خمینی آخوند مرتجعی بود که میگویند در سال ۱۳۱۳ خورشیدی در فقه آخوندی به اجتهاد رسیده اما طی سالهای دیکتاتوری رضاخانی صم بکم در حوزه نشسته بود و لام تا کام صحبت نمیکرد. درست در همان زمانی که خمینی در طلبهخانهها کنج عزلت گزیده بود، انقلابی بزرگی مثل میرزا کوچکخان، لباس طلبگی را از تن به در کرد و جنبش گیلان را راه انداخت. در دوران رضا خان قلدر، قیام خیابانی و پسیان و مبارزات تنگستانیها هم بود. در آن روزگار مبارزه وجود داشت اما خمینی اهلش نبود. خمینی آنقدر بیریشه بود که حتی به کشتار مسجد گوهرشاد مشهد توسط رضاشاه در سال ۱۳۱۴ هم اعتراضی نکرد که نکرد.
حالا ببینیند اطرافیانش چطور این سکوت و بیعملی را توجیه میکنند:
در کتاب «نهضت امام خمینی» نوشته: «خمینی از آ نجا که هماره از تدابیر کافی و درایت و بصیرت سرشار برخوردار میباشد، توانست با تاکتیک و نهانکاریها که از دستورات و تعالیم زنده اسلام است و تقیه نام دارد، رژیم و کارشناسهای داخلی و خارجی آن را غافلگیر سازد».
اینکه از کی تا حالا خفقان گرفتن بهخاطر فرومایگی و ترس و بزدلی شده درایت و بصیرت سرشار، معلوم نیست! بگذریم، میرسیم به دوران محمدرضا پهلوی. خمینی در این دوران هم سکوت پیشه کرده بود و جایی سکوتش را شکست که بنا بود حق رأی زنان بهرسمیت شناخته شود. ببنید در برابر قانون انجمنهای ایالتی و ولایتی و حق رأی زنان در آن زمان چه گفته: «زنها را وارد کردهاید در ادارات، ببینید در هر ادارهای که وارد شدند آن اداره فلج شد. فعلاً محدود است. «علما» میگویند توسعه ندهید. به استانها نفرستید. زن اگر وارد هر دستگاهی شد، اوضاع را به هم میزند. میخواهید استقلالتان را زنها تأمین کنند»؟
این هم از سابقه مبارزاتی خمینی!
بعد از آن شاه در ششم بهمن ۴۱ انقلاب سفید را به رفراندوم گذاشت و باز هم خمینی و دیگر مرتجعین اطلاعیهای علیه انقلاب سفید صادر کردند. این اطلاعیه ۶بند داشت که هر ۶بند در مورد حق رأی زنان بود. مثلاً نوشته: «دخالت زنان در انتخابات یا اعطای حق زنها یا وارد نمودن نیمی از جمعیت ایران در جامعه و نظایر این تعبیرات فریبنده… جز بدبختی و فساد و فحشا چیز دیگری همراه ندارد».
در ۱۵خرداد ۴۲ هم با همین مضمون سخنرانی کرد که منجر به دستگیری و تبعیدش به ترکیه و نجف شد. البته میگویند اول قرار بوده اعدامش کنند، ولی آخوندهای آن روزگار یک نامه نوشتند و خمینی را بهعنوان مرجع تقلید معرفی کردند که مصونیت پیدا کند. چرا که تا قبل از آن در شریعت آخوندی هم وزن چندانی نداشت و مرجع تقلید حساب نمیشد. به او میگفتند حاج آقا روحالله و بعد از آن شد آیتالله!
در نهایت این دیو پلیدیها، شبکه آخوندی را بهکار گرفت و سوار بر امواج انقلاب ضدسلطنتی شد. خمینی برای تمام آخوندها چنین نسخهای پیچیده بود: «امروز یک فرجه پیدا شده. من عرض میکنم به شما یک فرجه پیدا شده. اگر این فرجه پیدا نشده بود، این اوضاع امروز نمیشد در ایران. اگر الآن غنیمت بشمارند این را، این، فرصت است. این فرصت را غنیمت بشمارند آقایان. بنویسند، اعتراض کنند الآن نویسندههای احزاب دارند مینویسند، امضا میکنند، اشکال میکنند… شما هم بنویسید… امروز روزی است که باید گفت و پیش میبرید؛ و من خوف آن دارم که خدای نخواسته این فرجه از دست برود… خوب ما دیدیم که چندین نفر اشکال کردند… امضا کردند و کسی هم کارشان نداشت…».
طرز صحبت کردن را میببینید؟! اوج رادیکالیزمش این است که چند نفر اشکال کردند، امضا کردند و کسی هم کارشان نداشت.
یکی از مهرههای شبکه خمینی، آخوند روحانی بود، بله! همینی که الآن رئیسجمهور نظام ولایت فقیه است.
البته آن زمان هنوز شیخ حسن فریدون بود و فامیلیش را عوض نکرده بود. شیخ حسن فریدون یا همین آخوند روحانی فرمان خمینی را به گوش گرفت و در یکی از سخنرانیهاش چنین حرفی زد: «یعنی روحانیتی که در پست مراقبت است یعنی روحانیت بیدار، یعنی روحانیت مسئول. من یک لقب برای مرجعمون میپسندم و اون امام خمینی».
و به این ترتیب بود که دیو پلیدیها با سابقهیی از سکوت و بیمایگی و اعتراضات قرونوسطایی شد امام!
امامی که آن زمان با سفینههای آخوندی به ماه رفت، اما خیلی زود و بر اثر مبارزات پیشتازان این خلق به چاه کشیده شد و حالا نصیبی جز تف و لعن ندارد.
بله، دو صد لعنت بر خمینی و آن کس که امامش کرد.