728 x 90

رویداد تاریخی

فروغ ایران ـ حماسه ۶ و ۷مرداد ۱۳۸۸در اشرف

-

حماسه ۶ و ۷مرداد ۱۳۸۸در اشرف
حماسه ۶ و ۷مرداد ۱۳۸۸در اشرف

حماسه ۶ و ۷مرداد ۱۳۸۸در اشرف:

در ششم و هفتم مرداد ۱۳۸۸، وقایعی در اشرف رخ داد که جهان را تکان داد. وقایعی که در تحولات سیاسی، تأثیر کیفی داشت و خیلی از معادلات را تغییر داد. قبل از ششم مرداد، نزدیک به دو ماه بود که یکانهایی از پلیس عراق جلوی در اصلی‌ اشرف مستقر شده بودند. آنها می‌گفتند که می‌خواهند داخل قرارگاه، ایستگاه پلیس دایر کنند. وقایع ششم و هفتم مرداد نشان داد که ایستگاه پلیس بهانه است. نیت اصلی، متلاشی کردن اشرف و اخراج مجاهدین بوده است.
 در طرف مقابل هم مجاهدین تصمیم خودشان را گرفته بودند: مقاومت برای حفظ اشرف، تا پای جان!
 
در این دو ماه، مزدوران چندین بار برای تحمیل خواسته‌هایشان به اشرفیها، نیرو آوردند. اما هربار دیدند که باید یک دیوار انسانی چند لایه را رد کنند تا بتوانند وارد شوند و به همین دلیل منصرف شدند.
 برای همه روشن بود که بالاخره این تنشها به نقطه اوج خود خواهد رسید، اما چه روزی؟ کسی نمی‌دانست.
 تحولات از شب پنجم مرداد رنگ و بوی دیگری گرفت. روز پنجم مرداد تلویزیون العراقیه خبری به قرار زیر پخش کرد: ”قرار است که دولت عراق مسئولیت امنیت قرارگاه اشرف را در کادر اجرای توافقنامه خروج که بین بغداد و واشینگتن امضاء شده، تحویل بگیرد. سخنگوی رسمی دولت، علی دباغ خاطرنشان کرد که دولت به برخورد انسانی با افراد موجود در قرارگاه بر اساس آنچه که قوانین بین‌المللی متداول تعیین کرده، ملتزم است. وی تأکید کرد که تا زمانی که قوانین جاری عراق رعایت شود، دولت اقدام به کوچ دادن هیچ‌یک از آنها یا اخراج اجباری آنان از عراق نمی‌کند“ . ​
 
  واضح بود که آنچه آقای سخنگوی دولت تحت عنوان تحویل‌گیری مسئولیت امنیت قرارگاه اسم برده بود، در واقع اولین پرده از همان سناریوی انهدام اشرف بود که چند ماه قبل، موفق ‌الربیعی لو داده بود، وگرنه آن همه نیرو و لودر و آبپاش را برای چه دور اشرف آورده بودند؟ آیا می‌خواستند با لودر و آبپاش، امنیت اشرفیها را آن هم به شیوه انسانی تأمین کنند؟
 در همان زمان کمیته پارلمانی ایران آزاد در نامه خود که برای رئیس‌جمهور و وزرای خارجه و دفاع ایالات متحده و سفیر این کشور در عراق و فرماندهی نیروهای چندملیتی ارسال شده، نوشت:
آقای رئیس‌جمهور اوباما،
 "علی دباغ، سخنگوی دولت عراق، اعلام کرد که دولت عراق مسئولیت اداره امنیت داخل قرارگاه اشرف را به عهده خواهد گرفت. شما می‌دانید که از ژانویه ۲۰۰۹ ارتش و پلیس عراق، قرارگاه را محاصره کرده‌اند و هیچ مشکل امنیتی در داخل قرارگاه وجود نداشته است. ترس ما از این است که اعلامیه آقای دباغ، راه را برای پلیس عراق باز کند تا به‌زور وارد قرارگاه شده و برای خوشایند رژیم تهران، ساکنان آن را سرکوب کنند. علی خامنه‌ای رهبر ارشد ایران در ماه فوریه در دیداری با رئیس‌جمهور عراق از او خواست تا قرارداد دوجانبه برای اخراج اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران در قرارگاه اشرف را به اجرا در آورد".
  اما ظاهراً تصمیمات، گرفته شده بود و گوش شنوایی برای این حرفها پیدا نشد. به همین دلیل تحرکات جدیدی از نیمه‌شب آغاز شد و با افزایش نیروهای عراقی، آنها ورودی اشرف را هم با یک خاکریز بستند، شاید برای این‌که راه را بر هر گونه عکس‌العمل اشرفیها نسبت به نیروهای عراقی ببندند.
  صبح ششم مرداد مزدوران عراقی، همزمان با افزایش نیرو در بیرون در اشرف، یک هیأت هم برای مذاکره به داخل اشرف فرستادند، شاید فکر می‌کردند که اگر چماق قوه قهریه را در بیرون قرارگاه بالا ببرند، می‌توانند اشرفیها را وادار کنند به خواسته‌های غیرقانونی دولت عراق تسلیم شوند، اما آنها با یک محاسبه ساده باید متوجه می‌شدند که اگر مجاهدین می‌خواستند در برابر تهدیدات این تازه به دوران رسیده‌ها جا بزنند، قبل از آن، باید در برابر ابرقدرت دنیا که با چنان شدت وحدت بمبارانشان کرده بود جا می‌زدند؛ البته قبل از آن هم، ۳۰سال پیش در برابر خمینی دجال. اما جواب مجاهدین به همه این تهدیدها و فشارها یک جمله بود: «هیهات منا الذله!»
 در مورد وقایع قبل از حمله، اطلاعیه شورای ملی مقاومت (حمله به اشرف شماره ۷۲) بسیار گویاست و بی‌نیاز از هر توضیح دیگری است:
 جالب توجه این‌که حتی در روز حمله و کشتار در۶مرداد (۲۸ژوئیه۲۰۰۹)، نمایندگان ساکنان اشرف در ساعت ۱۲ ظهر مشغول گفتگو با فرماندهان نیروهای عراقی و فرستادگان نخست‌وزیری عراق درباره نحوه استقرار پلیس بودند. در این گفتگوی دو ساعته، ساکنان اشرف بار دیگر تکرار کردند که با استقرار نیروهای پلیس در ورودی قرارگاه مشکلی ندارند و اگر پلیس امکانات بیشتری هم در ورودی قرارگاه نیاز داشته باشد، در اختیارشان خواهند گذاشت و همه هزینه‌های لازم را هم پرداخته و تسهیلات کامل فراهم می‌کنند. اما طرف مقابل گوشش بدهکار نبود و به نیابت از رژیم آخوندی کمر به حمله و کشتار بسته بود. ​
   در جریان این مذاکرات ۳بار از بغداد به نماینده نخست‌وزیری تلفن کردند و نهایتاً به او دستور قطع مذاکره و شروع حمله ابلاغ شد. شدت حمله، میزان نیروهای عراقی و نوع نیروهای به کار گرفته شده و رفتار جنایتکارانه آنها، از اهداف انهدامی این عملیات خبر می‌دهد و مبین آن است که مسأله نه اعمال حاکمیت بلکه بحث نابودی اشرف به خواست رژیم ایران است
 مجاهدین هم تصمیم قاطع خودشان را گرفته بودند. آنها می‌گفتند
”اشرف امانت مردم و تاریخ ایران در دست ماست، محال است آن را به گرگهای ولایت تسلیم کنیم“ . اینجا بود که مجاهدین به سمت ورودیهای مختلف اشرف حرکت کردند.
 

پیش از حمله در ذهن اشرفی‌ها چه می‌گذشت؟

از روز پنجم مرداد نیروهای عراقی شروع به تمرکز نیرو در بیرون اشرف کردند. برای همین، اشرفیها از همان شب در مواضع حساس اشرف مستقر شدند.
 هر ضلع اشرف، یک در اصلی دارد. البته ضلع غرب، دو در دارد. یکی از آنها همان در شیر معروف است. اگر نیروهای مهاجم قصد نفوذ به اشرف را داشتند، حتماً از دربهای اصلی اضلاع باید حمله را شروع می‌کردند. برای همین هم این درها اولین خطوط دفاعی شدند.
 بعد هم تهدید شروع شد. آن هم به شکل خیلی مبتذل توسط نیرویی که تازه یکسری تجهیزات از آمریکاییها گرفته، که قبلش فقط در فیلمهای هالیوودی دیده بود. حالا هم به شیوه‌یی مبتذل و رقت انگیز، احساس می‌کردند با این تجهیزات، ستاره همان فیلمها شده‌اند.
 نیروهای عراقی شروع به پیشروی کردند و موانعی که خیلی از آنها را خودشان قبلاً جلوی درهای ورودی گذاشته بودند، برداشتند. بچه‌ها هم این طرف شعار می‌دادند. اما در آن لحظات، توی ذهن اشرفیها چی می‌گذشت؟
 
مقصود محمد زاده (شاهد صحنه):
”وقتی عراقیها به سمت درآمدند، ما فکر می‌کردیم مثل دو ماه پیش که نیرو می‌آوردند تا فیلم تبلیغاتی بگیرند و به رژیم بگویند ما روی اشرف فشار می‌آوریم، باز هم نیتشان همین است“ .
 
 موسی عمادزاده (شاهد صحنه):
”در ذهنم بیشترین حد خوش‌خدمتی به رژیم توسط نیروهای عراقی، همین کارهایی بود که یکی دو ماه قبلش می‌کردند. اما وقتی لودر جلو می‌آمد و موانع را برمی‌داشت، احساس کردم تصور اشتباهی دارم. آنجا برگشتم به یکی از بچه‌ها گفتم که «انگار امروز با روزهای قبل فرق می‌کند
  
​​ 
 شهرام عالیوندی (شاهد صحنه):
”برای ما خیلی روشن بود که مالکی برای انتخاباتی که در پیش دارد، حمایت رژیم را می‌خواهد. قیمتش را هم قصد دارد از جیب مجاهدین بپردازد. من احساس می‌کردم که آن روز با روزهای قبل فرق می‌کند. اما در ذهنم این بود که ما یک قرارداد حفاظت با نیروهای آمریکایی داریم که همان بغل هم ایستاده بودند. بر اساس آن قرارداد که سلاحهای ما را جمع‌آوری کرده بودند، می گفتم اگر عراقیها کاری کنند، آنها دخالت می‌کنند“ .
  
حسن عبدالوهاب (شاهد صحنه):
”مزدوری مالکی موضوع جدیدی برای ما نبود. چیزی که برای ما تازگی داشت، میزان مزدوری و خوی پاسداریش بود. تا آن حد که به چنان وحشیگری ای دست زد که تا آن لحظه اصلاً به ذهن من خطور نمی‌کرد“ .
 
 مقصود محمدزاده (شاهد صحنه که در شرق اشرف حضور داشت):
”لودر جلو آمد و با بیلش به در کوبید. بچه‌ها پشت در بودند. خاک را پر کرد و روی سرشان ریخت. یکی از بچه‌ها، بین بیل لودر و خودرو گیر کرد. صحنه طوری بود که من فکر کردم شهید شد. اما مجروح شده بود. بعد هم مزدوران با چوب و گرز و میله به جان بچه‌ها افتادند“   
موسی عمادزاده (شاهد صحنه):
”ایستادن با دست خالی در برابر بیل لودر و چوب و گرز که در دست تعدادی وحشی مزدور هست، ساده نیست. اما آنجا بچه‌ها برای این‌که در صف جلو باشند، تلاش می‌کردند و از هم سبقت می‌گرفتند“ .
 
 
شهرام عالیوندی (شاهد صحنه که در ضلع شمال اشرف بود):
”با آبپاش حمله را شروع کردند، بچه‌ها پرتاب می‌شدند. آنجا برای خودم دیگر شکی باقی نماند که این تازه شروع یک حمله است، اما هرچقدر با آب‌پاش و بعد هم باتون و چوب بچه‌ها را می‌زدند و بچه‌ها می‌افتادند، جلو در خالی نمی‌شد“ .
 
 

تعهدات نیروهای آمریکایی در قبال اشرف و

واکنش آنها در قبال حمله ششم و هفتم مرداد

 به موجب موافقتنامه‌یی که تک به تک ساکنان اشرف با نیروهای آمریکایی امضا کرده بودند ساکنان اشرف، همه سلاحهایشان را تحویل داده بودند. در مقابل، طرف آمریکایی متعهد شده بود تا زمان تعیین تکلیف نهایی نفرات اشرف، یعنی تا زمانی که به کشور خودشان برگردند یا به یک کشور ثالث بروند و یا اجازه اقامت در کشور عراق پیدا کنند حفاظت این افراد را در اشرف تأمین کند. امضای مقام آمریکایی جورج جانز، افسر ارتش آمریکا در زیر این موافقتنامه که در ژوئیه ۲۰۰۴ امضا شده، دیده می‌شود.
 علاوه بر این، یک نامه هم از طرف ژنرال ویلیام براندنبرگ خطاب به خانم صدیقه حسینی و تمام ساکنان اشرف در تاریخ ۷اکتبر ۲۰۰۵ ارسال شده است؛ یک نسخه از این نامه هم به هر یک از ساکنان اشرف داده شد. در این نامه ضمن تأکید بر استاتوی ساکنان اشرف به‌عنوان افراد حفاظت‌شده تحت کنوانسیون چهارم ژنو روی حقوق مشخصی از اشرفیان تأکید شده است.
 در بند اول آن آمده که ساکنان کمپ اشرف حق حفاظت در برابر خطر، خشونت، قهر، ارعاب و حفاظت ویژه برای مقام و حقوق زنان دارند. این نامه از طرف فرماندهی نیروهای ائتلاف در بغداد ارسال شده است.
 یکی از ابهامات این بود که اگر آمریکاییها چنین تعهداتی بر اساس قراردادهای قبلی داشتند، پس چرا صحنه‌های ششم و هفتم مرداد به‌وقوع پیوست؟ آنها کجا بودند؟ اصلاً از این فجایع خبر داشتند؟
 
تلویزیون فاکس‌ نیوز در گزارشی از گزارشگر خود در پنتاگون پرسید: آیا هیچ کس در دولت یا ارتش آمریکا بررسی کرده است که اساساً آمریکا هیچ‌گونه مسئولیتی در قبال این افراد دارد یا نه؟
 گزارشگر فاکس‌ نیوز از پنتاگون گفت: موضوع تکاندهنده، فیلمی است که نشان می‌دهد یک سرباز آمریکایی مشغول فیلمبرداری از حمله نیروهای امنیتی عراق به اشرف است. این سرباز دارد فیلمبرداری می‌کند و وقتی که ساکنان کمپ به نزد او می‌روند و از آنها کمک می‌خواهند، او و یک سرباز دیگر آمریکایی سوار خودرو خود شده و صحنه را ترک می‌کنند. این موضوع، بسیاری را در اشرف و همچنین سازمانهای بین‌المللی نگران کرده که آمریکا به وظیفه خود در مورد حفاظت از این افراد عمل نکرده است.
 
نتیجه تحقیقاتی که در این زمینه صورت گرفت این بود که نیروهای آمریکایی نه تنها در روزهای ششم و هفتم مرداد، به تعهدات و وظایف خودشان در مورد حفاظت از اشرفیان عمل نکردند، بلکه تا امروز هم حتی یکی از فیلمهای بیشماری را که توسط سربازانشان در صحنه گرفتند منتشر نکردند. فیلمهایی که بدون شک اگر روزی منتشر بشود، ناگفته‌های بسیاری را از جنایات مزدوران خامنه‌ای در آن صحنه افشا می‌کند.
 

خشونت و ایستادگی

بعد از این‌که مهاجمان، تهاجم خودشان را شروع کردند، درگیریهای سختی به‌وقوع پیوست.
 نیروهای مهاجم به انواع سلاحها مسلح بودند. لودر، نفربر، سلاح، باتون، چوب، گرز، زنجیر و تبر.
 هنگامیکه کارخانه‌ها لودر را می‌سازند، در کاتالوگ آن کارآییش را برای خاکبرداری ساختمانی و سازندگی عنوان می‌کنند. اما روز ششم مرداد، نیروهای عراقی یک کارآیی دیگر برای لودر ثبت کردند.
 
غلامحسین گرگی (شاهد صحنه):
”لودر، بیل دومش را زد زیر پای بچه‌ها و آنها را بالا برد و پرت کرد، بعد هم خاک را ریخت روی آنها“ .
 
 
محمد گلزار (شاهد صحنه):
”لودر می‌آمد تا جایی که موانع به آن اجازه می‌داد، می خواست بچه‌های ما را دفن بکند“ .
 
 در کنار لودر و میل گرد و نارنجک، نیروهای مهاجم از زنجیر، چوبهای چهار تراش، سنگ، تکه‌های خرد شده بلوک و هر وسیله دیگری، برای وارد آوردن جراحت بر پیکر مجاهدین استفاده می‌کردند.
 روز ششم مرداد، یکبار دیگر خاطرات سیاه قرون وسطی در تاریخ زنده شد. خاطرات سیاهی که پشت آن یک اندیشه برآمده از همان اعصار قرون وسطی، که توسط رژیم ولایت فقیه در مغز مزدوران عراقیش تزریق شده بود، قرار داشت. در این منطق حتی مجروحان هم امنیت نداشتند.
 طرح مهاجمان برای حمله، مراحل و اجزای مختلفی داشت. تیتر حمله که قرار بود به خبرگزاریها داده شود، ورود به قرارگاه اشرف برای راه‌اندازی ایستگاه پلیس بود، اما در طرح عملیاتی، انواع جنایتها از جمله دستگیریهای کور برای سرکوب ساکنان اشرف برنامه‌ریزی شده بود. در این رابطه توجه شما را به صحبتهای تنی چند از ۳۶ گروگان اشرفی جلب می‌کنیم:
 
علیرضا محمدزاده: ضلع شمال بودم که ۵-۶نفری آمدند، یکی با کلت تهدید کرد، یکی دیگر آمد محکم با لگد زد به سینه‌ام، یکی دیگر هم با قنداق کلاش محکم زد به من، و نفر بعدی با یک چماق چوبی که سرش میخ زده بودند، محکم زد به دستم که دستم کاملاً بی‌حس شد و تمام لباسهایم پر خون شد و ۵-۶نفری مرا گرفته کشان کشان، از سیاج و سیم خاردارهای ضلع شمال کشیدند، بردند آن طرف، پایم را دست‌بند زدند انداختند عقب یکی از ماشینهای سیاه نیروهای خاص.
 
مصطفی ثنایی: من جلوی سیاج ایستاده بودم و نمی‌گذاشتم که داخل بیایند. نهایتاً دو نفر از مزدوران، یکی‌شان با یک میله آهنی محکم به سرم زد، که افتادم زمین. دو نفره مرا روی زمین کشیدند و به سمت مقر خودشان که محل استقرار خود شرطه‌ها بود بردند.
 
مشفق کنگی: درگیری آنجا طوری بود که به‌دلیل آب زیادی که ماشین آبپاش ریخته بود، زمین لیز شده بود و حبیب غراب افتاده بود روی زمین، من دیدم که تعدادی از این مزدوران رفتند به سمتش که او را بگیرند، من به کمک او رفتم و دستم را به سمت حبیب دراز کردم، همان لحظه با چندتا از اینها مواجه شدم که با باتون زدند روی دستم، بعد دیگر دستم به حبیب نرسید، روی سرم ریختند و یک تعدادی از باتونها خورد به سرم، چوب و اینها زدند به سرم و حالت گیجی و سرگیجه پیدا کردم، دیگر من و حبیب را کشان کشان گرفتند بردند به سمت مقر خودشان.
 هیچ یک از نفرات حاضر در صحنه انتظار نداشتند که مهاجمان، کسی را دستگیر کنند، چون این کار حتی با هدف اعلام شده خودشان هم که راه‌اندازی ایستگاه پلیس و برقراری امنیت بود همخوانی نداشت. اما خیلی زود روشن شد که طرح و برنامه‌های اعلام نشده آنها بسیار فراتر از دعاوی اعلام شده بوده است.
 
یک شاهد صحنه:
دیدم دو تا از پلیسها دارند می‌گویند، بیا زنهایشان را بکشیم ببریم، یعنی طرحشان این بود که حتی از خواهرهای مجاهد هم بگیرند و بربایند.
 
عفت مبرم (شاهد صحنه):
دست راستم را کشیدند که ببرند، که کتف راستم آسیب دیده و از جا در رفته است.
 
یک شاهد دیگر صحنه:
دنبال این بودند که به‌طور خاص خواهرها را بدزدند. به‌محض اینکه، یک لحظه کسی غافل می‌شد، دستش را می‌گرفتند می‌کشیدند، مثلاً یکی از خواهران که داشت عربی صحبت می‌کرد، در همین حین که داشت صحبت می‌کرد، من دیدم که دستش را گرفتند و کشیدند که او را ببرند، که یکی دوتا از خواهران دیگر گرفتند و او را کشیدند. یک خواهر دیگر را هم دیدم که می‌خواستند او را ببرند که برادری او را نگه داشته بود.
 
عادله (شاهد صحنه):
در صحنه تهاجم عراقیها من در گوشه‌یی ایستاده بودم که ناگهان یک سرباز عراقی با وحشیگری تمام یقه مرا گرفته و می‌خواست با زور مرا به همراه خود ببرد که خودم را روی زمین انداخته و به زمین چسبیدم، او وحشیانه لباس مرا می‌کشید. در این جا بود که یکی از برادران پای مرا محکم گرفت و به هر ترتیبی بود مرا از دست آن مزدور نجات داد.
 
پریسا (شاهد صحنه):
آنها وحشی شده و یک خواهری را شروع کردند به کشیدن. داشتند او را می‌بردند که بچه‌ها کمک کردند و او را از چنگشان درآوردند. در این نقطه، برادرها ما را به‌زور کشاندند عقب، چون دیدند که خواهرها را هم دارند گروگان می‌گیرند، ما را به‌زور عقب کشاندند.
 در یک بررسی دقیق روشن شد که مهاجمان قصد داشتند تعداد هر چه بیشتری را به گروگان بگیرند. احتمالاً برای این‌که از آنها به‌عنوان اهرم فشار برای تحمیل خواسته‌های شومشان استفاده کنند. خیلی از شاهدان صحنه می‌گفتند «بدون شک اگر رشادتها و فداکاریهای مجاهدین نبود، تعداد گروگانها خیلی بیشتر از ۳۶نفر می‌شد».
 
علی کلبی (شاهد صحنه):
یکی از سربازهای عراقی به یکی از خواهرها دست درازی کرد، ما به او حمله کردیم که آن خواهر را از چنگ نیروی عراقی دربیاریم، آنها اول با باتون ما را زدند بعد یکی از آنها با سنگ زد توی صورتم.
 
غلامحسین گرگی (شاهد صحنه):
”یکی از مزدوران که چوب خیلی کلفتی دستش بود محکم کوبید سر شهید امیر خیری که افتاد روی زمین“ .
 
 امیر خیری روز سه‌شنبه ششم مرداد بر اثر ضربات چوب به کما رفت و صبح چهارشنبه در بیمارستان اشرف به‌شهادت رسید.
 همان مزدور که امیر خیری را زده بود از بالای خودرو یک چوب چهارتراش را با تمام قوا بالا برد و کوبید توی سر سیاوش نظام که سیاوش در لحظه روی زمین افتاد.
 موارد زیادی بود که نیروهای مهاجم به صراحت بیان می‌کردند که از تیپ ۹ بدر هستند. حتی در گزارشی نوشته شده بود که آنها در مقابل شعار «مرگ بر خامنه‌ای» مجاهدین، می گفتند «خامنه‌ای روی سر ما جا دارد».
 
ماجد کریم (شاهد صحنه):
”می گفتند ما هم معاویه هستیم، آن پشت می‌رقصیدند“ .
 
در تاریخ گفته می‌شود که چینی‌ها با ساختن دیوار بزرگ چین، قصد متوقف کردن حمله‌های وحشیانه مغولها را داشتند. دیواری ساخته شده از بزرگترین سنگها. در اشرف هم دیواری در برابر مهاجمان وحشی، ساخته شد. اما نه دیواری از سنگ، بلکه دیواری از گوشت و استخوان و پوست و عصب. نه، درست‌تر این است که بگوییم دیواری از اراده و ایمان. در اشرف، تنهای بی‌سپر، سدی در برابر نیروهای مهاجم ساختند. شاید باورش سخت باشد، اما همه برای رسیدن به صف اول، از هم سبقت می‌گرفتند.
 
حنیف مجتهد زاده (شاهد صحنه):
”دیدم همه خواهران و برادران از هم سبقت می‌گیرند تا در صف اول باشند، همه نگران سایرین بودند. دغدغه همه این بود که اگر بلایی هست، سر خودشان بیاید، نه کناری. واقعاً دعوا بود، دعوای فداکاری!
  
در این صحنه‌ها مجاهدینی هم بودند که ۴۰سال پیش، ضربات کابل و باتون شکنجه‌گران ساواک شاه را تحمل کرده بودند. بعد از پیروزی انقلاب هم مردم به آنها لقب «قهرمان شکنجه» داده بودند. اما چه کسی تصور می‌کرد، ۴۰سال بعد هم، باز همانها، باید سر و رویشان از ضربات کابل و چوب و سنگ و میل گرد، خون آلود و مجروح شود؟ مجید معینی از قهرمانان شکنجه در زندانهای ساواک شاه یکی از این نمونه‌ها بود.
 این صحنه‌ها نشان داد که عنصر تعیین کننده، نه سلاح، بلکه صاحب سلاح است. مجاهدین با دستهای خالی، مزدوران تا دندان مسلح را وادار به عقب‌نشینی کردند.
 در این میان، یک نبرد دیگر با شدت و حدت در جریان بود. فیلمبرداران و عکاسان جسوری که به‌رغم حساسیت بیش از حد مزدوران و برخورد هیستریک آنها، با شجاعت به کارشان ادامه دادند و صحنه‌هایی را در انظار جهانیان به ثبت رساندند که تمام دنیا را تکان داد. فیلمبردارانی که خودشان هم آماج ضربه‌های وحشیانه سنگ و چوب و باتون قرار گرفتند. اما بدنهایشان را سپری برای حفاظت از دوربینها کردند. دوربینهایی که در ششم و هفتم مرداد، دریچه یک حماسه، به سمت آسمان تاریخ گردیدند.
 
 
بهرام رازانی (یکی از فیلمبرداران):
 ”من بالای یک آیفا در حال فیلمبرداری بودم. آنها به من می‌گفتند بیا پایین و سنگ و چوب و… به طرفم پرت می‌کردند، من توجهی نمی‌کردم“ .
 
 گاه شدت وحشیگری مزدوران و ایستادگی مجاهدین به حدی می‌رسید، که قطرات خون بر لنز دوربینها نیز نقش می‌بست. با این وجود به گواهی خود فیلمبرداران، این تصاویر هیچ گاه نمی‌توانند بازتاب دهنده عمق جنایات مزدوران و اوج ایستادگی حماسی مجاهدین باشند.
 
بهرام رازانی:
”من خودم فیلمبردار صحنه بودم. اما هیچ دوربینی نمی‌توانست شقاوت مزدوران و شجاعت مجاهدین را به تصویر بکشد“ .
 
 پریسا ممقانی:
”این تصاویر که بیرون آمد مشتی از خروار است، چرا که صحنه آن‌قدر سخت بود که بسیاری از فیلمها بیرون نیامد، خیلی از دوربینها دزدیده شد یا فیلمبرداران را زدند“ .
 
 از صد سال پیش، زمان مقاومت قهرمانانه مردم تبریز در برابر استبداد، تصاویر خیلی کمی وجود دارد. اما همان تصاویر، امروز مایه افتخار هر ایرانی است. شاید صد سال بعد هم، تصاویر فروغ ایران، مایه افتخار ایران باشند.
 

میدان لاله

تهاجم مزدوران از در مصلحی، یک اشتباه محاسبه فاحش بود، علاوه بر ویژگیهای ساختمانی این ورودی که مسیر آن را بسیار محدود کرده، تهاجم مزدوران از این ناحیه با لایه‌های بیشماری از دیوارهای انسانی ساکنان اشرف برخورد کرد که آنها را مفتضحانه به مواضع اولیه خود برگرداند.
 اما در ورودی شمال و شرق، دشت وسیعی در برابر مزدوران قرار داشت که توانستند با ایجاد شکافهای متعدد در سیاج (سیم توری) اطراف قرارگاه و سپس با تیراندازی مستقیم و رگبار باز کردن روی بچه‌ها راه نفوذ خود به داخل قرارگاه را باز کنند. در ورودی شرق، بعد از شکافتن ۱۰۰متر از سیاج قرارگاه و بعد از مجروح کردن دو سوم نیروهای در صحنه، مزدوران متجاوز وارد خاک اشرف شدند. در ورودی شمال نیز بعد از این‌که تلاش برای وارد شدن از ورودی اصلی را بی‌فایده دیدند، در فواصل ۱۰۰ و ۲۰۰متری دو طرف ورودی با لودر، شکافهایی ایجاد کردند و سرانجام از یکی از آنها خودروهای زرهی را وارد کردند.
 به این ترتیب کانون درگیری به عمق خاک اشرف یعنی میدان لاله در کنار ایستگاه پمپاژ آب منتقل شد.
 
در اطلاعیه حمله به اشرف، شماره ۷ آمده است:
«در ساعت ۱۷نفربرهای زرهی برای اشغال سه راهی مزار مروارید به داخل اشرف حمله کردند. ۶نفر بر زرهی به‌جانب ایستگاه آب و برق اشرف در حرکت هستند و در مسیر خود دست‌کم ۱۵نفر را مجروح کردند. ۳زرهپوش و چندین خودرو حامل نفرات مسلح در میدان لاله به ضرب و شتم و حشیانه ساکنان اشرف اشتغال دارند. پلیسها نه فقط با باتون بلکه با چوب و تبر هم در خیابانهای ۱۰۰ و ۴۰۰ به مجاهدین حمله‌ور شده‌اند».
 آنها می‌خواستند به مکانهای دیگر، به‌خصوص به سمت در اصلی‌اشرف، مسیرشان را باز کنند. اما باز هم همان دیوار انسانی بود که جلوی آنها را گرفت! دیواری از تنهای بی‌سپر، در برابر تیر و چوب و تبر!
 باز هم مهاجمان، برای این‌که راه خودشان را باز کنند، به وحشیگری تمام رو آوردند.
 
اشرف فرشید (شاهد صحنه):
”آنها با تبر به جان بچه‌ها افتاده بودند، با قمه، با لودر بچه‌ها را زیر می‌کردند، ولی ما چی توی دستمان داشتیم؟ هیچی! هیچی!“.
 
 احمد علیزادگان (شاهد صحنه):
”به طرز وحشیانه‌ای بچه‌ها را می‌زدند. سلاحشان تبر بود، چوب چهار تراش بود، چوب میخ دار بود. با یک چوب میخ دار به کمر خود من زدند. اما صحنه آن‌قدر شلوغ بود، آن‌قدر خون و خونریزی بود که نمی‌شد به درد خودم فکر کنم“ .
 
 رحیم تقی‌پور (شاهد صحنه):
”هاموی‌ها آمدند به قصد زیر گرفتن ما، دیوار انسانی که تشکیل شد، اولین صفش خواهران بودند، که یکی از خواهران زیر هاموی رفت و به‌شدت مجروح شد و به‌حالت اغما رفت“.
 
 مهاجمان هیچ گاه نتوانستند بیشتر از میدان لاله پیشروی کنند. برای همین، به‌رغم تمام نیرویی که برای تصرف کامل اشرف چیده بودند و به‌رغم وحشیگریها و خلق صحنه‌های ضدانسانی، تنها یک راه باریک از ضلع شمال تا میدان لاله و محل تصفیه‌خانه آب را به دست آوردند.
 
احمد علیزادگان (شاهد صحنه):
 
”هامر می‌خواست وارد خیابان۴۰۰ بشود، ۱۰-۱۵نفر رفتیم جلوش را گرفتیم. سرباز آمد سلاحش را گذاشت روی سینه من، گفتم شلیک کن! جا خورد، بعد سلاحش را گذاشت روی سینه غلامرضا، او هم گفت“ شلیک کن! ”، نمی‌دانست چه کار کند و دوباره رفت بالای نفربر“ .
 
 یکی از شهود صحنه در گزارشش نوشته بود:
”آن لحظه که دستها و پاها و سرهایمان می‌شکست، به این فکر می‌کردم که دست و پا و سر شکسته، بهایی است که مجاهدین می‌پردازند و بالاخره روزی بهبود پیدا می‌کند، اما اگر سد ورود اشرف در برابر مزدوران خامنه‌ای بشکند، بی‌شک بهای ترمیم آن را مردم و تاریخ ایران باید بپردازند. و این برای مجاهدین، دست گذاشتن روی رگ غیرت بود“ .
 
 مرضیه رضایی (شاهد صحنه):
”شاهد بودم که با یک بلوک به‌سر یکی از برادران کوبیدند و خون فواره زد، اما برادران و خواهرانمان با دست و پای شکسته مقاومت می‌کردند“ .
 
 احمد علیزادگان (شاهد صحنه):
”ما می‌خواستیم ضلع شرق میدان لاله را ببندیم، در این نقطه دیدم دو خواهر با قهرمانی پریدند آیفایی را برداشته و به یک هامر کوبیدند و خودشان را به ضلع شرق لاله رساندند. در مسیر به آنها سنگ می‌زدند، تمام شیشه‌ها خورد شد، اما توانستند خودشان را برسانند“ .
  این مقاومت و ایستادگی مجاهدین، حتی آن دسته از مهاجمانی را که هنوز وجدانی درونشان باقی مانده بود، تکان داد. در صحنه‌ای، یک سرباز قصد پرتاب سنگ داشت، اما سرباز دیگر مانع او شد.
 در صحنه‌ای دیگر، وقتی مجاهدین به سربازی می‌فهمانند که چطور آلت دست خامنه‌ای شده، چوبش را به کناری پرت می‌کند.
 
احمد علیزادگان (شاهد صحنه):
”نفربری می‌خواست وارد خیابان ۱۰۰ بشود، اما خواهران و بعد هم ما جلو آن قرار گرفتیم. راننده نفربر قفل شده بود. فرمانده‌اش به او گفت برو! گفت نمی‌روم! دوباره که گفت برو! از نفربر پرید پایین“ .
 به این ترتیب نیروهای مهاجم در میدان لاله متوقف شدند. تنها دستاورد آنها، یک راه باریک، و یک محوطه کوچک در اشرف بود. اما بهای آن را مجاهدین با سر و دست شکسته و نقص عضوهایی که بعضاً تا همین امروز درمان نشده، پرداختند.
 وقتی هوا تاریک شد، درگیریها هم در میدان لاله به پایان رسید. اما باز هم با تاریکی هوا، ضلع شمالی اشرف، شاهد توفانی سهمگین‌تر شد.
 

درگیریهای شب ششم مرداد - آغاز شلیک

نیروهای مهاجم به میدان لاله رسیدند. اما طبق طرح باید هنوز خون بیشتری در اشرف می‌ریختند. یک توافقنامه امنیتی با خامنه‌ای وجود داشت! بنابراین نیروهای ویژه سیاهپوش ملقب به
swat (سوات) را از ورودی شمال، وارد اشرف کردند. تابلوی جنایت در حال تکمیل شدن بود!
 
 رحمان منانی (شاهد صحنه):
این وحشیها به‌راحتی خواهران را می‌زدند که این خودش یک داستان جداگانه دارد، اینها کاملاً فارسی هم صحبت می‌کردند، من چون عربی بلد نبودم به آنها می‌گفتم شما مزدور خامنه‌ای هستید، که آنها می‌گفتند خامنه‌ای کیه! رهبر ما خمینی است.
 گواه اصلی جنایات عصر سه‌شنبه ۶مرداد در شمال اشرف، پیکر شهدا و بعد، گواهی شاهدان صحنه است. آن شب به جز نفراتی که در قسمت در شمالی اشرف بودند، کسی آن جنایات را ندید. اما تقریباً از تمامی اشرف می‌شد صدای شلیک گلوله‌ها را شنید و نور آن را که از طرف نیروهای عراقی شلیک می‌شد، دید.
 
منصور حداد (شاهد صحنه):
اولش با شلیک هوایی شروع شد با سلاحهای مختلف، سلاحهای نیمه سنگین، مثل بی‌کی سی، ب.کا.ت، و بعد هم با سلاحهای انفرادی مثل کلاشینکف. نفراتی که شلیک می‌کردند، عمدتاً کنار خودروها بودند، که با سلاحهای انفرادیشان به سمت نفرات شلیک می‌کردند
حمید زمانی به‌طور مشخص کنار دست من بود، که چند بار رفت به سمت این نیروها و برگشت، به سمتش شلیک کردند و گلوله به قلبش خورد. مجاهد شهید اصغر یعقوب‌پور سه تا تیر به او اصابت کرد، روحیه‌اش خیلی خوب بود.
  
بهمن پیرانی (شاهد صحنه):
صحنه این طوری بود که لودر داشت کار می‌کرد که راه ما را ببندد. ما می‌خواستیم جلوش را بگیریم، شلیک کرد، مهرداد افتاد، من رفتم سراغش که یک گلوله هم به پای من خورد.
 
(یک شاهد صحنه):
دیدیم از پشت سر مهرداد دارد خون می‌آید، همین که فهمیدیم علائم حیاتی دارد سوار جمس کردیم، ولی چون مسیر را بسته بودند یک مسیر سه دقیقه‌یی، سی دقیقه شد، بعد شب در اخبار شنیدیم که تا اتاق عمل هنوز زنده بود، ولی بعد شهید شد، روحش شاد.
 
ماجد (شاهد صحنه):
درگیری ادامه پیدا کرد، دیدم محمدرضا بختیاری جلو یک لودر ایستاده. لودر هی عقب و جلو می‌کرد که بچه‌ها بروند کنار، ولی آنها می‌گفتند اینجا خانه پاک خواهر مریم است و نمی‌گذاریم شما بیایید تو و مجاهدین را تار و مار کنید. من لای سنگها بودم که گلوله خورد به سنگها و دستم مجروح شد.
 
منصور حداد (شاهد صحنه):
من خودم دو گلوله خوردم، یکی خورد به دستم و یکی هم به پهلویم که الآن دستم یکسری از کارآییهایش را از دست داده و پهلویم هم بی‌حسی دارد.
 
سؤال اینجاست که آنهایی که بعداً گفتند ما از قصد دولت عراق برای راه‌اندازی یک ایستگاه پلیس به شیوه غیرمرگبار مطلع بودیم، آن روز این شلیکها را هم ندیدند و نشنیدند؟
 
رحمان منانی (شاهد صحنه):
نزدیک نیم ساعت بعد از شروع شلیکها، دو تا از ماشینهای آمریکاییها که یکی هاموی بود و دیگری ماشین فرمانده‌یی بود که من قبلاً او را دیده بودم آمدند. موقع برگشت که می‌خواست از در خارج بشود، ما حتی خون را هم به او نشان دادیم، یعنی رفتیم جلوش، چون اصلاً اعتنایی نمی‌کرد، رفتیم زدیم به شیشه، گفتیم این خون، خون یکی از اشرفیها بود که آنجا شهید شده بود، گفتیم بیا خون را نگاه کن، دیگر حتی در را هم باز نمی‌کرد، بوق می‌زد که بروید کنار و از در خارج شد.
 
ماجد (شاهد صحنه):
با یکی از اشرفیها رفتیم سراغشان، گفتیم اینها به ما شلیک کردند و بچه‌های ما را شهید کردند، در را بستند رفتند عقبتر.
 
شلیکهایی که اشرفیان بی‌دفاع و غیرمسلح را هدف قرار داد، در آن شب پاسخی نشنید، اما در روزها و ماههای بعد وقتی به سندی برای اثبات جنایت علیه بشریت تبدیل شد، آمران آن جنایت را به این واداشت که با هزار توجیه به کتمان آن بپردازند تا اهداف واقعی آن شلیکها را بپوشانند.
 
یکی از توجیهات مسخره دولت عراق درباره این شلیکها این بود که این یک اقدام خودبه‌خودی از طرف چند پلیس بوده، اما شواهد صحنه، تصویر کاملاً معکوسی ارائه می‌کنند.
 
منصور حداد (شاهد صحنه):
یک نیروی نظامی نمی‌تواند خودبه‌خود سلاح را مورد استفاده قرار دهد، چون هیچ کس این جرأت را ندارد که سلاح را علیه افراد غیرنظامی استفاده کند، ولی در یک هدف نظامی، وقتی افرادی را مستقیم مورد هدف قرار می‌دهند، از طرف فرماندهی مشخصی این دستور صادر شده. افرادی بودند در داخل همین نفرات که لباسهای سیاه تنشان بود، از همان اول که وارد صحنه شدند، خیلی تیز و مشخص می‌گفتند ما همه شما را می‌کشیم، ما همه شما را از اینجا بیرون می‌کنیم، ما از نخست‌وزیر عراق نوری مالکی فرمان داریم که همه شما را بزنیم و همه شما را بکشیم و هیچ کس نمی‌تواند مانع ما بشود.
 
در ساعتهای آخر شب سه‌شنبه ۶مرداد، اشرف بعد از یک روز پر‌تلاطم و توفانی، به ناگهان در آرامش فرو رفت. به جز تکان آرام شاخه درختان که با یک نسیم جنوبی تکان می‌خوردند، صدایی در آسمان اشرف شنیده نمی‌شد. اما یک نقطه بود که گویا تازه پذیرای تلاطم و توفان شده بود!
 
شب ششم مرداد ۱۳۸۸ برای همه پرسنل امداد اشرف، شبی فراموش ناشدنی بود، شبی که علاوه بر پرسنل همیشگی امداد، ۵۰۰مجروح، ۴شهید و ۳مجروح در حالت کما هم در این ساختمان بودند، این ۳مجروح به‌دلیل جلوگیری از ورود پزشک متخصص، هر آن در معرض شهادت بودند: پیمان کرد امیر، امیر خیری و سیاوش نظام الملکی.
 
طی همان شب امیر خیری شهید شد.
بعد از یک توقف چند ساعته به‌دلیل تاریکی شب، از اول صبح چهارشنبه ساعت ۸ تهاجم مزدوران برای پاکسازی اشرف از سمت شمال ادامه پیدا کرد. مزدوران در این تهاجم دست به تخریب و غارت در مزار مروارید و محل استقرار اشرفیها در ضلع شمال زدند. قرار بود طی دو روز، پرونده اشرف بسته شود. اما تقدیر چیز دیگری بود، اشرف ۴سال دیگر ماند تا در کهکشان زهره و حماسه ۱۰شهریور به نماد پایدار مقاومت ایران و اسطوره فناناپذیر و الهامبخش همهٴ خلقهای به‌پاخاسته تبدیل شود.
 
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/ae587cb5-9593-4eb8-935c-ee137cdcf96f"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات