728 x 90

یاران حسین(ع) – حبیب‌‌بن مظاهر

حبیب‌ابن مظاهر، جنگجوی میدانهای عشق
حبیب‌ابن مظاهر، جنگجوی میدانهای عشق

چند روزیست کاروان امام حسین و سپاهیان «عمر سعد» در دشت داغ کربلا رو در رو قرار گرفته‌اند.

مقابله‌ای که گاه در سیمای سرخ شهیدی و گاه در صورتِ سخت و صلبِ موجودی وحشی و غریب که اوج و فرود انسان را در یک قدمی خویش به حیرت در چشمان‌مان به تصویر می‌کشند، خود را نشان می‌دهد.

هر دو از خدا می‌گویند و توحید!

راستی!

چیست توحید؟

خدا آموختن؟!

یا...

خویشتن را پیشِ واحد سوختن؟

بازگردیم به ریگ‌‌زار کربلا

اینک رفتنی‌ها رفته‌اند و جز اندکی، گرداگرد امام باقی نمانده‌اند.

و ما امشب در وادی یاد «پیری وارسته» سیر می‌کنیم هفتادو‌پنج ساله یا شاید اندکی بیش که از معدود بازماندگان روزگار پیامبر است.

آن‌چنان سالخورده که چین و شکن جبینش، بر ابرو و چشمانش سنگینی می‌کنند.

حبیب‌بن مظاهر!

صحابی پرآوازهٔ محمد پاک.

به‌رغم پیری، دمی از پای نمی‌نشیند.

گاه در کار ترمیمِ جنگ‌افزارش است و گاه به دلداری کودکان

یا گاه در جدل با سپاهیان دشمن است که تا چند روز پیش، همشهری‌ها و همسایگان مهربان خودش بودند در محلات کوفه.

گاه، در همفکری با سرورش حسین است و

و گاه به کارِ حفر چاه برای تهیه آب برای تشنگان.

هر لحظه احتمال حمله نهایی دشمن می‌رود و یکی دو بار نیز برخوردهایی پراکنده رخ داده است.

حبیب که از قبیله «بنی‌اسد» است، به هر دری می‌زند تا کاری بیش از آنچه که می‌کند، انجام دهد و سرانجام برای تقویت اردوی امام حسین، دست کمک به سوی قبیله خویش بنی‌اسد دراز می‌کند که در چند منزلیِ خیمه‌گاه کربلاست.

او محاصره را می‌شکافد و نزد «بنی‌اسد» می‌رود.

گرچه بعید است در جنگی که تعادل‌قوای حاکم بر آن، به شکل ظالمانه‌ای نابرابر است(هفتاد، هشتاد نفر در برابرِ حداقل ۴هزار یا به قولی ۲۰هزار نفر)، کسی را «زهره» پیوستن به امام حسین باشد، ولی حبیب آنچه را که باید، انجام می‌دهد، شاید هنوز چیزی از انسانیت در آن اطراف باقی مانده باشد.

یاران و خویشانش در قبیله بنی‌اسد او را به‌گرمی می‌پذیرند و با شنیدن نام حسین، برمی‌خیزند:

حبیب با حدودِ ۱۰۰ یا به قولی ۹۰جنگجو، به قصد پیوستن به اردوی حسین بازمی‌گردد.

از این‌سو ابن‌سعد نیز نیرویی ۴۰۰نفره به مقابله با آنان می‌فرستد و جنگ سختی در کنار فرات بین ایشان درمی‌گیرد.

بنی‌اسد شکست می‌خورند و با کشته‌ها و مجروحان خویش، چون راه پیش نیست، عقب نشسته و بازمی‌گردند.

نیروی اعزامی ابن‌سعد نیز به سوی عمده‌قوا که امام حسین را در محاصره دارند، برمی‌گردد و بدانها ملحق می‌شود.

و باز حبیب می‌ماند و سکوت و تنهاییِ ریگ‌زاری خاموش و بی‌انتها،

و یاد یاران در محاصره مانده‌اش و آنچه که باید به فرجام رسانَد.

مجاهد سالخورده، هم‌چون سربازی تازه‌سال، شورِ عشق و تجربه را به‌هم می‌آمیزد و به هر سو می‌زند تا سرانجام در تاریکی شب، هم‌چون شبحی ناپیدا، راهی به درون حلقه محاصره بیاید.

شاید با خود می‌اندیشد:

اگر به کاروان حسین نرسم؟

اگر آنها فردا به جاودانگی عروج کنند، من با منزل خالی یاران چه کنم؟!

شاید از ذهنش می‌گذرد:

با خود تنها مانده در این نکبت‌سرای نامردمی چه کنم؟!

اگر به موقع نرسم؟

جوابِ تنهایی خویشتن خویش را چه دهم؟!

در آن شبِ تیره، در تنهایی حبیب، بر حبیب چه گذشت؟

چکاچاکِ شمشیرها در صحنه جنگهای جمل و صفین و نهروان، غوغای درونش را افزون می‌کنند و او در تاریک‌ترین کویرِ روی زمین، راه می‌جوید.

راستی داستان این پیر شگفت را در کجای تاریخ باید یافت؟

اگر از دوست باز مانم؟

اگر

اگر

اگر

بانگ برآمد ز خرابات تن چرخ دوتا شد ز مناجات من

در سپه جان، زندی زلزله طبل و علم، نعره و هیهات من

در افق ِچرخ، زدی شعله‌ها نیم‌شبان آتشِ میقات من

 

باری روزگار شگفتی است؛

نگاهبانان شمر مواظب‌اند تا کسی از اردوی حسین خود را به بیرون نیفکند، غافل از آن‌که پیر مجاهدی کارکشته، تلاش می‌کند تا خود را به درون حلقه محاصره بیافکند!

دیرهنگام، وقتی که حبیب از خواب‌آلودگی نگهبانان «شمر» استفاده کرد و به درون اردوی حسین راه‌ یافت، چنان شاد و سرمست بود که تا دو سه روز بعد که نبرد نهایی درگرفت، مورخین از شادی‌ها و شوخی‌های شیخِ محترم و پرنفوذِ کوفه و صحابی کهن‌سالِ پیامبر در لشگرِ حسین با دیگر شهید عاشورا ”بریربن خضیر“ داستانها نوشته‌اند!

کهنه‌سرباز دوران پیامبر، در روز عاشورا، فرمانده جناح چپ لشگر امام حسین شد و در حالی‌که به روایت یعقوبی ۶۲تن را به خاک افکنده بود، خود به دیدار رفیق اعلی شتافت.

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/f8811ef1-9d72-4868-ac26-5e203682f2b4"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات