گرامی باد خاطره پیشوایان رهایی خلق ـ شهیدان ۳۰فروردین ۵۱ و ۵۴
تیرباران اولین دسته مرکزیت مجاهدین
روز ۳۰فروردین ۱۳۵۱، دژخیمان شاه خائن با رگبار مسلسلهای خود، خون پاک ۴عضو مرکزیت سازمان مجاهدین خلق ایران را بر زمین ریختند.
آن روز شهیدان پرافتخار ناصر صادق، علی میهندوست، محمد بازرگانی و علی باکری در میدان تیر چیتگر جان بر سر پیمان نهادند و خون پاکشان را فدیه آزادی خلق و میهنشان کردند.
۶ماه بعد از یورش وسیع ساواک شاه به پایگاههای مجاهدین در شهریور سال ۱۳۵۰، رژیم شاه زیر فشارهای بینالمللی که بهخصوص با تلاشهای پیگیر شهید بزرگ حقوق بشر، دکتر کاظم رجوی بالا گرفته بود، مجبور شد برای محاکمه مجاهدین یک دادگاه علنی با حضور خبرنگار خارجی برپا کند. البته این دادگاه تحت کنترل کامل مأموران امنیتی برگزار شد.
در این بهاصطلاح دادگاه علنی، ناصر صادق، علی میهندوست، محمد بازرگانی و مسعود رجوی، اعضای مرکزیت سازمان، بهعنوان متهمان اصلی محاکمه میشدند. علاوه بر آنها مجاهد شهید منصور بازرگان و مجاهدان خلق محمود احمدی و مهدی فیروزیان و همچنین تعدادی دیگر که در معرض تبرئه بودند در همین بیدادگاه محاکمه میشدند. ساواک در پی آن بود که با ترفند و از جمله ایجاد شکاف در دادگاه، روحیه مجاهدین و انقلابیون آن زمان را تضعیف کرده و اعتقاد جوانان به حقانیت مشی مبارزه انقلابی علیه دیکتاتوری سلطنتی را مخدوش نماید. اما مجاهدین با آگاهی از اهداف برگزاری این دادگاه نمایشی و اینکه بهخوبی میدانستند شاه، کمر به از بین بردن مرکزیت سازمان بسته، با برخوردی هشیارانه و انقلابی به دفاع از آرمان و ایدئولوژی و خطوط سیاسی و استراتژیک سازمان پرداخته و توطئه ساواک را درهمشکستند. دفاعیات پرشور مجاهدین نه تنها دادگاه را به صحنه محاکمه رژیم شاه تبدیل کرد، بلکه رئیس بیدادگاه و ساواک را وادار ساخت تا در خلال این محاکمه فرمایشی دست خود را رو کرده و نمونههای کامل نقض حقوقبشر را در برابر چشم نمایندگان رسانههای جهانی به نمایش بگذارند.
آغاز یک دوران نوین
محاکمه، دفاعیه و شهادت شهدای ۳۰فروردین ۱۳۵۱ بیانگر آغاز یک دوران نوین از مبارزات مردم ایران و نقطه ظهور اجتماعی و سیاسی سازمان مجاهدین خلق ایران بود. دادگاه فرمایشی محاکمه مجاهدین که از دیماه ۱۳۵۰ شروع شد و روزنامههای رژیم، برخی نکات جلسات آن را منعکس میکردند، در واقع یک افتضاح سیاسی برای رژیم شاه بود. چرا که بهتازگی از جشنهای ۲۵۰۰ساله که برای نمایش بهاصطلاح ثبات رژیمش بهراه انداخته بود درآمده بود و قصد داشت با برپاکردن این محاکمات، قدرتنمایی کند، اما با این کار در واقع اعتراف کرد که برخلاف دعاویش، چه جریان وسیع و گسترده سیاسی-نظامی سازمانیافتهیی از چندین سال پیش در ایران ایجاد شده و رشد کرده است.
دفاعیات نیرومند و افشاگر و موضعگیریهای انقلابی اعضای مرکزیت سازمان در این دادگاه، نقش سیاسی و اجتماعی بیبدیلی در ارتقای جنبش انقلابی داشت. بهرغم ضربه وسیعی که در شهریور ۱۳۵۰ به تشکیلات سازمان وارد شده بود، در اثر هوشیاری و فداکاری این مجاهدان، جنبش انقلابی پوستهشکنی کرد و وارد مرحله نوینی از رشد و ارتقای خود شد.
واقعیت این بود که اعضای مرکزیت سازمان، با تحلیل درست از شرایط، سعی کردند از فرصت مانور نمایشی رژیم، حداکثر استفاده را بهمنظور افشای رژیم شاه و معرفی آرمانهای مجاهدین بهعمل آورده و این محاکمه را بر سر خود رژیم خراب کنند. آنها با روحیهیی بسیار قوی و محکم در برابر دژخیمان شاه به دفاع از مواضع خود پرداختند. از جزئیترین رفتارشان که تیمسارهای شاهنشاهی را اصلاً بهحساب نمیآوردند، تا قوت و استحکام استدلالشان در دفاع از مبانی مبارزه سازمان و پختگی و قوامی که در بیان انگیزههایشان وجود داشت و شور و حرارتی که در دفاع از حریم خلق و میهن بارز کردند؛ همه و همه جلوههای برجستهیی از یک تولد جدید در جامعه ایران بود.
وحدت نظر و عمل و انسجام تشکیلاتی آنها نیز برای همگان تازگی داشت. آنها در برابر دودودم محکمه نظامی شاه بهصراحت اعلام کردند که این دادگاه صلاحیت و حق محاکمه آنها را ندارد. آنها برای اولین بار در تاریخ ایران مبارزه حرفهیی را معرفی کردند و از آن دفاع نمودند. در مقابل سؤال رسمی دادگاه که شغل آنها را پرسید، بهصراحت گفتند شغلشان «مجاهد» است و در برابر این سؤال که تبعه کدام دولت هستند، گفتند «خلقایران». هنر آنها در دفاع تمامعیار و بیکموکاست، عرضهکردن محتوا و موجودیت جنبش و مشروعیت دادن به انقلاب بود.
مسعود رجوی در دادگاه فریاد زد:
«ما را اعدام کنید، این بالاترین افتخار ماست، منطق ما با جانبازی و ازخودگذشتگی شروع میشود. پیروزی نزدیک است، ما قیمت آن را پذیرا هستیم و این شعله خاموش نخواهد شد».
ناصر صادق:
«ما بهاتهام کوشش برای سرنگونی رژیم محاکمه میشویم، با کمال افتخار این اتهام را قبول میکنیم. دفاع ما بهخاطر رفع این اتهام یا تخفیف این محکومیت از پیش تعیینشده ما نیست. دفاع میکنیم تا روشن شود مجرم واقعی کیست؟ دفاع میکنیم تا دوستداران ما و آنان که صدای ما به گوششان میرسد بدانند که ما چرا و برای چه مبارزه میکنیم و چرا و توسط چه کسانی محاکمه میشویم».
علی میهندوست خروشید:
«ایدئولوژی ما همان است که حسینبن علی پرچمدار آن بود و هماکنون شهدای پیشتاز مبارزه انقلابی در ایران پرچم خونین او را بلند میکنند...».
هر کدام از آنها وجهی از ارزشها و رویکردهای انقلابیون حرفهیی را عرضه کردند. این رویکردها، پدیده تازه و بالنده و پیشروی بود و خود آنها هم شاهد زنده حرفها و نظراتشان بودند. آنها سیمای واقعی یک انسان انقلابی حرفهیی را که تمام هستیش را وقف آرمانش کرده و همه تضادها را به سمت آن حل میکند به نمایش گذاشتند.
وقتی این ارزشهای نوین از درون افراد و گروه، پا به بیرون و جامعه گذاشت، جنبش انقلابی مجاهدین متولد شد و حیات سیاسی و اجتماعی پیدا کرد. ۴عضو مرکزیت مجاهدین، یعنی مسعود رجوی، ناصر صادق، محمد بازرگانی و علی میهندوست تمام اتهامات سایرین و مسئولیت فعالیتهای سازمان را بهعهده گرفتند و به این ترتیب توطئه رژیم را که میخواست شکافی ایجاد کند بیاثر کردند.
اعضای مرکزیت سازمان برای موضعگیریها و دفاعیات خودشان در دادگاه بین خودشان تقسیمکار کرده و برنامه هوشیارانهیی را شکل داده بودند. آنها از همان ابتدا صلاحیت دادگاه را رد کردند. این موضوع به رژیم بسیار گران آمده بود. چرا که آنها فقط صلاحیت دادگاه را رد نکرده بودند، بلکه دولت و حاکمیت رژیم شاه را با استدلالات روشن و مؤثر نفی کردند.
رئیس دادگاه میگفت شما باید مشخص کنید که تابع کدام دولت هستید؟ چرا تابعیت خودتان را «خلق ایران» ذکر میکنید؟ در اینجا مسعود رجوی که خود یک حقوقدان است، با استدلالات سیاسی، علمی و حقوقی مستدل، عدمصلاحیت دادگاه و اینکه چرا دولت شاه، نماینده مردم ایران نیست را اثبات کرد. علی میهندوست در دفاعیات خود به معرفی ایدئولوژی سازمان مجاهدین و جمعبندی از مسائل جامعه ایران تحت حاکمیت دیکتاتوری شاه پرداخت و محمد بازرگانی تحلیل مجاهدین از سیاستهای اقتصادی رژیم و شکست رفرم ارضی شاه و آمادگی جامعه برای انقلاب را بیان کرد.
دادگاه فرمایشی، با جسارت مسعود رجوی مفتضح شد
مسعود رجوی از توطئه رژیم پرده برداشت و در سخنان خود گفت ساواک میخواهد با ظاهرسازی در اینجا بهعنوان یک دادگاه علنی، بنیانگذاران سازمانمان را در پشت درهای بسته به اعدام محکوم کند. وی خطاب به رئیس دادگاه گفت:
«بارها گفتهام که ایندادگاه علنی نیست و نه تنها دفاعیات ما منعکس نمیشود، بلکه حرفهای ما را در روزنامههای رژیم بهطور معکوس درج میکنند».
رئیس دادگاه که یک مزدور نظامی بود، از رسوا شدن رژیم نگران شد و گفت:
«خیر این دادگاه علنی است و میبینید که خبرنگار خارجی هم در آن حضور دارد».
در اینجا مسعود رجوی گفت:
«باز تکرار میکنم این دادگاه علنی نیست و توطئه است، ولی اگر شما اصرار دارید که دادگاه علنی است، این دفاعیات مکتوب من، آن را به خبرنگار خارجی میدهم تا دنیا بفهمد که در این دادگاه چه میگذرد». سپس خودش را به خبرنگار سوئیسی رساند و دفاعیاتش را به او داد.
ناگهان همه چیز در بیدادگاه بههم ریخت و ماسک از چهره پرفریب آنها فروافتاد. ساواکیها وارد صحنه شدند و خواستند دفاعیات را بهزور از خبرنگار خارجی بگیرند و چون او آن اسناد را نمیداد، آنها او را دستگیر کرده و با خود بردند و تا تمام دفاعیات و یادداشتهای او را از وی نگرفتند، رهایش نکردند. اما مجاهدین با هوشیاری و با استفاده از امکانات دیگر خود، این دفاعیات را به بیرون دادگاه منتقل کردند.
این متون در محیطهای دانشگاهی و محافل مبارزاتی و به زودی درسطح جامعه تکثیر و منتشر شد و به این ترتیب مبارزه انقلابی مجاهدین به میان تودههای مردم رفت. ساواک منفور شاه با تمام امکاناتش هرگز نتوانست جلو این موج توفنده را بگیرد.
این دفاعیات از زمره مهمترین اسناد و تأثیرگذارترین دستاوردهای جنبش انقلابی بود که به این ترتیب بال درآورد و به میان جامعه رفت. از آن پس تا مدتها ساواک برای انتقامگیری بهخاطر انتشار این دفاعیات، مسعود رجوی را در زندان، تحت فشار و آزار و شکنجه قرار میداد.
گرامی باد یاد ۹شقایق سرخ تپههای اوین
۹فدایی و مجاهد بهخونخفته در تپههای اوین در ۳۰فروردین سال ۵۴
روز ۳۰فروردین ۱۳۵۴ ساواک شاه دست به یک جنایت سبعانه زد و فدایی قهرمان بیژن جزنی و یاران همزنجیرش حسن ضیاء ظریفی، عزیز سرمدی، سعید مشعوف کلانتری، عباس سورکی، محمد چوپانزاده و احمد جلیل افشار و نیز مجاهدان خلق کاظم ذوالانوار و مصطفی جوان خوشدل را در منتهای رذالت بهشهادت رساند.
ساواک از مدتها قبل برای این جنایت که آن را بهصورت ترور بهاجرا درآورد زمینهسازی کرده بود و پس از بهشهادت رساندن آنها اعلام کرد که ۹زندانی در حال فرار کشته شدند. این جنایت فجیع در همانموقع بهرغم سرکوب و اختناق در زندانهای سیاسی با عکسالعمل شدیدی از سوی زندانیان مواجه شد. ۴سال بعد، پس از پیروزی انقلاب، دژخیمان دستگیر شده ساواک فاش ساختند که این قهرمانان را با دستها و چشمهای بسته به تپههای اوین برده و با مسلسل بهرگبار بستند و آنها را بهشهادت رساندند. همهساله در فصل بهار و فروردینماه، باد بهاری عطر خاطره این ۹شهید انقلاب ایران را که قربانی جنایت هولناک ساواک آریامهری شدند، با خود میآورد و آن را با خاطره ۳۰هزار زندانی سیاسی قتلعام شده توسط جلادان رژیم آخوندی در تابستان ۱۳۶۷ پیوند میزند. یاد این قهرمانان و پیشتازان مبارزه انقلابی گرامی و راهشان پررهرو باد.
یادواره کوتاه مجاهدان شهید ۳۰فروردین سالهای ۵۱ و ۵۴
مجاهد شهید ناصر صادق
وی درسال ۱۳۴۴ جزو اولین کسانی بود که به سازمان مجاهدین خلق ایران پیوست. زندگی در درون یک تشکیلات انقلابی، تمام قوا و استعدادات ناصر را شکوفا کرد. ناصر در زندان هم مثل دیگر همرزمانش، تعهدات انقلابیش را از یاد نبرد و با مقاومت خود، دفاعیات پرشور و شهادت پاکبازانهاش پایبندیش را به آرمانهای والای توحیدی اثبات کرد. ناصر در بیدادگاه شاه گفت:
«ای تودههای خلق، اگر امروز فرزندان شما در زیر رگبار گلولهها جان میسپارند و یا در زیر شلاقهای رژیم بهفریاد درآمدهاند، اگر شرایط موجود بسیار سخت و غمافزاست، اما ما بهشما نوید میدهیم، ما به شما طلوع فجر را در شب تاریک مژده میدهیم، ما دماغه کشتی پیروزی را در افق اقیانوس خلقها میبینیم، ما طلوع صبح را میبینیم، ما پیروزی توحید را میبینیم».
مجاهد شهید علی میهندوست
وی در بیدادگاه نظامی ضمن دفاع شجاعانه از سازمان و ایدئولوژی و اهداف انقلاب، گفت:
ما پذیرفتهایم که تنها با فداکردن جان خود میتوانیم در این راه قدم برداریم. ما دانستهایم که نهضت قربانیهای فراوان میطلبد و خود آمادهایم که از اولین قربانیان آن باشیم…».
مجاهد شهید علی میهندوست میگفت: وظیفه هر انقلابی این است که در هر لحظه موقعیت و محل دقیق خود را در صفحه مختصات نبرد و در میدان مبارزه تعیین کرده و از آن طریق درجه صلاحیت و قدرت خود را در قبال مسئولیتها تعیین کرده و سپس با تمام نیرو و امکانات خود به انجام مسئولیت بپردازد و بداند که فقط در حین عمل و کار جمعی است که جنبههای مثبت فرد رشد یافته و جنبههای منفی از میان میروند.
مجاهد شهید علی باکری
درباره او سردار شهید خلق موسی خیابانی چنین گفته است:
«برادر شهیدمان باکری برای ما مظهر اخلاق انقلابی و یک فرد تشکیلاتی حلشده در انقلاب و تشکیلات بود. او مظهر احساس مسئولیت بود. بهروز(علی باکری) سعی میکرد از لحظههای وقت و زندگیش در پیشبرد اهداف سازمان استفاده کند. همیشه از مسائلی کـه پیش میآمـد به ما درسها و آموزشها میداد. این خصیصه را آنهایی هم که در زندان با او بودند، بهیاد دارند…».
مجاهد شهید محمد بازرگانی
وی پس از دستگیری در شهریور ۱۳۵۰، مبارزه را با مقاومت دلیرانهاش ادامه داد. محمد در بیدادگاه در پاسخ یاوههای «دادستان» خروشید:
«ما پاکترین جوانهای این میهن هستیم. میگویند شما که میتوانید صاحب مقام و منصب شوید و مرفه باشید چرا میخواهید تا آخر عمر در زندان بپوسید یا مقابل جوخه آتش قرار بگیرید؟ وقتی تاریخ ایران را ورق بزنیم هیچ دورهیی را نمیتوان یافت که خلق ما برای گرفتن حق خود ساکت نشسته باشد. هرساله عده زیادی را به محاکمه میکشند و محکوم میکنند. امروز نوبت ماست که بهعنوان توطئهگر محاکمه شویم. توطئهگر واقعی ما هستیم یا اینهایی که ما را به محاکمه کشیدهاند؟… اما هیچ توطئهیی موفق به فرونشاندن کامل شعلههای آزادیخواهی نشده و نخواهد شد»...
مجاهد شهید کاظم ذوالانوار:
کاظم در ۱۲مهر ۱۳۵۱ به کمین ساواک افتاد. هنگام دستگیری بهشدت مجروح شده بود. او را بلافاصله به کمیته مشترک(کمیته بهاصطلاح ضدخرابکاری) منتقل کرده و زیر وحشیانهترین شکنجهها قرار دادند. ساواک سپس کاظم را در حالیکه هنوز از جراحتهایش رنج میکشید و درد بسیاری را تحمل میکرد، برای مدتها در سلولهای انفرادی نگهداشت. مجاهد قهرمان کاظم ذوالانوار در دوران اسارتش از گردانندگان اصلی فعالیتهای داخل زندان بود و نقش برجستهیی در آموزش و تربیت کادرها داشت.
مسعود رجوی، فرمانده ذوالانوار را سمبل اخلاق، انضباط و انسانیت توصیف کرد و او را شاهد شهیدان میخواند.
راستی که کاظم در میان شهیدان، جایگاهی ممتاز و برجسته دارد؛ با شخصیتی بهغایت جاذب و دوستداشتنی. و این را عموم زندانیان سیاسی که کاظم را از نزدیک دیده بودند بهیاد دارند.
شهید خسرو گلسرخی طی همان مدت کوتاهی که در زندان، همزنجیر کاظم بود، بهشدت تحتتأثیر وی و افکار و عقاید او قرار گرفت و این تأثیرپذیری، در سخنانی که خسرو گلسرخی در دفاعیات پرشور خودش درباره اسلام انقلابی بهزبان آورد، بهخوبی بارز بود.
کاظم یکبار هنگام ضربه سال ۱۳۵۰ دستگیر شد ولی موفق شد از چنگ مزدوران فرار کند. بعد از ضربه ۱۳۵۰ او نزدیک به یکسال در کنار احمد و رضا رضایی در بازسازی سازمان نقش ارزندهیی ایفا کرد و از همان تاریخ عضو کادر مرکزی و فرمانده بسیاری از طرحهای سازمان بود.
در دوره بازجویی در زندان، اراده پولادین و بردباری شگفتآور کاظم در تحمل درد و رنج، زبانزد همسلولیهایش بود. موقع دستگیری در حالیکه بهشدت مجروح شده بود، خود را به بیهوشی زده بود تا شاید در همان حال امکان فرار پیدا کند. بعد از انتقال به زندان، پزشکان گفته بودند او بیهوش نیست و ساواک برای آزمایش صحت این حرف، دستور داد او را در همان حال زیر عمل جراحی ببرند. با اینحال او درد را تحمل کرد و اصلاً بروز نداد که گویا یک عمل جراحی بسیار سخت روی فک او در حال انجام است. وجه برجسته دیگر، نقش تشکیلاتی بیمانندی است که کاظم در زندان ایفا کرد. علاوه بر هدایت امور و آموزشها و مسائل کادرها، کاظم موفق شده بود با عادیسازی ماهرانهیی ارتباطات مطمئنی با بیرون زندان برقرار کند و اطلاعات ذیقیمت و ارزشمندی درباره دشمن و عناصر ساواک به تشکیلات بیرون منتقل نماید. اما آنچه در زندگی کاظم نقطه اوج و کمال فعالیتهای انقلابی اوست، تلاش عاشقانهاش برای فداشدن و سپر بلا شدن در راه حفظ رهبریش مسعود رجوی بود و شهادتش در همین رابطه بود.
او در مورد فعالیتهای داخل زندان و اطلاعات حساسی که لو رفته بود هرگز اجازه نداد پای مسعود بهمیان کشیده شود. از این نظر مجاهدین و تاریخ ایران بهطور مضاعف مدیون مجاهد قهرمان کاظم ذوالانوار است.
مجاهد شهید مصطفی جوان خوشدل
مصطفی جوان خوشدل در شهریور ۱۳۵۰ دستگیر شد. ساواک او را بهعنوان یک عضو مهم و ارزشمند سازمان بهشدت زیر شکنجه برد. اما مصطفی که همیشه طیفی از سمپاتها، از طبقات پایین جامعه را پیرامون خود داشت، بهدقت مراقب بود که اطلاعات آنها نزد ساواک لو نرود. از آن هنگام تا روز شهادتش در ۳۰فروردین ۱۳۵۴۴ دورهیی از شکنجه و درد و رنج برای مصطفی شروع شد. دستکم ۶بار او را به کمیته زیر بازجویی بردند. چرا که در جریان دستگیریها هر بار ردپایی پیدا میشد که انتهای آن به مصطفی ختم میشد. نگهبانان کمیته میگفتند مصطفی خوشدل بهصورت عضو ثابت کمیته درآمده است. بهرغم اینکه مدتهای مدید در سلول انفرادی بود، همواره روحیهیی شاداب و سرشار داشت. شکنجهگران در مورد مصطفی، سیاست شکنجه فرسایشی را اعمال میکردند. شکنجهیی که انتها ندارد و هر لحظه باید منتظر شکنجه باشد. این سیاست برای افراد خردناشدنی اجرا میشد.
یکی از مجاهدان که مدتها با مصطفی جوان خوشدل همسلول بود، در مورد او گفت: در تمام دوران زندان بین مصطفی و ساواک یک جنگ علنی و رودررو وجود داشت، یک جنگ ایدئولوژیک. شکنجهگر میخواست او را بشکند و از هر امکان و وسیلهیی به این منظور استفاده میکرد، اما او درهمنمیشکست و عجبا که هر چه بیشتر او را شکنجه میکردند، راسختر میشد. از آنجا که عده زیادی از کارگران بازار و دیگر اقشار زحمتکش جامعه در حیطه ارتباطات مصطفی بودند و ساواک میدانست که نیروهای زیادی به او وصل بودهاند، اما مصطفی عهد کرده بود که حتی یک کلمه درباره آنها نگوید و اطلاعاتی ندهد. هر بار که یکی از آنها دستگیر میشد، باز مصطفی را برای شکنجه میبردند و او خیلی صبور و آرام مسئولیتها را بهعهده میگرفت و این باعث میشد که بیشتر شکنجهاش کنند.
یکبار در جریان ملاقات با خانوادهشان، بازجوی ساواک با اصرار و التماس به خانواده مصطفی گفته بود، به او بگویید فقط یک سطر بنویسد، ما هیچ چیز دیگری از او نمیخواهیم و مصطفی با تمسخر گفته بود «سواد ندارم».
مقاومتش در زیر شکنجه و پایداریش برای حفظ اسرار خلق و سازمان و برخوردهای تحقیرآمیزش با بازجوها، در آنها کینه عمیقی نسبت به مصطفی ایجاد کرده بود. یکبار بازجو به او گفته بود «بالاخره تو را اعدام میکنیم» و مصطفی در کمال خونسردی جواب داده بود «تازه به آرزویم میرسم».
مصطفی قهرمان استعداد خارقالعادهیی در توضیحدادن و بیان ساده و شیوای غامضترین مسائل ایدئولوژیک و سیاسی داشت و میتوانست هر موضوعی را به کمسوادترین اقشار هوادار سازمان تفهیم کند و دستاوردهایش در این زمنیه و در رابطه با اقشار زحمتکش جامعه واقعاً بینظیر بود. در سلول، گاه از شدت درد شکنجه بهخواب میرفت و در همان حال «یا حسین، یا حسین» میگفت. گاهی که شکنجهگران از شکنجهکردن او خسته میشدند، او را مدتی پشت در نگهمیداشتند تا صدای شکنجه سایرین را بشنود چرا که میدانستند برای یک انقلابی، شاهد شکنجه دیگران بودن، بهمراتب سختتر از شکنجهشدن است.
یکبار برادر مسعود از او پرسید در صف انتظار شکنجه چکار میکنی؟ مصطفی گفت: دعای ابراهیم را میخوانم، «رب انی بما انزلت الی من خیر فقیر» «خدایا نسبت به تمام خیرهایی که برایم میفرستی نیازمندم».
قهرمان مجاهد خلق سرانجام در سحرگاه ۳۰فروردین ۱۳۵۴ به عهد خونینش با خدا و خلق وفا کرد و همراه با ۸همسفر قهرمان خود، جان بر سر پیمان نهاد.
هر بامداد
کبوتری سپید از قلبش آب میخورد
و در تمام روز
۲ببر سیاه در چشمانش میدوید
کبوتران تشنه!
ببرها را چگونه کشتند!؟
ببرها را چگونه کشتند!؟
میخواهم در قلب مجروح کبوتران
برای ۲ببر سیاه بگریم.