خانم مرجان(شهلا صافیضمیر) در سال ۱۳۲۷ در خانوادهای صاحب فرهنگ بهدنیا آمد. پدرش «علی صافیضمیر» از مدیران راه و مادرش «کبری بهمنی تبری» از آموزگاران دبستانهای ابتدایی بود. مرجان کودکی خود را در چنین خانوادهای سپری کرد. پس از پشت سرگذاشتن تحصیلات ابتدایی در دبیرستان الوند، در آزمونی شرکت کرد بهعنوان یکی از گویندگان برنامهٔ کودک تلویزیون برگزیده شد، همزمان به تحصیل در زمینهٔ خبرنگاری و کار برای مجلهٔ اطلاعات کودکان پرداخت. او سپس وارد عرصهٔ سینما شد اما سینما روح ناآرام او را اقناع نمیکرد. دیری نکشید که ترنم جادویی موسیقی، مرغ سبکبال خیالش را با خود به سرزمینهای ناآشنا و در عینحال آشنا با پسند و سلیقهٔ او برد. استعدادهای نهفتهٔ او در خوانندگی چنان شکوفا شد که خود میگوید: «در مدتی کمتر از ۲سال، بیش از ۲۰ترانه خواندم و سرخوش از هنر به عرصهٔ موسیقی ایران قدم نهادم. حال دیگر خودم بودم، من بودم که انتخاب میکردم چه بخوانم؛ نه اینکه انتخاب شوم چه کسی را بازی کنم».
زن هنرمند بودن، گناهی نابخشودنی
ایلغار فرهنگکش خمینی با تابلوی «موسیقی ممنوع»! هنر مرجان را نیز شامل شد؛ بهخصوص که او یک زن بود. زن بودن و در همان حال هنرمند بودن در قاموس جنسیتی آخوندها گناهی نابخشودنی بود. مرجان با اجرای ترانهٔ «وطن»، با شعر علیرضا میبدی و آهنگ زندهیاد عماد رام، این گناه نابخشودنی را نابخشودنیتر کرد.
«...بی تو من جایی ندارم
بی تو فردایی ندارم
من باهاتم مثل بارون تو چشاتم
مثل غصه تو صداتم
چون پرنده در هواتم
ای وطن ای خانهٔ من
بی تو من جایی ندارم
بی تو فردایی ندارم»
آخوندهای بیوطن که تکرار نوای «وطن» در گوششان طنینی ناخوشایند داشت، مرجان را به جرم دفاع از وطن در برابر ارتجاع هار و افسارگسیختهٔ خود، دستگیر و روانهٔ زندان کردند. در این یورش، پاسداران ویولن پرویز یاحقی را که در منزل مرجان بود، درهمشکستند اما مرجان را نتوانستند درهمبشکنند.
مرجان که به طلیعهٔ «صبح روشن پرترانه» چشم دوخته بود، نه هنر خود را ترک کرد، نه آن را بهپای خوکان ریخت؛ بلکه با گزیدن سکوتی اعتراضآمیز آن را برای روزهای روشن پرترانه به نگهبانی نشست.
چنان با درد این مردم عجینم من...
مرجان، در تیرماه ۶۱ برای بار دوم، به جرم هواداری از سازمان مجاهدین خلق ایران، دستگیر و بهمدت ۲سال زندانی شد. بیش از ۸ماه از این دوران در انفرادی سپری گشت. در این دوران سخت و البته شکوهمند، همانطور که اشاره رفت، مرجان هنر مقاومت و مبارزه برای آزادی مردمش را نیز به مجموعه هنرهایش افزود. پس از آزادی از زندان بهدلیل خطراتی که او را تهدید میکرد، تصمیم به جلای وطن گرفت و سرانجام در سال ۸۰ به آمریکا رفت.
صدای مخملی مرجان بعد از ۲۶سال سکوت استخوانسوز سرانجام در اجتماع بزرگ کنگرهٔ ایرانیان در واشنگتن دی.سی با اجرای ترانهٔ «رویش ناگزیر» در خارج از کشور طنینانداز شد.
زدن و بردن و کشتن بادهای سموم نتوانست رویش ناگزیر جوانههای صدای مرجان را مانع شود.
گیرم که میزنید
گیرم که میبرید
گیرم که میکشید
با رویش ناگزیر جوانه چه میکنید؟
سلاح من، صدای من است
مرجان هنگامی که بار دیگر خود را در کنار مجاهدین و در صفوف مقاومت علیه دیکتاتوری یافت، دیگر نه خود را یک هنرمند و نه حتی یک هنرمند مردمی و متعهد بلکه یک مبارز خطاب میکرد؛ مبارزی که هنر و صدایش را بهعنوان سلاح برای برانداختن «ابلیس پیروز مست» به میدان آورده بود. او بر آن بود که دیگر عشق را نباید در پستوی خانه نهان کرد.
«من از ایران آمدم. دیگر اینجا خودم را خواننده نمیدانم خودم را یک مبارز میدانم که تنها سلاحش صدای اوست و بهوسیلهٔ این سلاح است که میتواند مبارزه کند. به همین مناسبت ترانههایی که میخوانم ترانههای خوانندگی نیست؛ ترانههایی که در آن حرف هست، در آن سخن هست و خیلی خوشحالم که این مقاومت را در کنار بچههای اشرفی دارم انجام میدهم».
آری، گویاتر از این نمیشد گفت:
«کار من فقط مبارزه است سلاح من هم صدای من است و موسیقی من است».
از «پرندهٔ تنها» و «گمشده» تا «میتوان و باید» و «وقت براندازی»
مرجان، این هنرمند خالق ترانههایی مانند «کی صدا کرد منو»، «دودونه»، «پرندهٔ تنها»، «کویر دل» و «گمشده» در تداوم بلوغ هنری خود و عشق به مردم و وطنی که خمینی آن را شکست و به یغما برد، سر از ترانهٔ ممنوع «وطن» در آورد و برای نجات این وطن، ۲۶سال غربت را در وطن خویش بهجان خرید و سرانجام هنرش را به سلاحی برّا تبدیل ساخت؛ سلاحی بر گلوی سلاخان زندگی. چکامههای او پس از اجرای «رهایی» و «رویش ناگزیر» هر یک به گلولههایی تبدیل شدند تا در شبستان تاریک آخوندزاد طنین بیفکنند و امید بیافرینند.
«قدغن»، «شهیدای شهر»، «پرچم»، «فریاد بیصدا» و دیگر چکامههای آتشین از این گونهاند. در ترانهٔ «اوین بگو!» مرجان از عمق جان اوین را به گفتن ناگفتههای سالیانش ترغیب کرد و با آوای سوزناکش یاد شهیدانی را زنده ساخت که فریادهای واپسینشان در آجر به آجر آن شنیدنی است.
مرجان، این صدای شورش زن ایرانی، بر ارتجاعیترین نظم زنستیز، بر بال ترانههایش، اکنون سفری بیبازگشت را، از ما نظر پوشانده است؛ اما ما را ناظر است و با «وقت براندازی»، برای براندازی قاتلان زندگی با ما همراه.
با «آرزو»هایی «چشم بهراه»؛ و به او میگوییم:
«میهنی میسازیم» که در آن قانونی، برتر از خواسته مردم نیست.
عاقبت این هنرمند شورشی در روز ۱۷خرداد ۱۳۹۹ در جریان یک عمل جراحی در بیمارستانی در آمریکا به ابدیت پرکشید.
اما قلب گرم و پرتپش مرجان نایستاد، برای تپیدن قلبی جاودانه شد که عشق همیشهٔ ماست: ایران
پیام تسلیت خانم مریم رجوی
رستگار و جاودانه شد
سلام بر مرجان صدای شورش زن ایرانی در برابر نظم ارتجاعی حاکم.
از درگذشت نابههنگام هنرمند محبوب ایران، مرجان عزیزم بسیار متاثرم. قبل از او هم معصومه عزیزم، معصومه جوشقانی، از زندانیان همان زمان، پرکشید.
سالهای پردرد و شکنجه و زندان مرجان در کنار زنان مقاوم و مجاهد، روح آزاده و وجدان ناآرام او را به راهی نو برای آزادی مردم و میهنش سمت داد.
در سالهای تبعید در کنار مجاهدین و مقاومت ایران قرار گرفت و طی ۲دهه با شور و اشتیاق و با صدای روحبخش و لطیفاش، صدای دختران و زنان ستمدیده میهنمان شد و در میان اندوه شب با صدایش از روز خبر میداد و روشنایی.
او با شورشاش بر آنچه که بود و هست، بر این حقیقت گواهی داد که تعهد انسان به آزادی، بزرگترین سرمایه اوست و در دوران تاریک ارتجاع و اختناق، هنرمند مردمی باید به این تعهد بزرگ بپیوندد.
بهراستی زنان هنرمندی مثل مرجان و مرضیه که به مبارزه و مقاومت برخاستند، رنجهای زن ایرانی و خواست پرقدرت او برای رهایی را نمایندگی کردند.
خواهر بسیار عزیزی را از دست دادم اما میدانم که خواهران مجاهدش بهخصوص خواهران همبندش و دختران شورشگر ایرانی که برای آزادی بهپا میخیزند، جای خالی او را پر خواهند کرد.
به دخترش پوپک، آقای ژورک و خانواده محترمش، به همکاران هنری او، به یکایک هنرمندان آزاده و جامعه هنرمندان ایران و به خانواده بزرگ مقاومت تسلیت میگویم.
مرجان عزیزم همیشه با ماست و سرود آزادی میخواند، سرودی که قطعاً به حقیقت خواهد پیوست.
صدای مرجان، قدرت انتخاب و تعهدش به آزادی و مردم ایران، نیروبخش فرزندان قیامآفرین این میهن بهویژه دختران شورشگر است. صدایی که در فردای آزادی ایران هم، حاضر و همراه و طنینانداز خواهد بود.
صدای «شهیدای شهر»، «طنین زندهام هنوز، صدای من نمردهام، شکستن سکوت یکهزاره در ۲۰۹»، سرود «وقت براندازی» و آوای «میهنی میسازیم»، بخشی از وجدان غنی، لطیف و تسلیمناپذیر جامعه ایران است.
از یاد نمیبریم خروش او علیه آخوندهای حاکم را که «گیرم که میزنی، گیرم که میکشی، با رویش ناگزیر جوانه چه میکنی؟ با جوجههای نشسته در آشیانه چه میکنی؟»
و کلمات او خطاب به زن ایرانی از یاد نخواهد رفت که «عزیزانم کمر همت ببندید و بهعنوان چاوشان این کاروان پرشتاب جلودار میدان مبارزه باشید و به همت و قدرت خودتان باور داشته باشید».
سلام بر مرجان، او رستگار و جاودانه شد.