانجام پبروزی!
بعد از طی فراز و فرودهایی، موسیقی رنگ شاد به خود میگیرد. ناگاه قسمت دوم، آداژیو، یک مارش عزا که با استادی و درایت تمام، عمیقترین حالات و احساسات بشری را برمیانگیزد. پیروزی به بهای گزافی بهدست میآید. در پیکاری سخت و وحشتناک، قهرمانان و سردارانی به خاک میافتند. موومان دوم، «به یادبود یک قهرمان»، با تعظیم در برابر روح پرفتوح قهرمان ملی بهپایان میرسد. اما بتهوون با مراسم عزا سمفونی خود را پایان نمیدهد، چرا که سرداران و قهرمانان مردم بهخاطر آینده و بهخاطر زندگی سعادتمند انسانها جان باختهاند. اینجاست که قسمت آخر سمفونی را تصاویری از یک جشن با شکوه ملی تشکیل میدهد. آری، موسیقی بتهوون، سرود شادی برای یک زندگی مغلوبنشدنی و فناناپذیر در مبارزه برای آرمان آزادی است؛ و او چنین زندگی را ستایش و تبلیغ میکند.(۱)
بتهوون یکبار درباره ارزش و عظمت موسیقی گفته بود: «موسیقی از فکر تراوش میکند و در قلب مینشیند».
بتهوون این سمفونی را ابتدا به ناپلئون هدیه کرد و نام «بناپارت» را بر آن نهاد تا تجلیلی باشد از او و ایستادگیهایش. اما زمانی که باخبر شد ناپلئون خود را امپراتور نامیده، او را یک مرد سراپا عادی و یک مستبد خواند و از خشم روی نام او را در تقدیمنامه آنقدر خراش داد تا سوراخی ایجاد شد و نام بناپارت از بین رفت. آنگاه دقایقی چون یک شیر غران در طول اتاق قدم زد و ناگهان قلم به دست گرفت و روی آن تقدیمنامه نوشت: «اروئیکا»، تقدیم به یک قهرمان.
کمکم آوازهٔ بتهوون بهعنوان آهنگسازی توانا و پیانیستی چیرهدست در همه جا پیچید. گویی بخت و اقبال برای اولین بار در زندگیاش به او روی آورده بود. اما غول سرنوشت تاب تحمل این موفقیت را نداشت.
تهاجم سهمگین سرنوشت
در این زمان که بتهوون ۳۰ساله بود و میرفت که بهزودی صحنهٔ تمامی اپراهای اروپا را تسخیر کند، دچار عارضهای شد که موجب کمشدن شنواییاش میشد. بتهوون که خود به جنگ مردم با جبرهای بردهساز توجه داشت و برای آنها مینوشت و میساخت، اکنون خود نیز درگیر جنگی سخت و سترگ با سرنوشت شده بود. سرنوشتی که اینبار با تمام قوا به میدان آمده بود تا بتهوون را مغلوب سازد. روزبهروز از قدرت شنوایی او کاسته میشد و بهسوی ناشنوایی مطلق میرفت.
بهدنبال این ناشنوایی بتهوون بهشدت افسرده شد و همین افسردگی بود که باعث مهاجرت وی از وین به شهر کوچکی در اتریش به نام «هایلیگن اشتات» شد. جایی که در آنجا وصیتنامهٔ مشهور خود را بهنام «وصیتنامهٔ هایلیگن اشتات» به رشته تحریر درآورد و در آن نوشت: «اگر بهعنوان یک موسیقیدان دیگر توانایی شنیدن نداشته باشم، دیگر دوست نخواهم داشت که به این زندگی ناعادلانه ادامه دهم». اما روح شورشی و عصیانی او از یکسو و عشق بیکرانش به موسیقی و مردم محبوبش مانع از خودکشی شد و بتهوون دریافت که هنوز زوایای بسیاری از توانایی انسان را کشف نکرده است. به همین دلیل نه تنها خودکشی نکرد بلکه با وجود اشراف به اینکه ناتوانی جسمی وی روزبهروز بدتر خواهد شد، با ایمان و اعتقادی عمیق به اصالت و قدرت انسان گفت:
«میخواهم چنگالهای خود را در گلوی سرنوشت فرو ببرم و به او بگویم که قادر نیست پشت مرا به خاک بمالد».
موسیقیدان بزرگ که بهخوبی دریافته بود اینبار سرنوشت قصد چیزی را کرده که بهزودی از طریق آن میتواند او را نه تنها وادار به تسلیم کند بلکه به زندگیاش نیز خاتمه بدهد، با خلق سمفونی پنجم، به سرنوشت اعلان جنگ داد و بهسوی او تهاجمی پیروزمند را آغاز کرد.
سمفونی پنجم، نبرد با سرنوشت
در تمامی آثار بتهوون یک چیز موج میزند و آن، نبرد با سرنوشت و از دل آن خلق شادی و رهایی از اسارت و پیروزی انسان بر سرنوشت است. سمفونی شماره ۵ با چند نغمهٔ مُقطّع شروع میشود که وقتی از آهنگساز در مورد این نحوهٔ شروع سؤال میکنند، میگوید: «آن ضربات وقتی است که سرنوشت به در میکوبد». در این سمفونی او شعار زندگی خود را به شکل حیرتانگیز و زیبایی بیان کرده است. آخر او خود در مورد تأثیر بیهمتای موسیقی گفته بود: «برای درمان بدبختی و دردهای بشر، دوایی بهتر از موسیقی نمیشناسم».
موتیف اصلی این سمفونی را فقط ۴نت تشکیل میدهند. در این سمفونی بتهوون جنگ انسان با سرنوشت را بهگونهای ترسیم کرده که در آن مردم بهخاطر رسیدن به زندگی بهتر نبرد میکنند چون میخواهند سازندگان آیندهٔ خود باشند. نبردی سهمگین که با کوبیدن مشتهای سنگین سرنوشت بر درهای زندگی آغاز میشود. در طول سمفونی نبردی بین انسان و سرنوشت جریان دارد، اما در هر حال این انسان است که با غلبه و چیرگی بر سرنوشت غدار به پیروزی میرسد.(۲)
اگمونت، سردار آزادی
نمایشنامه اگمونت اثر شاعر بزرگ آلمان، ولفگانگ فون گوته دارای مضمونی آزادیخواهانه است. کنت اگمونت که یک هلندی آزادیخواه است، برای رهایی از سلطه اسپانیا بهپا میخیزد. موسیقی بتهوون بیانکننده کشمکش اگمونت بر سر عواطف وی به خانوادهاش از یکسو و حس مسئولیت وی در راه مبارزه برای آزادی مردم خویش از سوی دیگر است. اما اگمونت، فرماندهٔ دلاوری است که تصمیم قطعی خود را برای آزادی مردمش میگیرد و در راه آزادی مردمش از جان خود میگذرد و سرانجام توسط حکومت دیکتاتوری دستگیر و کشته میشود.
با وجود پایان تراژیک نمایشنامه که به مرگ دوک اگمونت ختم میشود، قطعه پایانی که «سمفونی پیروزی» نام دارد، نوایی از پیروزی قهرمان داستان را سرمیدهد. در این اثر مفاهیمی مانند آزادی، محرومیت و مظلومیت مردم، شجاعت و فداکاری قهرمانان… بسیار واضحتر از کلمات و در قالب موسیقی بیان میشوند. اگمونت، درامی است در بیان جدال طولانی مردم برای آزادی.
شکوفایی و خلاقیت
برخی از بزرگترین آثار بتهوون از لحاظ عظمت و ژرفا فراتر از آثار هر هنرمند دیگری در جهان است در میان آثار شناختهشدهٔ بتهوون میتوان از سمفونی سوم، سمفونی پنجم، سمفونی نهم، کنسرتو پیانو شماره ۵، سونات پیانوی پاتتیک، سونات مهتاب، سونات آپاسیوناتا، سونات کرویتزر و سونات پیانوی هامرکلاویِر نام برد. آثار بسیار برجستهای که درونمایه اکثر آنها شجاعت، نبرد و شورش است و از بزرگترین و مشهورترین آثار موسیقی کلاسیک بهشمار میروند.
مهربانی تؤام با صلابت
«اگر میخواهی خوشبخت باشی، برای خوشبختی دیگران بکوش، زیرا آن شادی که ما به دیگران میدهیم، به دل خود ما برمیگردد».(قسمتی از یک نامه بتهوون به دوستش)
این جملهٔ ماندگار بتهوون بیانگر شخصیت ناب انسانی اوست که زندگی را در پرداخت به دیگران معنی و مفهوم میکند. او خود یکبار گفته بود که:
«هنر من باید برای سعادت ستمدیدگان اختصاص یابد».
اما در عینحال روح سرکش و شورشی او در برابر ستمگران آنچنان برجسته و درخشان بود که یکبار در برابر تهدید و تمهیدات کارگزاران حکومتی و اشرافیان دربار که میخواستند او برای آنها آهنگ بنویسد گفته بود: «حتی به ازای نصف کره زمین حاضر نیستم در مقابل هوی و هوس این و آن تسلیم شوم و چیز بنویسم؛ مسلماً چیزی را که از درونم برنخاسته باشد، هرگز نخواهم نوشت».
درخشانترین صفحهٔ زندگی
اما درخشانترین فراز زندگی بتهوون، آخرین صحنهٔ زندگی اوست که طی آن آخرین سمفونیاش را نیز به بشریت تقدیم میکند. این صحنه بیانکنندهٔ مقاومت و نمایانگر شکوه و عظمت ارادهٔ انسان است.
آهنگساز بزرگ، رنجور و بیمار و در ناشنوایی مطلق، در این حال باز هم در فکر این است که چگونه میتواند آخرین قدرتنماییاش را در مقابل سرنوشت و جبر کور به ظهور برساند و اینبار او ”سرنوشت“ را به زانو در آورد.
سمفونی نهم، سمفونی شادی(۳)
۹سمفونی بتهوون چون گوهری گرانبها در گنجینهٔ موسیقی و فرهنگ و هنر بشری میدرخشند. اما، در این میان سمفونی شماره ۹ شاهکاری است بیهمتا؛ و یگانه اثر بیمانندی که تاریخ نظیر آن را تجربه نکرده است. سمفونی شماره ۹ یا سمفونی کورال بهنام «آواز شادی» با اقتباس از منظومهای به همین نام اثر «یوهان فریدریش فون شیلر»، شاعر، نمایشنامهنویس و فیلسوف پرآوازهٔ آلمانی ساخته شده است. این سمفونی در شرایطی ساخته شد که آهنگساز بهطور کامل شنوایی خود را از دست داده بود و از درد جانکاه اندام شنوایی خود رنج میبرد. او اثری را خلق کرد که خود کمترین نغمهٔ آن را نشنید، اما از آن طریق، شادمانی را به جهانیان عرضه کرد. در سمفونی شماره ۹ لطیفترین عواطف و احساسات بشری موج میزند. بتهوون در این سمفونیِ با کلام از اشعار جاودانه و بشردوستانهٔ شیلر استفاده کرده است. این اشعار به نوعی بازگویی مضمون شعر بلند سعدی است که میگوید: «بنیآدم اعضای یک پیکرند، که در آفرینش ز یک گوهرند».
ارتجاع مذهبی
در بحبوحهٔ فشارهای حکومتی به آهنگساز بزرگ، از طرف دیگر کلیسا نیز میخواست از اجرای قسمتی از این سمفونی که کمی تم مذهبی داشت جلوگیری کند. ارتجاع در همه دورانها نیش زهرآگین خودش را در تن بشریت وارد میکند.
هفتم ماه مه، تالار کٍرنتنِرتور، وین
بتهوون جوراب پشمی ساده و سیاه رنگی در پا دارد و در جایگاه رهبر ارکستر ایستاده است. کمی پایینتر و درست در پشت سر او شخص دیگری قرار دارد که بهطور واقعی او ارکستر را رهبری میکند. چرا که بتهوون بهدلیل ناشنوایی قادر به رهبری ارکستر نیست.
موومان اول سمفونی با حالتی اسرارآمیز و در عینحال نگران و مضطرب شروع میشود. این تم و چنین فضایی که گویی جهان هستی را با همه دردها و رنجهایش مجسم میسازد، تصویری است از شخصیت و چهرهٔ آهنگساز. ریشارد واگنر قسمت اول را توفان زندگی مینامد. توفانی سهمگین پر از نشیب و فراز. این قسمت از مرز زمان و مکان میگذرد و انسان را به دنیای کائنات همراه با درام زندگی بشر میکشاند. سرانجام قسمت اول سمفونی با صلابت تمام که نشان از نبرد دائمی انسان و سرنوشت جهت نیل به آزادی و یگانگی است، با ضرباتی پیروزمند به پایان میرسد.
قسمت دوم سرشار از امید و سرزندگی است. آهنگساز میخواهد روح آتشین قسمت اول را بدون وقفه در اینجا نیز ادامه میدهد. به همین دلیل تم اصلی قسمت دوم سمفونی مانند یک گلوله آتشین در سرازیری رود. ضربات طبل در قسمت دوم تلاش انسان را برای رهایی از سیاهی به نور نشان میدهد.
موومان سوم یک نوای عارفانه و دلانگیز با پاکی و لطافت تمام، نشان از سرچشمهٔ وجود و فوران همهٔ تواناییها و استعدادات نهفته انسانی که تاروپود آن با استادی تمام تنیده شده است و نغمات آوازگونهٔ آن سالها و سالها الهامبخش موسیقیدانان بوده است. بتهوون با اعتقاد قلبی خود گفته بود: «در جهان، چیزی برتر از محبت نمیبینم».
و بالاخره موومان چهارم، یعنی خلق شاهکار دنیای موسیقی، یک فراخوان برای شادی و شاد زیستن، برای مقاومت و رهایی از اسارت، در نبرد با سرنوشت و دستیابی به آزادی و فتح قلل رفیع ظرفیت انسانی.
در اینجا گروه کر سمفونی با صدای بلند سرود میخواند:
«شادی! ای دختر محبوب بهشتی، ما در آستان مقدس تو گرد آمدهایم. معجزهٔ تو آنچه را که به قهر و غضب جدا شده پیوند میدهد، آنکس که سعادت یافته که با دوست خوبی دوست باشد… در این شادمانی شرکت میکند، اما بگذار آنکس که در جهان فقط وجود خود را میبیند، گریان و نالان خارج از این حلقه مقدس بماند. همه جهانیان با هم برادرند و بهسوی شادمانی حقیقی گام برمیدارند. پس بیایید دفتر دیون خود را درهم بریزیم، کینهها را فراموش کنیم… و جهان را غرق نعمت کنیم…
با فرارسیدن فراز نهایی سمفونی، گروه کر با عظمت میخواند:
«ای مردم همدیگر را دوست بدارید».
در اینجا بتهوون آیندهای را تصویر میکند که در میان دستان همهٔ انسانهای جهان، از زن و مرد قرار گرفته است. انسانهایی که در راه رسیدن به صلح، آزادی و سعادت تلاش میکنند.
بزرگترین ابراز احساسات
در اولین اجرای سمفونی در سالن کنسرت شهر، حاضران آنچنان تحتتاثیر سمفونی قرار گرفتند که در طول اجرا ۵بار بپاخاسته و برای آهنگساز کف زدند. آنها بهسرعت روح عصیانی و شورشی سمفونی نهم را درک کردند. هنگامی که اجرای سمفونی کورال به پایان رسید صدای کفزدنها به حدی بود که بهنظر میرسید دیوارهای تالار میشکافند و فرومیریزند. اما افسوس که این صداها به گوش بتهوون نمیرسید و او در حالیکه سر خود را پایین انداخته بود پشت به جمعیت در جایگاه رهبر ارکستر ایستاده بود و هنوز در حال ورق زدن دفترچهٔ نت خود بود.
کارولینه اونگر، خوانندهٔ جوان اپرا که در صحنه حضور داشت، با جسارت روی بتهوون را به سوی جمعیت حاضر در تالار، که با شور و شعف بسیار او را تحسین میکردند، برگرداند. رهبر ارکستر، در حالیکه اجرای سمفونی را متوقف کرده و اشک از چشمانش سرازیر شده بود، دست بتهوون را گرفته توجه او را به ابراز احساسات حضار جلب کرد. سایر نوازندگان نیز با چشمانی گریان از جا برخاسته و در برابر آهنگساز بزرگ تعظیم کردند.
سرکوب حکومتی
خبر ابراز احساسات پرشور مردم نسبت به آهنگساز بزرگ و سمفونی بیمانند او به گوش امپراتور رسید و او هم سربازان خود را برای برهمزدن کنسرت و متفرق کردن مردم گسیل داشت؛ چرا که سنت زمانه این بود که نشانهٔ بالاترین احترام به یک مقام ۳نوبت کف زدن باشد و این هم جز برای امپراتور برای کس دیگری جایز نبود. حال آنکه برای بتهوون ۵بار به مدت طولانی کف زده شده بود و این برای امپراتور قابلتحمل نبود.
آرامش پس از پیروزی
پس از بههمخوردن کنسرت توسط سربازان حکومتی، آهنگساز بزرگ در خانهٔ محقر خود، در تنهایی کامل در حالی که در طول زندگی هرگز تن به ازدواج و زندگی آسوده نداده بود، بر روی کاناپهٔ خود با رضایت خاطر در افکار توفانی خود غوطهور شد. این بار بتهوون، پیروزمند و سرفراز، ارتجاع و قوای حکومتی و غول سرنوشت را به زانو درآورده بود.
توفان جاودان
...و بالاخره ساعت ۱۷ و ۴۵دقیقه روز ۲۶مارس ۱۸۲۷(بعدازظهر روز ششم فروردین) فرامیرسد. بتهوون رنجور و بیمار در بستر خود آرمیده است. ناگهان هوا توفانی میشود. رگبار و غرش رعد به همراه صاعقه. آهنگساز که در واپسین لحظات حیات خود میباشد، چشمان نافذ خود را میگشاید. او با مرگ لحظهای بیش فاصله ندارد. اما مثل همیشه معتقد است که تسلیم جایز نیست و تنها با مبارزه میتوان به پیروزی رسید. شاید در لحظهٔ مرگ، چون همیشه، در فکر خلق اثر دیگری در سرایش شادی و خوشبختی است. او مشتهای گرهکرده خود را به آسمان بلند میکند تا پوزهٔ مرگ را به خاک بمالد که: «در نبرد با سرنوشت، تسلیم هرگز!» و به این ترتیت شعاری را جاودانه کرد که شعار همه قهرمانان دلیر و بیباک تاریخ است.
بتهوون باز هم فاتح شد. مرگ به سراغش نیامد، بلکه جاودانگی از او استقبال کرد. او به پیروزیهای خود ادامه میدهد. با گذشت زمان، انسانهای بیشتری در راه آزادی و برای ایجاد آیندهای روشن و تابناک که لودویک وان بتهوون بشریت را به ساختن آن تشویق میکرد، گام برمیدارند.
پانویسها ---------------------------------------------------
(۱) - در ۱۶مرداد ۱۳۹۵ وقتی رهبران ارکستر جهان ۲۰سمفونی برتر دنیا را انتخاب کردند، سمفونی سوم یا همان اروئیکا، سمفونی قهرمانی بتهوون در ردیف نخست جدول جای گرفت و بهترین سمفونی تاریخ موسیقی بهشمار رفت.
(۲) - بتهوون در انتخاب این موتیف، از مورسی که در تلگراف بهکار میرود الهام گرفته است. در ارتباطات تلگرافی آن زمان، ۳ضربه کوتاه و یک ضربه بلند بیانگر و علامت حرف «وی (V) انگلیسی است که علامت پیروزی است و بتهوون با این انتخاب خواسته است تا سمفونیاش را بهنام «جنگ انسان با سرنوشت» نامگذاری کند با این دیدگاه که در این جنگ پیروزی نهایی در هر حال از آن انسان است.
(۳) - سمفونی نهم یکی از آثاری است که در تاریخ سیاست از آن استفاده شده است و در میان هر دسته و هر ایدئولوژیای طرفداران بسیاری دارد. فریدریش انگلس میگوید: «روزی که بشر سمفونی نهم را آیین رفتاریِ خود قرار دهد آن روز بتهوون جایگاه حقیقی خود را یافته است».
بیسمارک در مورد سمفونی نهم میگوید: «اگر من سمفونی نهم را بیشتر گوش کرده بودم امروز بسیار شجاعتر بودم».
و سرانجام موومان چهارم این سمفونی یعنی سرود شادی (Ode to Joy) بهعنوان سرود رسمی اتحادیهٔ اروپا انتخاب شده است.