بارخدایا!
تو قلم را از آغاز وسیلهیی برای آگاهی و کرامت انسان قراردادی و بنینوع انسان را با «کلمه» و «شناخت»، از دیگر پدیدههای هستی متمایز و تعریف کردی؛ پس به ما آن توانایی را عطا کن که این ابزار آگاهیبخش، این موهبت ویژه و این هدیهٔ خاص الخاص را تنها و تنها در خدمت انسان و اهداف توحیدی و تکاملی به کار گیریم. به ما آن لیاقت را ببخش که قلممان تنها در راستای آزادی و رهایی محرومان و به بندکشیدگان به حرکت درآید.
ای عالم به هر آنچه آشکار و پنهان است!
به ما آن شایستگی را ببخش که در زمانهیی که «قصابان بر گذرگاهند با کنده و ساطور»، کلمات ممنوع را با انگشتان بریدهٔ خویش بنویسیم و بر دارِ قلم برآییم تا لعنت تاریخ نشویم.
ای برتری بخشنده به انسان!
ما را شایسته آن بدان که به سوگند قلم تا به آخر وفادار باشیم. زنهار! زنهار! اگر قلم را در خدمت دشمنان قلم و انسان درآوریم، و به سودای مرده ریگی حقیر از زخارف خونآلود، انسانیت خویش را به حراج گذاریم.
خدایا!
به ما بیاموز که نوشتن و سرودن از انسان و آزادی، در حاکمیت قصابان، خود حماسه است و زیباتر از آن نیست که خود نخستین شهید قلم خویش باشیم و پیوسته بهای کلمات آمیخته با خون جگر را با جان بپردازیم؛ اگر چه میدانیم «زبان سرخ، سرِ سبز میدهد بر باد».
خدایا!
همواره این معنا را آویزه گوش ما کن که آویزان شدن از قنارهها و چهارمیخ شدن بر صلیبها، بسا بسا شیرینتر و برتافتنیتر است تا دست در دست خفت، چکمهٔ خونآغشت دژخیم را لیسیدن، و برای سر سایر قربانیان نطع گستراندن و کنده و ساطور و قمه بر دوش کشیدن.
ای نگهدار آبروها و شرافتها!
ما را از آنان قرار نده که کلمات را وارونه میکنند و به ثمن بخس میفروشند و پیوسته بر در ارباب بیمروت دنیا مجیز میگویند تا ریزه استخوانی از خوان به خون آغشته یغما برایشان پرتاب کنند. زنهار! زنهار! زنهار!