«...در تبارنامهٔ سرداران رهایی چقدر میدرخشه محمود مهدوی سردار ارتش آزادیبخش ملی و سرداری از جنگلهای شمال جنگلهای مازنداران و سوار، سردار جنگل کوچک خان قهرمانی از سلسله قهرمانان مؤسس ارتش آزادی، رادمردی سر بدار از اونهایی که دل بستند به راه شیر خدا علی مرتضی و... میدرخشند تا در وانفسای یأس و تسلیم... شرف و آزادگی امید و ایمان و عزم و جزم مردم ایران برای آزادی باشند و برای استقرار حاکمیت مردم...».
مسعود رجوی ـ مزار مروارید اشرف. مراسم خاکسپاری مجاهد قهرمان محمود مهدوی
در بیستمین روز از بهمن ماه ۱۳۳۴ کودکی در هوای مهآلود جنگلهای کوچکسرای قائمشهر چشم به جهان گشود که بعدها به سرداری دلیر و فرماندهای شجاع در کوران نبرد با خلیفهٔ عمامه بهسر ارتجاع تبدیل گشت. مردی که از وقتی که خود را شناخت پای در جای پای سردار محبوب جنگل میرزا کوچکخان گذاشت و تفنگ او را به دوش کشید:
«محمود مهدوی».
محمود تحصیلات ابتدایی خود را در قائمشهر به پایان رساند. بعد از ضربه شهریور ۵۰ ساواک شاه به سازمان مجاهدین خلق ایران، که باعث شد نام سازمان مجاهدین علنی شود و بر سر زبان جوانان و دانشجویانی بیفتد که در پی شیوههای نوین مبارزه با دیکتاتوری شاه بودند، محمود با مجاهدین آشنا شد و از آن پس سرنوشت خود را با مجاهدین گره زد. محمود بیقرار و عطشناک، سر در پی سودای آزادی، نخستین تشکل هوادار سازمان مجاهدین را در دانشگاه بنیان نهاد. از آن پس او مشتاقانه به سازماندهی اعتراضات دانشجویی پرداخت. تنبیه رئیس ساواکی دانشکده، یکی از اقدامات جسورانهٔ او در آن سالها بود و خبر آن در همهٔ استان مازندران پیچید. بهدنبال این ماجرا محمود همراه با ۱۵تن از دوستانش دستگیر گردید.
محاکمهٔ محمود و دانشجویان در بیدادگاه ساری به صحنهٔ افشاگری علیه دیکتاتوری شاه تبدیل شد و طی حکمی که صادر گردید، محمود یک سال و نیم در زندان ساری بهسر برد. او پس از آزادی از زندان در آذر ۵۶ فعالیتهای انقلابی خود را از سر گرفت و به سازماندهی دانشجویان مخالف با حکومت در شهرهای بابل، بابلسر، قائمشهر، ساری و آمل پرداخت. این تشکلهای هواداری پس از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی به مراکز فعالیت مجاهدین تبدیل شدند.
محمود بهعنوان یکی از مسئولان مجاهدین نقش مؤثری در شکلگیری و سازمانیافتگی هواداران مجاهدین در شمال کشور داشت. پس از سرفصل ۳۰خرداد ۶۰ فعالیتهای مبارزاتی او وارد فاز نوینی شد. در فروردین ۶۱ او به جنگلهای مازندران شتافت تا نیروی نظامی مجاهدین را در آن خطه از ایران سازمان داده و فرماندهی کند. این فصل از زندگی او که با نبردها، آزمایشها و در عینحال با حماسههای مختلف همراه است، شخصیت انقلابی او را اعتلا بخشید. حضور او در جنگلهای مازندران با یاران تفنگ بر دوش، به راستی یادآور حماسهٔ تابناک کوچکخان جنگلی بود. یارانش به همین دلیل او را «میرزا محمود» خطاب میکردند.
او از سال ۶۱ تا ۶۴ فرماندهی نیروهای سازمان مجاهدین را در استانهای شمال، مشهد و آذربایجان بهعهده داشت و در گشودن راههای نو و اتخاذ شیوههای نوین مبارزاتی برای گسترش کمی و کیفی نبرد نقشی تعیینکننده ایفا نمود.
پس از انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین در سال ۶۴ فرمانده محمود صلاحیتهای جدیدی از خود بارز کرد و انرژیهای آزادشدهٔ خود را در راه آزادی خلق و میهنش بهکار گرفت. او در این هنگام از ذیصلاحترین اعضای مرکزیت و سپس هیأت اجرایی سازمان مجاهدین خلق ایران بود.
فرمانده محمود مهدوی در مهر ۶۴ به نوار مرزی ایران و عراق منتقل شد و فرماندهی سیاسی ـ نظامی استان مازندران را به عهده گرفت.
در عملیات آفتاب در فروردین ۶۷ که لشکر نورچشمی ۷۷ خراسان درهمکوبیده شد، مأموریت تیپ تحت فرماندهی محمود حمله به عمق مواضع دشمن و تسخیر مناطق ۲گردان از نیروهای دشمن بود.
نبرد چلچراغ و فتح مهران توسط ارتش آزادیبخش و در پی آن، عملیات کبیر فروغ جاویدان، صحنهٔ دیگری از درخشش پاکبازی و خطر کردن این فرماندهٔ جسور و پرصلابت مجاهد خلق برای غلبه بر آنچه بود که محال و ناممکن بهنظر میرسید.
شجاعت اصلی فرمانده محمود مهدوی بیش و پیش از شجاعت در صحنهٔ نبرد رویاروی با ارتجاع غدار، در صحنههای رزم ایدئولوژیک و بازخوانی خویشتن برای پاسخ به تعهدات بزرگ در قبال خدا، خلق و رهبری خویش به آزمایش کشیده شد. او گمشدهٔ سالیان خود را در انقلابی یافته بود که مریم رجوی پرچمدار و منادی آن بود؛ پایان دادن به استثمار انسان از انسان و هر نوع تلقی بهرهکشانهٔ بندگیساز مضمون این انقلاب بوده و هست. این همان جهاد اکبر بود و او عاشقانه به آن دل سپرد.
این سردار دلیر و نبردآفرین و این فرماندهٔ پیشتاز عرصههای خطر، اما آزمایش دیگری را باید پشت سر میگذاشت. دست و پنجه نرم کردن با بیماری سرطان. برای او که عمری را در خطرناکترین حادثهها و پرریسکترین میدانهای نبرد سپری کرده بود این سختترین ابتلا بود و او آن را با ارادهای استوار و دلی بهارآگین به استقبال رفت.
سردار ارتش آزادیبخش ملی ایران، بهعلت همین بیماری سرانجام در ۳۰آذر ۷۹ چشم به دنیای ما بربست تا به روی جاودانگی لبخند بزند و در کنار دیگر جاودانه فروغها، در مزار مروارید اشرف آرام بگیرد.
«محمود نامت سپیده دمی است که بر پیشانی آسمان میگذرد. متبرک باد نامت پس به هیأت گنجی درآمدی بایسته و... گنجی در گنجینه ارتش آزادیبخش محمود شیر غران بیشههای شمال یل دلاور شهر مجاهدپرور قائمشهر سردار دلیر نبردهای سنگین علیه خمینی دجال، سالار ستبر فروغ جاویدان فرمانده رشید جنگهای آزادیبخش و بالاخره سردار فاتح و مجاهد دلیر نبردهای ایدئولوژیک یعنی نبرد سهمگین با غول ایدئولوژی جنسیت و دستیابی به عنصر رهایی انسان بود».
مریم رجوی ـ مزار مروارید اشرف ـ مراسم خاکسپاری مجاهد قهرمان محمود مهدوی
جویبارهای کوچکسرا،
آوازهخوانانی مغرورند.
و قائمشهر،
در مه دلتنگ خاطرهاش
- یک سوی ساحل و یک سوی کوه -
محبوبش را مینگرد!
«محمود»ش را
بر موجهای خزر
زیبایی پرواز مرغ دریایی
بر صخرههای البرز
پژواک غرش شیر.
تسلیاش میدهم:
«قائمشهر دلیر!
قائمشهر سرافراز!
جسارت سبز رویش و شورش!
ای کولی شمالی بیآرام
خاطرههای سردارت را
اینک،
بیشههاییست، از قلبهای گرم گالشها
و کنده شعلهور آتش
در «بارو»ی جنگلی میرزا
شعله ۲۱تیر
از دهانه توپهای ارتش جنگاوران.
محبوب قائمشهر!
تندبادهای وطن
پذیرش مرگت را سر باز میزنند
که آفتاب نگاهت
جوانه صلابت را
در هر چریک، جاودانه شکوفا میکرد
و دهانه آزادی میهن
شادی ورود و فتح تو را
هزار پرچم در اهتزاز
بر فراز خواهد کشید
در سوگ صعب تو
سردار صحنهٔ آتش!
جنگل، غمین و بارانی،
کهسار، خشمگین و عصیانی
کویر، غرق پریشانیست.