روز ۱۸بهمن سال ۱۳۸۴ در آستانه عاشورای حسینی، رژیم آخوندی در یک اقدام وحشیانه، مجاهد خلق حجت زمانی را که از سال ۱۳۸۰ نزدیک به ۵سال در زندان رژیم، تحت شکنجههای جسمی و روانی قرار داشت، اعدام کرد.
رژیم آخوندی، حجت زمانی را در بیدادگاه رژیم به ۴بار اعدام محکوم کرد، اما اجرای حکم اعدام را بهمدت چند سال بهتأخیر انداخت تا بلکه بتواند وی را به تسلیم و ندامت و طلب عفو از آخوندهای جنایتکار وادار نماید. اما حجت قهرمان بر عهد خود با خدا و خلق، وفادار ماند و جلادان حکومت آخوندی و وزارت بدنام اطلاعات را در این خواستشان ناکام کرد. حجت در هنگام ابلاغ حکم اعدامش بیاعتناء به اتهامات و اراجیف مندرج در آن، در ذیل رأی دیوان عالی ارتجاع با شجاعت فوقالعاده نوشت به رأی صادره هیچگونه اعتراضی ندارم. حجت زمانی - ۱۸فروردین ۸۴
سرانجام دژخیمان رژیم آخوندی که در مقابل اراده و عزم حجت بهزانو درآمده بودند، با پذیرش یک شکست تاریخی در اجرای طرح و توطئهشان، حجت قهرمان را بهشهادت رساندند. اما از ترس اعتراضات مردمی، خبر اعدام را یک هفته پنهان کردند. اعدام حجت قهرمان، موجی از خشم و انزجار را نه فقط در میهنمان بلکه در جامعه بینالمللی بهدنبال داشت.
حجت زمانی در هنگام شهادت ۳۱ساله بود. وی اهل هفتچشمهٔ ایلام و معلم مدرسه بود.
قبل از حجت، ۲برادر دیگر وی به نامهای خزعل و فلاح نیز بهدست دژخیمان حکومت آخوندی بهشهادت رسیده بودند.
فرازهایی از زندگی مجاهد قهرمان حجت زمانی
مجاهد شهید حجت زمانی سال ۱۳۵۳ در هفتچشمهٔ ایلام بهدنیا آمد، تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در همین شهر بهپایان برد و با پایان دوره دانشسرای تربیتمعلم، مدتی به شغل معلمی در مدارس ایلام پرداخت. حجت، همزمان با وقوع عملیات فروغ جاویدان در حالیکه ۱۴ساله بود با نام سازمان مجاهدین آشنا شد. در همان سال ۲عامل باعث نزدیکتر شدن حجت نوجوان به مجاهدین شد. عامل اول، پیوستن برادر بزرگترش پهلوان خزعل زمانی بود که در همین سال به مجاهدین پیوست و عامل دیگر، اعدام یکی از خویشاوندانش توسط پاسداران رژیم که او را بیشتر به جنایتهای رژیم و حقانیت مبارزات مجاهدین آگاه نمود.
تلاشهای حجت از سنین نوجوانی و مشخصاً از ۱۵سالگی آغاز شد، خلال این سالها او مطالعه کتابهای مجاهدین را آغاز کرد و همراه با گوشدادن به صدای مجاهد از مواضع سازمان در زمینههای مختلف آگاه گردید. مجاهد شهید حجت زمانی در سنین نوجوانی عزم خود را بر ادامه راه مجاهدین جزم کرد و از ۱۷سالگی در تکاپوی پیوستن به مجاهدین بود. تا سرانجام در سال ۱۳۷۶، دوران جدید زندگیش را با وصل به سازمان مجاهدین و زندگی مبارزاتی آغاز کرد. در همان زمان طی نامهیی نوشته بود:
«احساس کردم اولین جوانهها از عشقی وافر به رهبری در درونم سر برمیآورد، این عشق، راهگشا و حلال بسیاری از مسائلی بود که فکر میکردم هرگز قادر به حل آن نخواهم بود. با درک جدیدی که بهدست آوردهام، میفهمم که خیلی از آنچه که بنبست میپنداشتم، ساختههای ذهنیام بود».
اما حرفها و نوشتههای حجت قهرمان تنها برخاسته از شور و شعار نبود، بهزودی، او با ابتلائات و آزمونهای صعب و سنگینی مواجه گردید. در دیماه ۷۸ برادرش پهلوان خزعل قهرمان، در هفتچشمه در مقابل تهاجم پاسداران، پس از مقاومتی جانانه بهشهادت میرسد. از دستدادن یک برادر مجاهد، عزم او را بیش از پیش صیقل زد. دومین مجاهد از خانواده زمانی، برادر دیگرش فلاح نیز در مصاف با دژخیمان آخوندی شهید شد و سرانجام آزمون اصلی به حجت روی آورد.
در تیرماه ۱۳۸۰، حجت بههنگام تردد در میدان ونک تهران مورد شناسایی قرار گرفت و بهاسارت پاسداران جنایتکار رژیم آخوندی درآمد. بلافاصله دوران بازجویی و شکنجههای فوقطاقت علیه او در اوین آغاز شد. حجت با مقاومتی در خور یک مجاهد، دژخیمان آخوندها را به عجز واداشت. بهطوریکه مدت بازجویی او بهطور غیرعادی، ۴سال بهدرازا کشید. طی این مدت، دژخیمان در زندانهای مختلف، هر رذالتی را بهکار گرفتند تا زیر انواع شکنجههای جسمی و روحی، در عزم مجاهدوار او خللی وارد آورند.
سرانجام در تیر ۱۳۸۳ حجت قهرمان را در یک محاکمه فرمایشی به ۴بار اعدام محکوم کردند. او را از بند زندانیان سیاسی به بند مجرمان عادی منتقل ساختند تا در میان معتادان، قاتلان و زندانیان دارای بیماری مسری، مقاومتش را درهمبشکنند. اما حجت با اعلام اعتصابغذا در زندان، امواج سیاسی کوبندهیی در سطح داخلی و بینالمللی علیه رژیم بهپا کرد. ماههای پاییز و زمستان سال ۸۳، دوران طولانی اعتصابغذای قهرمانانه مجاهد قهرمان، حجت زمانی بود که با گذشت هر ماه، تعداد بیشتری از زندانیان سیاسی به آن میپیوستند. آخوندها حجت را مسبب شکلگیری مقاومت زندانیان تشخیص داده و آخوند محسنی اژهای، وزیر جنایتکار اطلاعات بههمراه شخص دیگری بهنام نبی راجی تحت عنوان شعبه دیوان کشور، حکم اعدام او را تأیید کردند. حکمی که نقطه کمال زندگی مبارزاتی حجت بود. او با سرفرازی مجاهدیش در حالیکه دادگاه و کل حاکمیت پوسیده و فاسد آخوندی را به زیر سؤال میبرد حکم اعدام را بهسخره گرفت و با شهامت در زیر حکم نوشت: اعتراضی ندارم! و بار دیگر همچون ۳۰هزار زندانی مجاهد و مبارز قتلعام شده تأکید کرد که که هیچ بیم و باکی از سرنوشتی که در راه رهایی مردمش پذیرفته است ندارد.
ماههای بعد، جلادان زندان که گمان میبردند با حکم نهایی اعدام میتوانند حجم قهرمان را از پای درآوردند یا در ایمان او خللی وارد کنند، بر فشارهای خود افزودند و به ضربوشتم او در زندان روی آوردند. حجت بار دیگر مقاومت خود را با دست زدن به اعتصابغذا از روز ۱۷شهریور آغاز کرد. این اعتصابغذای قهرمانانه، روحیه مقاومت را در سایر زندانیان سیاسی بالا برد و آنان نیز به اعتصابغذا پیوستند. موج اعتراضهای داخلی و حمایتهای بینالمللی، اینبار نیز علیه رژیم بالا گرفت.
سرانجام، دژخیمان، حجت قهرمان را برای فشار بیشتر به بند زندانیان خطرناک و از آنجا به سلول انفرادی منتقل کردند تا تماس او با سایر زندانیان قطع شود. در دهه اول ماه محرم سال ۸۴، رژیم با وحشت بسیار از بازتابهای داخلی و بینالمللی، در صبحگاه روز ۱۸بهمن، جنایت خود مبنی بر اعدام مجاهد خلق حجت زمانی را بهاجرا درآورد. آخوندها نه تنها از زندگی، بلکه از شهادت این مجاهد قهرمان آنچنان در هراس بودند که تا ۱۰ روز از اعلام رسمی خبر خودداری کردند.
درباره خونـی که آینـه است - مجاهد کبیر کاظم مصطفوی
اعدام حجت زمانی، جگر چه کسی را نسوزاند جز سنگدلان و مسخشدگان؟ به پیامهایی که افراد و گروههای مختلف دادهاند نگاهی بیندازید. به مجالسی که در عزای حجت در زندانهای گوهردشت و اوین و یا در هفتچشمه و صالحآباد برپا شده دقت کنید، پیامهایی را که زندانیان فرستادهاند مرور کنید، به حرفهایی که مردم از داخل ایران در تماسهای تلفنیشان با تلویزیون سیمای آزادی زدهاند توجه کنید. در هر کدام سوزی نهفته است و خبر از خیلی چیزها میدهد. این خون در همان اولین قدمش همه ما را در برابر مسئولیتها و وظایفمان متعهد میکند. مثل آینهیی شفاف، هر کس را به خودش نشان میدهد. یا که ستارهیی قطبی که شمال و جنوب موقعیتمان را مشخص مینماید. به این اعتبار مبارک است یعنی که برکت دارد و به همین دلیل جای تبریکش بسا بیشتر از تسلیتش است.
هر چند مقداری پراکنده، اندکی از مسیری، بگویم که پس از شنیدن خبر پیمودهام. پنهان نمیکنم تا همین الآن که چند روز از آن میگذرد بیش از ۱۰بار بغض کردهام. بغض نیست. نمیدانم چیست؟ شما اسمش را بگذارید غیظ و یا هر چه که دلتان میخواهد.
در یک جنگ کلاسیک دو طرف حق و باطل، میزنند و میخورند. میکشند و کشته میشوند. گذشته از ماهیت، هر طرف کار خودش را میکند و منطقاً نمیشود به کسی ایراد گرفت. اما وضعیت ما فرق میکند. چرا که دشمن ما یک دشمن کلاسیک نیست. و چون این است که هست، دست همه جنایتکاران شقی و سفاک را از پشت بسته. آنچنانکه بعضی وقتها کارهایی میکند که با هیچ شاقولی نمیشود سنجیدش. با هیچ منطقی جور درنمیآید. مثلاً هیچ منطق کلاسیکی، اعدام حجت را بعد از ۴سال و نیم زندان و آنهمه شکنجه و رنج، توجیه نمیکند. بهخصوص به اوضاع و احوال سیاسی روز هم اگر بهصورت کلاسیک نگاه کنیم بیشتر گیج میشویم. راستی چه جنونی آخوندها را به اینجا کشیده است که بر اسب لنگ و کور اصلاحات، تیر خلاص بزنند و عنان درشکهٔ درهمشکسته نظامشان را به گردن قاطری چموش همچون احمدینژاد بیندازند؟ آیا چشمهای خامنهای اینقدر تیز هستند که پرتگاه نهچندان دور خود و دار و دستهاش را در سراشیبی غیرقابل بازگشت ببیند؟ در این صورت باید بپذیریم که خامنهای با اشراف کامل به عواقب این جنایت، دست به ارتکاب آن زده است. محاسبه او در این مورد کاملاً درست و دقیق است. سؤال دقیقتر این است که اگر نکند چه کند که بدتر نشود. یعنی که شتاب درغلتیدن به پرتگاهی مهیب، اندکی تخفیف یاید.
هر چه باشد، اما، اعدام حجت واقعیت دارد. از وجه حماسیِ کاری که این شیر سرفراز میدانهای نبرد و اسارت کرد بگذریم و باشد تا روز روزش که بنویسیم. نفس اعدام او واقعیت دارد. باید بپذیریم. تلخ است یا که عبرتآموز هر چه که هست اول باید بپذیریمش. بعد میرسیم به این واقعیت که دشمنی داریم بیگانه با همه معیارها و ارزشهای انسانی؛ و از موضع افعی و عقرب و کژدم، نه تنها آمریکاییها و اروپاییها که تمام جهان را میگزد و زهرآگین میکند. حالا این پیر عفریته پابهگور در آستانه مرگی نهچندان دور میخواهد دندان درآورد، آنهم از جنس اتمیاش؛ و اگر چنین شود ببینید چه معرکهیی راه خواهد انداخت! با این حسابها میزان غیظ و کین حیوانی خامنهای را از تسلیمنشدن اسیری همچون حجت میتوانیم حدس بزنیم و زمانی برایمان بیشتر قابل فهم میشود که یاد آوریم گروهکی که قرار بود تسلیم و منهدم شود و آدمخواران تربیتشده آخوندی، خاک قرارگاهشان را به توبره بکشند، مچ شارلاتانـآخوندها را در یک قدمی انتهای مسیر گرفته و حضرات را به شورای امنیت فرستادهاند. البته این هنوز از نتایج سحر است. یعنی بهتر از من و شما خامنهای این را میفهمد. بنابراین، دیگر دست روی دست نخواهد گذاشت و حسبالمعمول، اول از همه از مجاهدین شروع خواهد کرد. چیزی شبیه قتلعام سال ۶۷ و یا حتی کشتار بعد از ۳۰خرداد ۶۰. تجربه نشان داده که بعد از مجاهدین هم هیچ حرمتی نگاهداشته نخواهد ماند. البته هنوز کسانی هستند که بر این واقعیت چشم میبندند و با تحلیلهای چپکی میخواهند عنوان بزرگترین راستنویسان را در این برهه از زمان از آن خود کنند. اما تمام طرفهای جدی، از انقلابیون گرفته تا سیاسیون و تا حتی طرفحسابهای بینالمللی و خود رژیم این را خوب میفهمند. مهمتر آنکه قضیه به اینجا ختم نمیشود. آخوندها با اعدام حجت دارند نه تنها به مجاهدین که به تمام زندانیان دیگر و گروههای دیگر پیام میدهند که صفتان را مشخص کنید. تنها زندانی مجاهد، گروگان نیست. همه چیز و هر چه که در دسترس آخوندها باشد گروگان است. گروگان هم کلمه شیکوپیکی است. با فرهنگ خودشان همه چیز برای آخوندها غنیمت است. زن و مردش اسیر و برده، و مال و اموالش باج و خراج ملک لایبقی. بنابراین مجاز به انجام هر کاری با هر کس و هر چیز هستند. در بنیاد، این تفکر به جمله جاودانه داستایوسکی راه میبرد که اگر خدا نباشد هر کاری مجاز است و سر از نیهیلیسمی دوزخی درمیآورد که شعلههایش را در حمله به خانقاه درویشان و یا حتی سفارتخانههای مختلف میبینیم. اگر آخوندها بهراستی کوچکترین اعتقادی به خدا داشتند،مرزی برای خود قائل بودند. اما آنها در عین بیاعتقادی کامل به خدا، چندین قدم آنطرفتر از خدا نشستهاند و خود را نه تنها قیم صغار که مالک و صاحب و ولی همه کائنات میدانند.
در چنین اوضاعی، حجت، قربانی قهرمانی است که باید دوباره خواندش. باید او را مرور کرد. باید او را حجت خود گرفت و برای هزارمین بار هم که شده با خود تعیینتکلیف کرد. باید رفت و از خود پرسید آیا بهراستی هر کاری مجاز است؟ اگر نه، بهویژه ما که در این خاک غربت ایستادهایم، چه وظیفهیی داریم؟ کجای معرکه هستیم؟ میشود از دور برای رژیم حتی خطونشان کشید و به کسانی که نقدترین بهای مبارزه با آخوندها را میدهند فحش داد و بدوبیراه گفت. میشود مظلومیت درخشان حجت را نادیده گرفت. میشود رندی کرد و بهنقل از اطلاعیه مجاهدین، خبر را گفت و به روی خود نیاورد که چه جنایتی رخ داده است. و میشود خیلی کارهای دیگر کرد تا مثلاً نه سیخ بسوزد و نه کباب. اما یک چیز را نمیشود منکر شد. ما وظیفه داریم این رژیم را سرنگون کنیم. این کمترین کاری است که باید بکنیم تا بتوانیم به فرزندانمان نگاه کنیم. تا سرفراز باشیم و نسلهای آینده از ما بهخفت یاد نکنند. من وقتی خبر شهادت حجت را شنیدم ساعتی با خودم خلوت کردم. فارغ از هر چیز و هر مصلحتی از خود سؤال کردم و بهدور از هر خدشهیی پاسخ دادم. نتیجهاش نامهیی شد که برای برادری نادیده نوشتم. برادری که اکنون مدتهاست برادرم است و پیش از آن برادر یکی از شهیدان بینام و نشان در عملیات فروغ بوده است. تجربهیی بود که راز ناگفته یک شعر را برملا میکند. نامه را با اندکی دخل و تصرف نقل میکنم:
این چند روزه که حتماً تو هم مثل من و ما بودهای. مسأله اعدام حجت زمانی، بدجوری ما را بغضآلود کرده است.
یعنی که همهاش به این فکر میکنم که چه دشمنی داریم! چه دشمنی! هر چه بگوییم و بکنیم کم گفتهایم و برای هزارمین بار میگویم بسیار بسیار اندک او را شناختهایم.
یکیدوماهی بود داشتم روی شعری کار میکردم. هر بار که به آن مراجعه میکردم دلم راضی نمیشد. شعر سر و سامان نمیگرفت. نمیدانم چرا، ولی نمیشد. چند بار بالکل عوضش کردم، بالا و پایینش کردم و نشد که نشد. مثل کبوتری بود راهگمکرده که در پروازی شبانه، بام خانهاش را گم کرده و همینطوری توی آسمان پرپر میزند. تا اینکه حجت رفت و من از خودم پرسیدم کسی که آن افشاگریها را میکند و رژیم را به شورای امنیت میکشاند آیا نمیداند که در ایران، گروگانهایی همچون حجت دارد؟ آنها که در سر بزنگاه یاد منافع ملی افتادهاند که نکند آمریکا به ایران حمله کند و نفت قطع شود و بعد به مردم فشار بیاید معلوم است دردی ندارند. رندانه وانمود میکنند که گویا پول نفت تا الآن خرج مردم میشده و نه سایتهای نظنز و اراک و کجا و کجا. خلاصه بیشتر از مظلومیت حجت به مظلومیت کسی رسیدم که بهراستی مظلومترین مظلومهای تاریخ معاصرمان است. به اینجا که رسیدم دیدم شعرم سامان پیدا کرد. کبوتر، بام و صاحبش را پیدا کرد. و بعد شد شعر. شلاق را نپذیرفت.
شاعرش من بودم ولی صاحبش حجت بود. اینطوری آدم از نیهیلیسم بهدرمیآید و احساس میکند دنیا چندان هم بیصاحب نیست. میگویید نه؟