از استاد جلال گنجهای (با تلخیص)
ابوابراهیم موسیابنجعفر (ع) هفتمین امام معصوم و پیشوای عقیدتی موحدان و شیعیان که به امام کاظم (ع) معروف است، در هفتم ماه صفر سال ۱۲۸هجری در «ابواء» متولد شد. موسیبنجعفر، فرزند امام ششم شیعیان، حضرت جعفربنمحمدالصادق (ع) است و مادرش بانوی بزرگواری از زنان آلمحمد (ص) بهنام «حمیده بربریه» میباشد.
امام کاظم (ع) تا بیستسالگی با پدرش امام صادق (ع) میزیست و پس از شهادت امام ششم (ع) به امامت رسید یعنی بههنگامی که بسیار جوان بوده و فقط بیستسال داشت. و تا پایان عمرش که به 55سال بالغ شد، بهمدت 35سال تا آخر عمر خود را عهدهدار امامت و راهبری جنبش شیعیان خاندان پیامبر (ص) بود. امام کاظم (ع) بخش بزرگی از دوران امامتش را در سیاهچالهای خلیفه عباسی «هارونالرشید» در شهرهای مختلف زندانی بود. مدتی در زندان بصره و سپس زندانهای مختلف بغداد تا که به سیاهچال هولناک یک کارگزار و دژخیم خلیفه بهنام «سندی بن شاهک» گرفتار آمد و در آخر در همین زندان بود که به حکم هارون مسموم شد و بهتاریخ 25رجب سال 183هجری بهشهادت رسید.
موسی بنجعفر (ع) در مدت 35سال امامت با چند خلیفه عباسی، مواجه و درگیر بود که عبارت بودند از: خلیفه منصور دوانیقی قاتل امام ششم، سپس دوران خلافت مهدی عباسی و سپس دوران کوتاه موسی بن محمد عباسی که حدود 13ماه بود و در آخر، مدت 15سال از دوران خلافت هارونالرشید عباسی…
امامت موسیبنجعفر در عنفوان جوانی و بیستسالگی، آزمون حساسی برای شیعیان اهلبیت بود و ظرفیت خاص این مرام و جنبش موحدان را در شرایطی بهنمایش گذاشت که بهعلت اختناق و بیم از جان امام جانشین، حضرت صادق (ع)، وصی و امام بعد از خویش را بهصورتی عریان، معین نفرمود تا دستگاه خلافت را خام کند. بعداً آشکار شد که خلیفه منصور به والی مدینه دستوری سری و قاطع داده بود که وصی امام صادق (ع) را هر که باشد، فوراً گردن بزند. اما در مقابل، امام صادق (ع) در یک وصیت علنی، 5نفر را وصی خود معرفی کرد: به ترتیب، خلیفه منصوردوانیقی، محمدابنسلیمان حاکم خلیفه در مدینه، بزرگترین پسرش عبدالله بنجعفر، کوچکترین پسر یعنیموسیابنجعفر (ع) و پنجم، مادر این پسر، یعنی «حمیده».
آزمون شیعیان که به موسی بنجعفر گرویدند، بسی حساس بود، چرا که برای اولین بار در تاریخ امامت شیعه، ازطرفی سندی علنی نداشتند و ازطرف دیگر امام هفتم بزرگترین پسران امام صادق (ع) نبود و تازه از مادری غیرهاشمی و غیرقریشی و اصولاً غریبه و غیرعربی زاده شده بود، برخلاف برادران بزرگترش که مادرشان از نوادههای پیامبر (ص) محسوب میشد.
در چنین شرایطی غامض، تشخیص امامت موسیبن جعفر (ع) توسط بزرگان شیعه، گواه عظیمی بود بر خلوص عقیدتی و پاکیزگی جریان از ارزشهای جاهلی. زیرا با اندک آغشتگی بهجاهلیت کهنه، بهیقین دچار مشکلات و پاشیدگی میشدند. این، در همان عصری بود که رگههای جاهلیت در دودمان حاکم، میان دو برادر، پسران هارونالرشید، جنگ و کشتار را شعلهور نمود.
در تاریخ جنبش شیعیان آل محمد (ص)، دوران حیات و رهبری امام هفتم موسی بن جعفر (ع) یک نقطه عطف شمرده میشود زیرا که دراین عصر، جنبش توانست قدمهای بزرگی در معرفی و اعمال ارزشهای توحیدی بردارد که نابرابری جنسی را نفی میکرد.
در دوران امام هفتم (ع)، استبداد و اختناق خلفای حاکم عباسی شدتی سنگین یافت و فضای نسبتاًًًًً بازتر در دوران امام پنجم و ششم، پایان گرفت و موسی بن جعفر (ع) بارها بازداشت و زندانی شد و نهایتاً هم پس از یک دوره طولانی حبس در سیاهچالها و در شرایط طاقتفرسا، بهدست خلیفههارونالرشید عباسی، مسموم و بهشهادت رسید. اما در همین دوران دشوار، جنبش شیعیان، نسلی تازه و بسیار نیرومند از زنان مجاهد را بهعرصه آورد که راه و رسم تازهیی را در سنت این جنبش شیعیان پدیدار و پایهگذاری کردند.
از مهمترین زنان قهرمان مجاهد، حضرت فاطمه معصومه است که راهورسم پیشین فاطمه زهرا، سیدةالنساء (ع)، و همچنین بانوی عاشورا، زینب کبری (ع) و راهبر مرحله اسارت در جنبش عاشورایی را، با بلوغ تازهیی بهظهور رسانید.
وضعیت برجسته زنان مجاهد در جنبش آل محمد (ص) و افق والا و طاقت عظیم زنان مجاهد در پرتو موسی بن جعفر (ع) را میتوان در دوعرصه بارز، مشاهده و مطالعه کرد:
یکم - در پدیداری تابناک برخاستن زنان مجاهد بزرگی از میان کنیزان که تا حدی با آنها آشنا شدیم و دیدیم که آنان در جنبش توحیدی خاندان پیامبر (ص) چنان بالا کشیدند که به فرازترین سطوح این جنبش پیچیده، ارتقاء یافتند. امری خطیر که نظر به سازمان پنهان این جنبش و حساسیت اطلاعات میان کانون رهبری و مراکز پراکنده پیروانش در سراسر بلاد اسلامی، اهمیت فراوانی داشته و بههمین نسبت، صلاحیت بلند مبارزاتی این زنان را نشان میدهد.
در این زمینه، باید همواره توجه داشت که پدیده زنان کنیزی که در چندین نسل متوالی بهحساسترین موقعیتهای جنبش راه گشودند، ریشههای بلندی در سوابق این جنبش و -چنانکه خواندیم- از دورهٌ نخستین جنبش داشت و مشاهده کردیم که اولین نمونه آن بهدست امیرالمؤمنین علی (ع) جاری شده بود و درحقیقت، علی (ع) بود که راه شهربانو را به خاندان پیامبر (ص) گشوده تا بههمسری سیدالشهداء، حسین (ع) درآمد و مادر امام چهارم، زینالعابدین علی بن الحسین (ع) شد.
البته، زنان برده از آغاز اسلام و در پرتو آئین توحیدی محمد (ص) بسی خوش درخشیده و چهرههای بسیار بزرگی از آنان پدیدار شد. اما در جنبش شیعیان آلمحمد (ع) این زنان را در ارتباط با حساسترین نقطه رهبری جنبش مشاهده میکنیم، که امری شگفت و بیسابقه بود و حتی امروزه و با گذشت 15قرن هم همچنان عظیم و خیرهکننده است.
دختران تماماً انقلابی که ازدواج نمیکردند
دوم- پایهگذاری سنت ترک خانواده و خودداری از ازدواج که افراشتن پرچمش بهطور خاص، مدیون امام هفتم، موسی بنجعفر (ع) است. البته، اصل ترک خانواده با هدف عقیدتی و برای جهاد و مبارزه در آئین توحیدی اسلام، بیسابقه نبود و در تاریخچه زنان بزرگوار متعددی ثبت شده است و اولین نمونههای این سابقه، رقیه و امکلثوم، دختران پیامبر (ص) هستند که پیش از علنیشدن اسلام به این آئین گرویده و برای حفظ آئین خود از شوهران مشرکشان دست کشیدند. مهمترین سابقه این امر هم به زینب کبری (ع) تعلق دارد که بهرغم سن بالای بیش از پنجاهسالگی و داشتن پنج فرزند، از نخستین مراحل حماسه عاشورا، شوهرش و زندگانی خانوادگی را وانهاد تا آنجا راهبری جنبش را پس از شهادت امام حسین (ع) و دوران دشوار و حساس اسارت در کوفه و شام را بهدست گرفت. لیکن در سوابق بالا، رهاکردن شوهر و منحل کردن خانواده بهصورت احکام ثانویه بود. بدینمعنی که جداییها اصل نبود بلکه جهت پاسخگویی بهموقعیتهای خاص و استثنایی جنبش، چنین اقدامی را ایجاب میکرده است که البته زنان مجاهد یادشده، شجاعانه و بیپروا بهضرورتها پاسخ گفته و رسم و سنت خانوادهداری را زیرپا نهادند.
اما در دوران امام هفتم موسی بن جعفر (ع)، برای اولین بار بود که بهابتکار آنحضرت، سنتی متفاوت پایهگذاری شد و بهیکباره نسلی از زنان مجاهد ظهور کردند که اصل را بر نپذیرفتن ازدواج نهاده و بهطور دستجمعی بهاجرای چنین اصلی رویآور شدند. و این تفاوت بسیاری دارد با گذشته که اصل بودن ازدواج انکار نشده بود و تنها با پدیدارشدن وضعیت استثنایی و عارضشدن ضرورت خاص، قید شوهرداری را بگسلند…
امام هفتم با کنیههای «ابوابراهیم» و «ابوعلی» خوانده میشد و مردمان او را بهصفت «عبدصالح» (بنده شایستهیی برای خداوند) تمجید میکردند. اما روحیه گذشت و بخشش او و توانایی چشمگیرش در مهارکردن خشم، چنان بود که بسیاری او را بهاین صفت میستودند. آنقدر زیاد و فزاینده که این ستایش، رفتهرفته تبدیل شد به لقب تازهیی برای آنحضرت. زیرا بسیار بودند مردمانی که او را بهخاطر همین خوی ارجمند، «کاظم» میخواندند تا که این وصف عظیم تبدیل شد به لقبی تازه. و مردم، آن حضرت را با همین نام و لقب، یعنی «کاظم»، میخوانده و میشناختند. کاظم بهمعنی «کاظم الغیظ»، (مهارکننده خشم).
بهرغم جوانی، دانش و پاکدامنی او چنان زبانزد بود که دو نفر نمییافتی که برسر این موضوع اختلاف داشته باشند. و همچنین سخاوت و بخشش آن امام.
در این زمینه، فقرای مدینه را مستقیماً شناسایی میکرد و آنگاه -به همان شیوه که علی (ع) عمل میکرد-شبانه و در تاریکی، هر نوبت بارهای سنگین از مایحتاج زندگی را فراهم میآورد و شخصاً بدوش میکشید و به خانههایی که شناسایی کرده بود حمل مینمود، بهطوری که دریافتکنندگان پی نمیبردند که کمککننده کیست.
طی ۳۵سال دوران امامت، اشخاص بسیاری بهمنظور فراگرفتن دانش و مرزهای دیانت به آن حضرت مراجعه کرده و شمار قابلتوجهی از این مطالب در منابع مربوطه ثبت شده و در دسترس قرار دارد.
حسن بن علی بن ابیحمزه گفت از پدرم شنیدم که: روزی به بیرون شهر رفته و گذرم بر زمینی متعلق به موسی بن جعفر (ع) افتاد. آنجا، آن حضرت را دیدم که روی زمین کار میکرده و چون نزدیک شدم دانستم که مدتی است کار میکند چون آبهای پراکنده زمین زیر پاهایش انباشته شده بودند. به او گفتم: «فدایت گردم، مردان کارگران کجایند که شما خود به چنین کاری مجبور شدهاید؟». پاسخ داد: «همانا کسانی با دستان خویش کار کردهاند که در زمین خداوند از من و پدرم بالاترند». پرسیدم چه کسانی؟ پاسخ داد: «رسولالله (ص) و امیر المؤمنین (ع) و همه پدرانم (ع) چنین میکرده و با دستان خویش فعالیت میکردند و این رویه پیامبران و رسولان و اوصیا و مردمان صالح و شایسته است».
این کلام امام هفتم (ع) نمونهیی برآمده از یک دیدگاه و فلسفه اقتصادی اجتماعی است که مرام توحید و تشیع تحت امامت و رهبری او را عیان میدارد. نمونهیی شایان مطالعه و تفسیری جامع، جهت استخراج و استنباط فروع و نتایج شایستهیی که میتوان و باید برای عمل و پاسخگویی مسائل و ضرورتها برپایه این دیدگاه مورد استفاده قرار بگیرد.
محمد بن جعفر عاصمی روایت میکند که پس از اعمال حج با جمع همراه خود به مدینه روانه شدیم و چون به شهر رسیدیم دنبال سکنی میگشتیم که خبردار شدیم موسی بن جعفر (ع) پذیرای ما است. در حضورش به گفتگو و پرسش نشستیم. در اثنای گفتگو، امام هفتم (ع) از من پرسید: روابط و مناسبات شما بهلحاظ رسیدگی و نیکی به همدیگر چه وضعیتی دارد؟ گفتم بهتر از وضعیت همه دیگران. امام (ع) ازنو پرسید: آیا کسی از شما که تنگدست باشد، چنانکه به خانه یکی از شما برادران مرامی برود اما صاحبخانه را نیابد، در چنین حالی، آیا چنان هست که بخواهد کیسه پول صاحبخانه را از مخزن بیرون آورده و مهر از کیسه بردارد و نیاز خویش از آن برگیرد؟ آیا صاحب خانه و کیسه چنین رفتاری را از برادرش را ناپسند نمیشمارد؟
پاسخ دادم: خیر، روابط ما با برادران مرامی چنین نیست. امام هفتم (ع) فرمود: شما در آن سطح برادری در رسیدگی برابر تنگدستی و نیازمندی نیستید که من میپسندم.
رسم پایداری و مقاومت برابر جباران و در زندان
امام هفتم موسی بن جعفر (ع) پس از ۳۵سال عهدهداری امامت و راهبری شیعیان، سرانجام در حالی که در بغداد و در سیاهچال ”سندی بن شاهک“ زندانی بود، به توطئه و فرمان هارونالرشید، خلیفه عباسی وقت، به شهادت رسید.
این دور زندان امام هفتم (ع) که بهشهادتش منتهی شد، نزدیک چهارسال طول کشید. اما بهیقین، این اولین باری نبود که توسط هارونالرشید زندانی شده بود چنانکه توسط خلفای پیش از او، موسی و مهدی عباسی نیز دستگیر و زندانی شده بود.
مورخان در شمار دورانهای زندان امام هفتم (ع) اختلاف بسیاری دارند و همچنین در اینکه مجموع مدتی که زندانی بوده به چند سال بالغ میشد. در این میان، ارقام مختلفی از 4سال تا 14سال را ادعا میکنند.
بههرحال، همه دورانهای زندان بجز آخرین نوبت، خلیفه وقت ناگهان از کارش پشیمان میشد و امام هفتم (ع) را با عذرخواهی و صله قابلتوجه به وطنش روانه میکردند. و هنگامی که اطرافیان سبب میپرسیدند معلوم میشد که هربار بهصورتی و درمجموع، معجزه آسا، خلیفه در خواب یا بیداری صحنههایی را میدیده که مبین خشم پیامبر (ص) یا امیرالمؤمنین (ع) بوده و لذا برخود و حاکمیتش بیمناک میشده از ادامه زندان امام هفتم (ع) دست میکشید.
بنابه روایتهای مشهور، در اواسط ماه شوال ۱۷۹هجری که پانزدهمین سال خلافت هارونالرشید بود، وی پس از انجام مناسک عمره از مکه رهسپار مدینه شد تا -برحسب ظاهر- قبر مطهر پیامبر (ص) را زیارت کند.
پس از این ماجرا بود که هارون به حجاز سفر کرده و اینک به مدینه وارد شده و به زیارت پیامبر (ص) میرفت. وقتی هارون به کنار قبر مطهر رسولالله (ص) رسید، چنین گفت: «سلام برتو ای پسرعمو در حالیکه به این نسبت بر دیگران سرفرازی میکنم».
همانوقت، موسی بن جعفر (ع) که دیگر، رویه پرملاحظه سابق را مفید نمیدید، وارد شد و برابر مزار پیامبر ایستاد و گفت: «سلام برتو ای رسول خداوند، سلام بر تو ای پدرم».
حاضران، دگرگون شدن چهرههارون و آشکارشدن خشم را در چهرهاش مشاهده کردند، چون عبارت «پدرم» در قیاس با عبارت هارون که «پسرعمو»، آشکارا منزلت قلابی هارون در جامعه را بهرغم حاکمیتش به خاک میکوبید.
در نوبت بعدی زیارت هارون، حاضران شنیدند که وی خطاب به پیامبر (ص) میگوید: «پدر و مادرم به فدایت، به درگاهت عذر میآورم از کاری که عزم کردهام. من قصد دارم موسی بن جعفر (ع) را دستگیر کرده و حبس کنم. زیرا بیم دارم که میان امت، جنگی بیافروزد که خون مردمان ریخته شود». کلامی که ضمناً اعتراف هارون به گستردگی و نفوذ جنبش شیعیان بود که جز تحت رهبری امام موسی بن جعفر (ع) قرار نداشت.
فردای همان روز که 20روز از شوال 179هجری میگذشت، هارون، وزیرش فضل بن ربیع را برای دستگیری امام هفتم (ع) فرستاد و آن حضرت را در حالی که کنار مزار پیامبر (ص) بهنماز ایستاده بود، دستگیر کرده و به بصره اعزام داشت تا آنجا، در زندان عیسی بن جعفر زندانی شود. و مدتی بعد، امام هفتم را به بغداد منتقل نمود و به ”سندی بن شاهک“ سپرد تا در زندان هولناکی معروف به «عمارت مسیب» زندانی شود. شرایط زندان بسیار سخت بود؛ حبس انفرادی در یک زیرزمین تاریک که شب و روز تشخیص داده نمیشد، آن هم با گذاشتن غل و زنجیر و آزارهای رنگارنگ جسمی و روحی که مجال تشریحش نیست. با اینحال، زندانبانها در حیرت بودند که این زندانی، موسی بن جعفر (ع)، چگونه از نمازها و سجدههای طولانیش خسته نمیشود و معمولاً روزهدار است و همچنان شکرگزار خداوند است که او را به معرفتش رهنمون شده و اینک در زندان، فرصتی به وی ارزانی داشته تا که بتواند بیشتر با خداوندش راز و نیاز کند.
حدود چهارسال از زندان موسی بن جعفر (ع) میگذشت که هارون با طرحی پلید، طبقی خرمای سمی به زندان فرستاد تا ”سندی بن شاهک“ آنها را بهطور قهر و اجبار به خورد امام هفتم (ع) بدهد. چند روزی نگذشت که در روز 25رجب سال 183هجری، پیشوای بزرگوارمان که تا اینجا تنها با شمهیی از فضیلتهایش آشنا شدیم، بهشهادت رسید. در حالی که دشمن قاتل، از افشای جنایتش بسیار هراسناک بود و دهها نفر را آورد تا پیکر آن حضرت را ببینند و سپس از آنها گواهی کتبی میگرفت که هیچ آزاری به موسی بن جعفر (ع) نرسیده و او بهمرگ طبیعی از دنیا رفت.
اینک تاریخ بهزبان فصیح گواهی میدهد که رسوایی جز بر پیشانی تبهکاران ثبت نشده است.