جنایات «رضاشاه» بهروایت تاریخ
از کودتای انگلیسی سوم اسفند تا برکناری و اخراج توسط انگلستان
رضاشاه عشایر لر را کشتار کرد، باقیماندگان قتلعام لرستان را در سرمای زمستان پای پیاده و با زنجیری به دست هردو نفر، به خراسان کوچ داد که بسیاری در میانه راه جانباخته و در طول مسیر دفن شدند.
رضاشاه زمینهای حاصلخیز قشقاییها را غصب کرد و در خاش یک ریگزار برهوت به آنها داد و سرانشان را به تبعید فرستاد.
رضاشاه با هموطنان بلوچ که در برابر ژنرال گلداسمیت انگلیسی از مرزهای ایران دفاع کردند، به جنگ برخاست و از آنان کشتار کرد.
رضاشاه درجه «نایبی» خود را
پس از کشتار هموطنان ترکمن که مدافع مرزهای ایران در برابر تجاوز ۱۹۱۶ روسیه تزاری در شرق دریای مازندران بودند، گرفت.
رضاشاه خون بسیاری از هنرمندان و روشنفکران آزادیخواه همچون فرخییزدی، میرزاده عشقی، نسیم شمال و مدرس و دکتر ارانی را بر زمین ریخت.
ایران زخمگین ما، سرزمینی است با جغرافیای رنگارنگ و تنوعات قومی و زبانی. قرنهاست که این مرز پرگهر، زیستگاه ملیتهای مختلف است، و کرد و لر و ترک و بلوچ و عرب و ترکمن، با هویت ایرانی و با عشق به این آب و خاک در کنار هم زندگی کرده و از آن نگاهبانی می کنند. با این همه رد خونچکانی از یک زخم تاریخی بر این پیکر یکپارچه به چشم می خورد. ردی که از ستمی مضاعف سرچشمه گرفته و منشئی جز استبداد و استعمار ندارد. در این میان، سئوال این است که رضاشاه چه رابطه ای با ملتیهای مختلف ایران داشت؟ آیا حقوق آنها را به رسمیت می شناخت؟ آیا حافظ و مدافع یک ایران متحد بود؟ در این قسمت خواهیم کوشید تا به این سئوالات به یاری اسناد تاریخی پاسخ دهیم.
یک قاضی دیوان عالی آمریکا بنام ویلیام داگلاس در سالهای ۱۳۲۸ و ۱۳۲۹ از ایران و مناطق عشایری جنوب بازدید کرد. او گزارش مستندی منتشر کرد که در آن زمان مورد توجه پژوهشگران بین المللی قرار گرفت. تاریخ، از سرکوب و اعدام و کشتار فجیع لرها در بین سالهای ۱۳۰۳ تا ۱۳۰۶ بسیار نوشته است. اما سرتیپ شاه بختی و تیمسار امیراحمدی به فرمان رضاشاه حتی از اسیران لر هم نگذشتند و سر بسیاری از آنها را با شمشیر قطع کردند. کشتار عشایر لر، پایان جنایت رضاشاه نبود. باقی ماندگان قتل عام باید به منطقه ای دیگر در آنسوی ایران کوچ داده می شدند. رضاشاه در بهمن و سپس اواخر اسفند سال ۱۳۰۸، عشایر لر را از پیر و جوان و زن و مرد و کودک با پای پیاده و با زنجیری به دست هر دو نفر، کوچ داد.
حسین میرداماد: «اونچه که رضاشاه در رابطه با لرها و عشایر لر انجام داد یک نسل کشی تمام عیار بود. بسیاری از مردمی که کوچ داده شده بودن بر اثر پیادهروی طولانی و سرما و فشار جان باختند و در میانه راه دفن شدن. بسیاری از احشام عشایر هم در این مسیر نابود شد، سرمایههایشان از بین رفت. بر اثر این سرکوب، مردمی با کرامت و صاحب مکنت، به گروهی اسیر و فقیر تبدیل شدن».
«هارت» HART از اعضای سفارت آمریکا در گزارش فوریه ۱۹۳۱ خود (بهمن ۱۳۰۹) نوشته: «هزاران مرد و زن و پیر و جوان و کودک، صدها مایل راه را از لرستان وخوزستان تا خراسان با پای پیاده طی میکنند».
مجاهد صدیق نورمراد کلهجویی – متولد ۱۳۱۴: «اصلاً رحم نمیکردند، نه به پیر و نه به جوان. اصلاً قتلعام میکردند. با شمشیر وتفنگ و هرچی دستشان میرسید. حتی پدرم قسم میخورد یکی از فامیلهایمان، شاهمراد اسمش بود. گفت میخواستند دستش را از پشت ببندند او نمیگذاشت و گفت نمیخواهم ببندید… مگر چکار کردم؟ اما او رو با سنگ کشتند».
حسین میرداماد: «تمام این جنایتها به اسم برقراری امنیت صورت می گرفت. سرتیپ شاه بختی و بعد از اون امیراحمدی به اسم اینکه میخوان آرامش رو در لرستان برقرار کنن به پیر و جوون رحم نمی کردن. خاطرات اون جنایتها هنوز هم در ترانه ها و اذهان مردم لرستان باقیه».
مجاهد صدیق نورمراد کلهجویی – متولد ۱۳۱۴: «پدرم یک چیزهایی با گریه میگفت. میگفت طرف شمشیر را از حمایلش در میآورد، توی چشم نفرات میچرخاند، هرکدامشان که در چشمش برجسته بود، میزد. گردنش را میزد. بیرحمانه… خود شاه بختی مسئول اعدام بود، نفراتی که میبرد بدون محاکمه اعدام میکرد».
تیمسار شاه بختی از دوستان نزدیک رضاخان بود که در آن روزگار بادرجه سرتیپی برای سرکوب و اسکان لرها به لرستان رفته بود.
مجاهد صدیق نورمراد کلهجویی – متولد ۱۳۱۴: «پدرم گفت موقعی که دیگر تسلیم شدیم به اصطلاح قرآن آوردند و امضا کردند و گفت تسلیم شدیم و سلاحها را تحویلد دادیم حدود دو ماه در محل هنگ ژندارمری بودیم بعد از دو ماه یک روز بلند شدند و محاصره وتیراندازی و کوچمان دادند، هر دو نفر یک زنجیر به دستمان، پابرهنه، زن و بچهها را هم آوردند، سوارنظام ژاندارمری در عقب و جلو بود. بیشتر طایفه بیرانوند را به همین حالت به خاک مالاندند و تا بجنورد و شیروان و قوچان کشاندند پای پیاده به مدت ۶ ـ ۷ ماه توی راه منزل به منزل، زیر گرما وسرما».
تیمسار امیر احمدی را در سا لهای سرکوب در لرستان، قصاب لر میخواندند، او خود در سال ۱۳۰۳، در جریان یک سخنرانی در بروجرد از برانداختن نام لر از صفحه لرستان سخن گفته بود.
روزنامه ایران ۱۲ جوزا ۱۳۰۳- سخنرانی بروجرد به نقل از عملیات لرستان- اسناد سرتیپ محمد شاه بختی- صفحه ۱۸:« این مرتبه به طوری قوای الوار را درهم خواهم شکست که بعدها قدرت جزئی حرکت نماند».
خاطره قمرالملوک وزیری از هدیه امیر احمدی قصاب لرستان به وی، بیانگر گوشهیی از جنایات سرداران ارتش رضاشاه در حق مردم لرستان است.
قمرالملوک این خاطره را برای ملوک ضرابی که خود از خوانندگان معاصر وی بوده است تعریف میکند. این خاطره در کتاب آوای مهر یادواره قمرالملوک وزیری نیز به ثبت رسیده است.
ملوک ضرابی میگوید: " قمر برایم تعریف میکرد: امیراحمدی امیر لشگر غرب که از افسران رضاخان بود موقعی که لرستان را فتح کرد، من و مرتضیخان را به خانهاش دعوت کرد و تمام درباریان و بزرگان وقت را. پس از آنکه خواندم و گل به سرم ریختند امیر لشگر مرا خواند، دستم را بوسید و پیش خود نشاند و رو کرد به پیشخدمت ها و گفت بروید خورجینی را که از لرستان آوردهام بیاورید. خورجین را که آوردند دست کرد و یک جفت گوشواره از آن در آورد و اولی را گوش من کرد و دومی را نتوانست و آن را در دست من گذاشت. موقعی که آمدم نشستم دیدم تکهای سیاه و نرم به انتهای گوشواره آویزان است و فهمیدم آن را از غارت آوردهاند و قسمتی از نرمه گوش به آن آویزان است. فوراً آن یکی را هم درآوردم و همان شبانه آن را بردم پیش حاج ابوالحسن لاله، جواهرفروش، چهارراه استانبول، و قیمت آن را بخشیدم…
مدتی گذشت یک شب منزل تیمورتاش مرا دعوت کردند که تمام رجال ایران بودند. هر کسی چشم روشنی آورده بود. پس از اینکه شام خوردند و من خواندم و خوشیها گذشت، خواستار شدند که هدیهها را باز کنند و نشان دهند، و گفتند بزرگترین هدیهای که امشب آوردهاند یک جفت گوشواره زمرد آنتیک است که قیمتش چهل هزار تومان است. من دیدم از نظر خیلی شبیه آن گوشواره است، با وجودی که حالت انزجار به من دست داده بود، کنجکاو شدم پس از پرس و جو فهمیدم که این هدیه از طرف یکی از بستگان تیمورتاش اهدا شده است. پرسیدم، گفت این را از ابوالحسن لاله بهمبلغ چهل هزار تومان خریدهام.
ابوالفضل فولادوند: «وقتی به اسناد جنایات رضاخان در حق اقوام و ملیتهای ایرانی و بخصوص لرها نگاه می کنیم، اولین سئوالی که برامون پیش میاد اینه که علت چیه؟ دلیل این همه دشمنی جنون آسای رضاشاه با یک قوم ایرانی چی میتونه باشه؟ پاسخ البته خیلی روشنه. اقوام ایرانی خواهان حقوقشون بودن. خواهان حفاظت از هویت و فرهنگ و زبانشون بودن. خواهان مشارکت در رهبری سیاسی و حاکمیت ملی بودن. کما اینکه الآن هم هستن. ضمن اینکه لرها فاتح تهران در انقلاب مشروطه بودن و رضاشاه مدافع استبداد محمدعلیشاهی! اینها در دو جبهه مخالف بودند. بی بی مریم بختیاری به مخالفان قرارداداستعماری ۱۹۱۹ مثل دکتر مصدق پناه میداد و خودش هم مخالف اون قرارداد استعماری بود، طبیعیه این سابقه و این خواسته ها و مطالبات با خواسته ها و اهداف یک حاکمیت مستبد ، وابسته و توتالیتر در تعارضه. یعنی حاکمیت کشوری مثل ایران با این میزان تنوع قومی دو راه بیشتر نداره یا باید برای حفظ تمامیت ارضی ایران، حقوق اقوام رو به رسمیت بشناسه و به خواسته هاشون پاسخ بده یا باید سرکوبشون کنه. شیخ و شاه همیشه راه دوم رو انتخاب کردن. رضاشاه حتی قانون تشکیل انجمن های ایالتی و ولایتی که متضمن تمامیت ارضی ایران و از دستاوردهای انقلاب مشروطه بود رو هم ملغی کرد.
این سیمای علیمردان خان بختیاری است. همان چهره ملی مردم لرستان که از فاتحان تهران در انقلاب مشروطه بود. علیمردان خان به فرمان رضاشاه اعدام شد.
در مقدمه کتاب سردار مریم بختیاری درباره حضور این شیرزن از خیل سرداران مشروطه خواه که نامش با فتح تهران گره خورده، در عملیات فتح تهران اینطور آمده است.
«سرهنگ ابوالفتح اوژن بختیاری در کتاب تاریخ بختیاری صفحه ۲۱۹ می نویسد: موضوع دگیری که از آقای حسین ثقفی اعزاز شنیدم این است که در همان موقع یعنی قبل از ورود سردار اسعد به طهران بی بی مریم خواهر او هم با عده ای تفنگچی بختیاری در طهران بوده است و در یکی ازخانه های پدری حسین ثقفی منزل نموده است و به مجردیکه می شنود سردار اسعد رو به طهران می آید آن زن هم پشت بام خانه را سنگربندی می کند و با عده ای سوار بختیاری که در اختیار داشته است. با قزاق ها مشغول جنگ می شود و شخصا هم تیراندازی می کرده است».
نیروهای انگلیسی و مزدوران رضاخان به منزل سردار مریم بختیاری حمله کردند و این بزرگ زن بختیاری را مورد اذیت و آزار و اهانت قرار دادند.
ابوالفضل فولادوند: «اعدام و سرکوب سرداران مشروطه خواه لرستان توسط رضاشاه، یک سابقه تاریخی داره. رضاشاه در زمانی که قزاق بود در واقع به عنوان مزدور محمدعلی شاه یکی از عوامل سرکوب جنبش مشروطه و از مدافعان استبداد بود. وقتی لرهای مشروطه خواه دوشادوش مجاهدان آذربایجان و گیلان با استبداد مبارزه می کردن و در پی آزاد سازی تهران بودن، همین رضاشاه در هیئت یک قزاق مسلسل به دست، مشغول کشتار مشروطه خواهان بود. در کتاب رضاشاه از تولد تا سلطنت هم به این موضوع اشاره شده و نویسنده نوشته که: «قرائن نشان می دهد که فرمانده مسلسل که در جبهه کرج جنگ میکرده رضاخان بوده است که از تبریز مراجعت کرده بود.» خب وقتی انقلاب مشروطه پیروز میشه طبیعیه که رضاخان قزاق از سرداران مشروطه و فاتحان تهران کینه به دل می گیره و بعدها که به سلطنت میرسه با اعدام و سرکوب اونها ازشون انتقام می گیره».
سال ۱۳۰۸ خورشیدی سالی بدشگون برای عشایر ایرانی بود. رضاشاه زمین های قشقایی ها را در فارس گرفت و در خاش، یک ریگزار برهوت به آنها داد. سرکوب و کشتار رضاشاهی شامل عشایر قشقایی و تبعید سران قشقایی هم شد.
مرزنشینان محروم استان سیستان و بلوچستان هم خاطرات خونینی از رضاشاه در حافظه دارند. حافظان غیور مرزهای شرقی این آب و خاک هم از سرکوب و تعدی رضاشاه در امان نماندند.
صدیقه خداییصفت: «در اواخر دوره قاجاریه و اوایل سلطنت رضاشاه، حکومت هیچ قدرتی در منطقه سیستان و بلوچستان نداشت. این وضعیت باعث شده بود تا قدرتهای استعماری به این بخش از ایران چشم طمع بدوزن. انگلستان با اشراف به همین ضعف مفرط دولت مرکزی، تلاش می کرد تا جایی که میتونه در زمان تعیین خطوط مرزی، نواحی راهبردی شرق بلوچستان رو از ایران جدا کنه».
گلد اسمیت، یک ژنرال معروف انگلیسی بود که برای ترسیم خطوط مرزی استعماری و جدایی استان سیستان و بلوچستان از ایران، اقدامات فراوانی انجام داد. تنها مانعی که در برابر تلاشهای ویرانگر گلد اسمیت، نسبت به اراضی شرقی ایران وجود داشت، حضور قدرتمند عشایر بلوچ بود که به هیچ وجه حاضر به پذیرش خطوط مرزی گلداسمیت نبودند. شرح برخی از این واقعیتها در پوشه ۱۷ مستنداتٍ مرکز اسناد و دیپلماسی وزارت امور خارجه که در سال ۱۲۸۷ هجری قمری ثبت شده، نشان میدهد اگر شجاعت و میهن دوستی عشایر بلوچ نبود، بخش های بسیار بیشتری از خاک بلوچستان از ایران جدا می شد.
حسین میرداماد: «وقتی رضاشاه قدرت رو قبضه کرد، در یک رویکرد ضد مردمی و خائنانه و در فاصله سالهای ۱۳۰۷ تا ۱۳۱۷ دست اندرکار جنگ و کشتار در بلوچستان شد و حافظان مرزهای شرقی ایران و عشایر بلوچ رو سرکوب کرد. یکی از جنایتهای رضاشاه که خیلی معروفه مسموم کردن چاه های آب بلوچستان در اون جنگها بود».
فتح الله نوری اسفندیاری، وزیر مختار ایران در لهستان و واشنگتن در کتاب رضاشاه در گذر تاریخ به نقل از روزنامه دیلی میل انگلستان نوشته است: «رضاخان برای سرکوب عشایر بلوچستان که مخالف او بودند بسیاری از چاههای آب بلوچستان را مسموم کرد.»
یکی دیگر از شیوه های رضاشاه برای سرکوب مردم بلوچستان، گروگان گیری سران عشایر و یا فرزندان و اعضاء خانواده آنها و تبعیدشان به مناطق دوردست بود. اگر گروگان، فرد مهمی بود او را مشخصا به تهران آورده و به حالت تبعید نگه می داشت، به عنوان نمونه شماری از سران بلوچ را به عنوان گروگان به تهران و اصفهان آورده بودند.
حسین میرداماد: «تعدادی از بلوچهای به گروگان گرفته شده بعد از اخراج رضاشاه از ایران آزاد شدند. اما گروگانهای بلوچی که رضاشاه در تهران و اصفهان در بازداشت خانگی نگه داشته بود، جزو آخرین گروههای تبعیدی ای بودن که بعد از شهریور ۱۳۲۰ و اخراج رضاشاه از ایران، آزاد شدند. علت تاخیر در آزادی این تبعیدیها هم، مخالفت امیرحسین خزیمه علم فرماندار کل سیستان وبلوچستان بود که با این کارش میخواست به محمدرضاشاه که تازه شاه شده بود، خوش خدمتی کنه».
نام قزاقی که در این عکس، کنار یک اسب ایستاده، رضا معروف به رضا ماکسیم است. این عکس در سال ۱۲۸۵ هجری شمسی در سفارتخانه بلژیک در تهران برداشته شده و اسبی که در عکس می بینید متعلق به سفیر بلژیک است. رضا ماکسیم که پیش از این «معین نایب» یا همان ستوان یک بود در فاصله بین سالهای ۱۲۸۱ تا ۱۲۸۴، ارتقاءدرجه پیدا کرد و درجه نایبی یا همان سروانی گرفت. سروان که شد پایش به سفارتخانه ها باز شد و افتخار عکس گرفتن با اسبهای سفرای اروپایی نصیبش شد. اما راستی دلیل ارتقاءدرجه آن قزاق معین نایب چه بود؟
ابوالفضل فولادوند: رضاخان در فاصله بین سالهای ۱۲۸۱ تا ۱۲۸۴ یک معین نایب بیست و چند ساله بود که به مأموریتی در خراسان اعزام شد. مأموریتش سرکوب شورش ترکمن ها بود. بخاطر انجام همین مأموریت هم بود که ارتقاء درجه پیدا کرد و نایب یا همان سروان شد. رضاخان بدون اغراق یکی از عوامل سرکوب شورشهای مردمی و پس لرزه های انقلاب مشروطه بود و اساسا به همین خاطر هم بود که در بین نیروهای استعماری محبوب شد».
ارتقاء درجه بعدی رضاخان به علت رضایت سفارت آلمان از او بود. درجه بعدی را هم از عین الدوله به پاس درنده خوییاش در محاصره تبریز و تیراندازی به سوی ستارخان و مجاهدان تبریز گرفت.
رضاخان در زمانی که در حال تدارک انتقال سلطنت به خاندان خودش بود، نیازمند پیروزی های بیشتری بود. ترکمن صحرا، سوژه خوبی برای مطامع شاه از راه سیده به حساب می آمد. به همین خاطر، اسم سرکوب مردم ترکمن را مهار غائلهٔ ترکمنها گذاشت و کشتار ترکمنها را در بوق و کرنا کرد. رضاشاه تا بمباران ترکمن ها به کمک هواپیماهای یونکرز آلمانی هم پیش رفت. کتاب جنبش رهاییبخش ترکمنستان نوشته «آتایف» در این زمینه گفتنی های بسیار دارد.
صدیقه خداییصفت: «مردم ترکمن صحرا، همون مردم دلاوری بودن که در سال ۱۹۱۶ میلادی به قیمت خون خودشون از اشغال ترکمن صحرا به دست نیروهای تزاری جلوگیری کردن. اگر دفاع قهرمانانه ترکمن ها نبود، هیچ نیروی دولتی ای وجود نداشت که از اشغال و ضمیمه کردن کامل ترکمن صحرا به خاک روسیه تزاری جلوگیری کنه. اما اونچه که برای رضاشاه کوچکترین اهمیتی نداشت همین تمامیت ارضی و همین رنج و خون اقوام ایرانی برای حفظ همین آب و خاک بود. رضاشاه فقط و فقط به یک چیز فکر می کرد و اون هم در دست گرفتن قدرت و بر سر گذاشتن تاج پادشاهی به هر قیمت بود».
محمدتقی بهار در جلد اول کتاب تاریخ احزاب سیاسی ایران- صفحه ۲۳۸ یک نمونه از جنایتهای نیروهای رضاشاه نسبت به اهالی بیرجند را با عنوان «وحشیگری عجیب» ثبت کرده است. یکی از سرکردگان نیروهای رضاخان به نام جان محمدخان در ادامه سرکوب ترکمنها و خراسانیان، در روستاهای بجنورد دست به قتلعامی دیرهنگام زد که فقط در یک مورد ۶۰ نفر را کشتار کرد.
خواهر صدیقه خداییصفت: «کشتار هموطنان کردی که قرنها حافظان مرزهای غربی ایران بودن یکی دیگر از سیاهترین برگهای تاریخ دیکتاتوری رضاشاه و پسرش محمدرضاست، جنایتی که البته خمینی هم اون رو تکرار کرد».
بعد از اشغال ایران توسط نیروهای تزاری روس در جریان جنگ جهانی اول، رضاشاه در همراهی با ژنرال نیکلای باراتف به همدان تاخت و بعد از همدان به کرمانشاه رفت و ردی از خون پشت سر خود بجای گذاشت. پیامدهای خونین این جنایت تا سنندج هم امتداد یافت. کرمانشاه و سنندج از مناطق فعال در جنبش مشروطه بودند و شماری از رزمندگان این مناطق به تبریز رفته و به ستارخان پیوسته بودند. رضاشاه بعد از شکست انقلاب مشروطه، از مردم آن دیار هم مانند دیگر ایرانیان مشروطه خواه، انتقام گرفت.
ابوالفضل فولادوند: «یکی از ننگینترین صفحات تاریخ زندگی رضاشاه، دست کردن او در خون مجاهدان مشروطه بویژه مجاهدان قهرمان تبریزه. اون زمان، رضاشاه به رضا ماکسیم معروف بود و یه مسلسلچی در لشگر بدنام عینالدوله بود.
مأموریت رضاخان و همقطارهاش، محاصره تبریز قهرمان و سردار نامدار انقلاب مشروطه ستارخان بود و رضاخان با همون مسلسل ماکسیمش خون بسیاری از مجاهدان پاکباز آذربایجانی رو برزمین ریخت و به همین خاطر ارتقاء درجه هم گرفت».
کسروی صحنهای از جنایتهای آن مسلسلچی را اینگونه ثبت کرده است: «از آنسوی، دستههای قزاق چند شصتتیر «مسلسل» میداشتند که آنها را نیز از فرانسه خریده بودند و گویا نخستبار میبود که در ایران شصتتیر بکار میرفت. از چیزهای شنیدنی آنکه فرمانده این شصتتیرها، رضاخان سوادکوهی میبود که سپس به پادشاهی ایران رسید و خاندان پهلوی را بنیاد گذاشت».
یکی دیگر از مورخان انقلاب مشروطه در کتاب خود به همین واقعیت اشاره کرده و می نویسد: «محمدعلیشاه هم که تنها هدفش برانداختن مشروطه بود، باز تلاش میکند با همه ضیق مالی و وضع نامساعدی که داشت، نیرویی مرکب از پیاده و سوار و قزاق و توپخانه، حتی چند دستگاه مسلسل سنگین آنهم به فرماندهی «رضاخان سوادکوهی» تهیه و به تبریز گسیل دارد»
حسین میرداماد: «در کتاب رضاشاه از تولد تا سلطنت هم به نقش رضاخان در سرکوب جنبش تبریز اشاره شده و از جمله اینطور نوشته: « اسماعیل امیرخیزی که در وقایع آذربایجان و جنگهای تبریز همیشه همراه ستارخان بوده در کتاب خودش نوشته شب ۱۳ذیقعده من در باسمنج بودم، چون صدای تفنگ از هرجا بلند شد و جنگ شدت گرفت... یکی از دلایل عقبنشینی مجاهدان تبریز، شدت کار مسلسل قزاقخانه بود که فرماندهی آن را نایب اول، [ستوان] رضاخان بهعهده داشت. پس از اتمام جنگ و عقبنشینی تبریزیان، رضاخان بهدستور عینالدوله به درجه سلطان دومی [سروان] ارتقاء یافت».
بله! رضاشاه با امثال این جنایتها سلسله مراتب مورد نیاز رو طی کرد تا رضاشاه شد، شاهی که بیگانه آوردش و بیگانه بردش!
صدیقه خداییصفت: «در کنار سرکوب لرها، مردم خوزستان و هموطنان عربمون هم از شر جنایات رضاشاه در امان نموندن.
سرکوب عشایر لر ساکن خوزستان هم از جمله اقدامات رضاشاه بود. نبردهای شیرزن قهرمان لر بنام قدم خیر هنوز که هنوزه سوژه ترانه سراهای نواحی جنوبی و مردم لرستان کشوره.، در واقع سراسر ایران از جنوب و غرب وشرق و شمال همه از رضاشاه زخمها دارند».
بوشهر، برازجان، بندرعباس و کازرون هم از جمله شهرهای جنوبی ایران هستند که پیکرهاشان از تیغ سرکوب رضاشاه، خونین است. رضاشاه بسیاری از فرزندان مردم این شهرها را به شهادت رساند و بسیاری از آنها را در تنگنا و سختی محصور کرد و شماری از آنان هم در تبعید و محنت چشم از جهان فرو بستند.
میرزا محمد برازجانی و ناصردیوان کازرونی از جمله قهرمانان نواحی جنوب کشور بودند. مرزبانانی شجاع و میهنپرست که گستردهترین مرزهای آبی ایران را در برابر نیروهای استعماری انگلستان حفظ کردند، قهرمانانی که هرکدام تیغ و تیری از رضاشاه خوردهاند.
طبق جدولی که فصل نامه پژوهشهای تاریخی دانشگاه اصفهان در ۶ شهریور ۱۳۹۸ منتشر کرده، رضاشاه از سال ۱۳۰۳ تا سال ۱۳۲۰ دستاندرکار تبعید ایرانیان از هر قوم و ملیتی در سراسر ایران بوده است.
رضاشاه بسیاری از روشنفکران، هنرمندان و چهره های آزادیخواه ایران را کشت. یاد هزاران قهرمان گمنامی که در تبعید و اتاقهای شکنجه رضاشاهی به شهادت رسیدند برای همیشه بر سینه تاریخ ایران ثبت شده. از این میان باید از بزرگانی همچون:
فرخی یزدی
میرزاده عشقی
مدرس
نسیم شمال
و دکتر ارانی
نام برد که پیشاپیش هزاران شهروندگمنام، در برابر دیکتاتور ایستادند و به بهای جان خویش از ایران و ایرانی دفاع کردند.
ابوالفضل فولادوند: «تاریخ با زبان اسناد و شواهد با ما حرف میزنه. این مستندات تاریخی، اجزاء پازلی هستن که چهره واقعی رضاشاه رو در برابر ما قرار میدن. چهره ای که نه با تمجیدهای مشمئز کننده بلندگوهای استعماری بزک میشه و نه با پروپاگاندای ارتجاع حاکم بر ایران. بقایای شاه در همدستی با شیخ، رضاشاه رو بانی ایران متحد توصیف می کنن. میگن اگر رضا شاه نبود ایران تجزیه شده بود. این یک دروغ بیشرمانه تاریخیه. اقوام مختلف ایرانی با زبانها و رنگها و نژادها و مذاهب مختلف قرنها ست که کنار هم زندگی می کنن. همین اقوام بودن که با رشادت و جانفشانی از تمامیت مرزی ایران قرنها دفاع کردند».
ادامه دارد.