رمضان ماه وقوف است، ماه درنگ در چرا خلقت انسان و هستی.
رمضان ماه شب بیداری است. ماه بکرترین شیری سحر را نگریستن؛ هم چشم با ستارگان بامدادی، ماه اشراق، ماه دریافتنِ نادریافتههایی که هماره نمیتوان در ماههای معمول دریافت. ماه نظر بستنهای شگفت به ناشناختههای آسمان و تشخیص هیأت صورت فلکیها، در خرمن انبوه زمردهای سپید. پی بردن از پوستهها و ظواهر به کنه وجود، کرنشی حیرتانگیز در برابر خضوعِ لایتناهی و اعترافی آگاه به شعور جاری در جهان فراسو و فراسر.
إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ لآیَاتٍ لِّأُوْلِی الألْبَابِ / الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللّهَ قِیَاماً وَقُعُوداً وَ عَلَیَ جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلاً سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ [آل عمران 191-190]
آه!... و ماه دوستی با حس خداجویی در روح.
***
در رمضان «چشمها را باید شست»، انسان، حیات و تاریخ را «جور دیگر باید دید». آری، «غبار عادت پیوسته در مسیر تماشاست». رمضان آمده است تا آن را بتکاند.
رمضان «فرصت سبز حیات است» تا آن را دریابی و از نشستن «لعاب مهتاب روی رفتارت» در لذتی شگفت غرقه شوی و آن چنان حیات را بنگری که گویی بر نخستین سپیدهی خلقت چشم گشودهیی.
رمضان ماه بازگشت است؛ بازگشت به کودکانههای روح انسان، به روز الست؛ آنگاه که خدا از انسان پیمان گرفت.
وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنفُسِهِمْ أَلَسْتَ بِرَبِّکُمْ قَالُواْ بَلَی شَهِدْنَا [اعراف 172]
رمضان ماه شنا کردن در اصل و نوشیدن از چشمههای ناننوشیدهی آغازناهاست.
آیا این است معنی فطر و بازگشت به خویشتن خویش؟
فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا [روم 31]
رمضان در آوارِ هر دم شتاب یابندهی روزمرگیهای غبارآلود، سرپناهی از «درنگ» است تا در خویش و هستی و تاریخ نگاهی دوباره ببندی، راه توشه برگیری و به راه بشتابی.
کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیَاتِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُون [نور 61]
رمضان در پوچزارِ سرسامآورِ چرخهی تکراری زندگی، طرح سوالی است از جنس شروع. ایستادنی آگاهانه و چرخیدنی برخلاف عادت؛ شکستن بنبستهای غریزی، سر به درآوردنی نیلوفر وار از مرداب و آویختن به شعور خورشید.
فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ ؟ [تکویر 62]
رمضان عرفان است، فلسفه است، هنر است، رمضان جنگ است، جنگی خونین میان دو انسان در یک جسم. بین دو تمایل در یک روح، بین کهنه و نو در یک بودن.
وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا / فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا [شمس 8-7]
***
رمضان و ماه، دو یار غارند، دو همیار، همپو و هم سرشت. تا پیش از فراز آمدن رمضان، بندرت کسی از زمینیان را به ماه التفاتی هست؛ مگر شاعران و منجمان.
ماه قمری برخلاف خورشید، بهصورتی گسست ناپذیر، یک دگردیسی ماهانه را طی میکند. گاه بشکل داس است یا هلال پارهیی نقرهیی، یا بگونهی خردک جدا شدهیی از ناخن دست، چون چند شبی از حیاتش میگذرد ناگهان بر گوشهی افق مانند زرین بلمی واژگون مینماید. پرتر که شد، از بلم به کاسهیی سیمین تبدیل میشود؛ لبالب از سیمابی رازآمیز و مستی پراکن. اگر در آن دیده ببندی همچنان که جام مینماید میتواند نیمرخ اندیشناک انسانی نیز باشد. ماه وقتی کامل شود، قلب شاعران را نیز کامل میکند. چه کسی میداند تاکنون چند میلیارد نگاه مشتاق و زیبایی جستار انسانی در ماه زندانی شده است؟
ماه کامل را ماه بدر یا ماه چهارده نیز گفتهاند. در این حالت ماه به چهرهی انسان نزدیکتر است. هر کس در پرتو برفی و اسرارناک آن، مطلوب و دلخواه خود را میبیند.
بیشترین توجه به ماه، در رمضان است. تا قبل از رمضان، کمتر کسی شکفتن و پژمردن به ظاهر تکراری ماه را مینگرد. در یازده ماه از سال، ماه، آوارهی غریب آشنای شبگرد آسمان است و زمین را در جستجوی رازآشنایی وجب به وجب میکاود. از نخستین روز رمضان، این معادله برعکس میشود، به جای اینکه ماه برای یافتن همصحبتی به زمین بنگرد این زمینیان هستند که بهصورت متمادی دستها را سایبان چشم میکنند و ماه را مینگرند. با آمدن رمضان ماه عزیز میشود. مردم با آن که از جزئیترین تحول ماه باخبرند با این حال پیوسته از هم میپرسند چندم ماه است؟ گویی در این کنجکاوی از پیش معلوم، لذتی نهفته است.
هُوَ الَّذِی جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیَاء وَالْقَمَرَ نُوراً وَقَدَّرَهُ مَنَازِلَ لِتَعْلَمُواْ عَدَدَ السِّنِینَ وَالْحِسَابَ [یونس 5]
وقتی صحبت از عید فطر است همه ماهشناس و خبرهی ماه میشوند و برای دیدنش از هم سبقت میگیرند.
ماه، اینگونه در رمضان عزیز و دوست داشتنی میشود. البته رمضان خیلی از چیزهای دیگر را نیز عزیز میکند؛ مانند عبورِ خوشگوار آب از سیبک خشک گلو. احساس خوشایندی که آب در این عبور به جای میگذارد تجربهی مشترک تمامی انسانهاست. این احساس آنگاه خوشایندتر میشود که تشنگی با تیغهای سوزانش تمام روز تو را از درون خراشیده و نمکسود کرده باشد. در این حال تمنای تو آن است که وقتی به آب رسی یک دریا از آن را لاجرعه سرکشی، حال آن که نیاز تو چند مشت بیش نیست. این رمضان است که آب را در احساس نیازمند تو، بر مسند خدایگانان نشانده است. طبع شاعرانهی مولانا چه خوب این حقیقت را به پیمانهی کلام ریخته است:
آب کم جو تشنگی آور به دست
تا بجوشد آبت از بالا و پست.
بیگمان در گوش تشنگی، خاطرنوازترین صدا، صدای خندهی آب است.
رمضان البته چیزهای دیگری را نیز عزیز میکند؛ بوی گردهی معطر نان.
نان به مذاق آن که نمیتواند به آن لب بزند خوشگوارتر است.
رمضان اگر چه به ظاهر آب و نان را از آدمی میستاند ولی آنها را غبار میتکاند و بهمثابهی دو نعمت بزرگ در مداری نوین و تکاملی به آدمی میبخشد. بنابراین رمضان نخوردن و ننوشیدن نیست. نوشیدنی ناسیرابوار از آبشارها و چشمههای زلالجوش در ژرفترین قلمرو روح و جان آدمی است.
***
اما رمضان فراتر از رمضان بودن، یادآورد وصل است. وصل همان رازآشنا دوستی که نزدیکتر از ما به ماست «او» یی که جز او نیست. او که تماموقت پشت در قلب ما، در خلوتجایی بین ما و قلب ما، با نگاهی از تمنا و اشتیاق فالگوش ایستاده است تا کی سرانگشتان مرددمان کوبه را بنوازد و بر در دقالباب کند. او همیشه هست. ما همیشه نیستیم. او آماده است تا در بگشاید، ماییم که قفلی بر قفل میآویزیم و لحظة دیدار را خست میورزیم.
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اسْتَجِیبُواْ لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُم لِمَا یُحْیِیکُمْ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ [انفال 24]
نه، خمیر معنا از لاوک کلام سر میرود و واژهها بیروحاند.
او هست. او نزدیکتر از نزدیکترین نزدیکی است. او خود خود نزدیک است. «أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِید». پیوسته با خود زمزمه میکند:
«آیا میشود آفریدهی من مرا فرابخواند، تا سوار بر مرکبی بادپا از شوقآمیزترین اشتیاقها او را اجابت نمایم؟».
عشق او به آفریدگانش یکسویه و بیچشمداشت است.
وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیب أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُواْ لِی وَلْیُؤْمِنُواْ بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ [بقره 186]
...
سرانجام، رمضان، ماه کلان تصمیمهای سرنوشتساز است؛ ماه رقم خوردن تقدیر.
رمضان حامل شبی شگفتانگیز است و سپیدهدمی متبرک. شبی و سپیدهیی ارجمندتر از هزار ماه (عمر متوسط یک انسان). شبی برای دوباره تولد، شبی برای هزار باره قیام، شبی برای هماره طلوع، شبی برای همیشه شروع.
إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ / وَمَا أَدْرَاکَ مَا لَیْلَةُ الْقَدْرِ / لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْر مِّنْ أَلْفِ شَهْرٍ / تَنَزَّلُ الْمَلَائِکَةُ وَالرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِّن کُلِّ أَمْرٍ / سَلَام هِیَ حَتَّی مَطْلَعِ الْفَجْرِ [سورهٴ قدر]
***
برخیزیم، «رمضان» آمد، با شولایی از خاکستر «شعبان» بر دوش، کوزهیی گلین در دست، پر از زمزمهی تازهی آب، در بگشاییمش با دستی از جنس نیاز.
ع. طارق.
رمضان ماه شب بیداری است. ماه بکرترین شیری سحر را نگریستن؛ هم چشم با ستارگان بامدادی، ماه اشراق، ماه دریافتنِ نادریافتههایی که هماره نمیتوان در ماههای معمول دریافت. ماه نظر بستنهای شگفت به ناشناختههای آسمان و تشخیص هیأت صورت فلکیها، در خرمن انبوه زمردهای سپید. پی بردن از پوستهها و ظواهر به کنه وجود، کرنشی حیرتانگیز در برابر خضوعِ لایتناهی و اعترافی آگاه به شعور جاری در جهان فراسو و فراسر.
إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ لآیَاتٍ لِّأُوْلِی الألْبَابِ / الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللّهَ قِیَاماً وَقُعُوداً وَ عَلَیَ جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلاً سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ [آل عمران 191-190]
آه!... و ماه دوستی با حس خداجویی در روح.
***
در رمضان «چشمها را باید شست»، انسان، حیات و تاریخ را «جور دیگر باید دید». آری، «غبار عادت پیوسته در مسیر تماشاست». رمضان آمده است تا آن را بتکاند.
رمضان «فرصت سبز حیات است» تا آن را دریابی و از نشستن «لعاب مهتاب روی رفتارت» در لذتی شگفت غرقه شوی و آن چنان حیات را بنگری که گویی بر نخستین سپیدهی خلقت چشم گشودهیی.
رمضان ماه بازگشت است؛ بازگشت به کودکانههای روح انسان، به روز الست؛ آنگاه که خدا از انسان پیمان گرفت.
وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنفُسِهِمْ أَلَسْتَ بِرَبِّکُمْ قَالُواْ بَلَی شَهِدْنَا [اعراف 172]
رمضان ماه شنا کردن در اصل و نوشیدن از چشمههای ناننوشیدهی آغازناهاست.
آیا این است معنی فطر و بازگشت به خویشتن خویش؟
فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا [روم 31]
رمضان در آوارِ هر دم شتاب یابندهی روزمرگیهای غبارآلود، سرپناهی از «درنگ» است تا در خویش و هستی و تاریخ نگاهی دوباره ببندی، راه توشه برگیری و به راه بشتابی.
کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیَاتِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُون [نور 61]
رمضان در پوچزارِ سرسامآورِ چرخهی تکراری زندگی، طرح سوالی است از جنس شروع. ایستادنی آگاهانه و چرخیدنی برخلاف عادت؛ شکستن بنبستهای غریزی، سر به درآوردنی نیلوفر وار از مرداب و آویختن به شعور خورشید.
فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ ؟ [تکویر 62]
رمضان عرفان است، فلسفه است، هنر است، رمضان جنگ است، جنگی خونین میان دو انسان در یک جسم. بین دو تمایل در یک روح، بین کهنه و نو در یک بودن.
وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا / فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا [شمس 8-7]
***
رمضان و ماه، دو یار غارند، دو همیار، همپو و هم سرشت. تا پیش از فراز آمدن رمضان، بندرت کسی از زمینیان را به ماه التفاتی هست؛ مگر شاعران و منجمان.
ماه قمری برخلاف خورشید، بهصورتی گسست ناپذیر، یک دگردیسی ماهانه را طی میکند. گاه بشکل داس است یا هلال پارهیی نقرهیی، یا بگونهی خردک جدا شدهیی از ناخن دست، چون چند شبی از حیاتش میگذرد ناگهان بر گوشهی افق مانند زرین بلمی واژگون مینماید. پرتر که شد، از بلم به کاسهیی سیمین تبدیل میشود؛ لبالب از سیمابی رازآمیز و مستی پراکن. اگر در آن دیده ببندی همچنان که جام مینماید میتواند نیمرخ اندیشناک انسانی نیز باشد. ماه وقتی کامل شود، قلب شاعران را نیز کامل میکند. چه کسی میداند تاکنون چند میلیارد نگاه مشتاق و زیبایی جستار انسانی در ماه زندانی شده است؟
ماه کامل را ماه بدر یا ماه چهارده نیز گفتهاند. در این حالت ماه به چهرهی انسان نزدیکتر است. هر کس در پرتو برفی و اسرارناک آن، مطلوب و دلخواه خود را میبیند.
بیشترین توجه به ماه، در رمضان است. تا قبل از رمضان، کمتر کسی شکفتن و پژمردن به ظاهر تکراری ماه را مینگرد. در یازده ماه از سال، ماه، آوارهی غریب آشنای شبگرد آسمان است و زمین را در جستجوی رازآشنایی وجب به وجب میکاود. از نخستین روز رمضان، این معادله برعکس میشود، به جای اینکه ماه برای یافتن همصحبتی به زمین بنگرد این زمینیان هستند که بهصورت متمادی دستها را سایبان چشم میکنند و ماه را مینگرند. با آمدن رمضان ماه عزیز میشود. مردم با آن که از جزئیترین تحول ماه باخبرند با این حال پیوسته از هم میپرسند چندم ماه است؟ گویی در این کنجکاوی از پیش معلوم، لذتی نهفته است.
هُوَ الَّذِی جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیَاء وَالْقَمَرَ نُوراً وَقَدَّرَهُ مَنَازِلَ لِتَعْلَمُواْ عَدَدَ السِّنِینَ وَالْحِسَابَ [یونس 5]
وقتی صحبت از عید فطر است همه ماهشناس و خبرهی ماه میشوند و برای دیدنش از هم سبقت میگیرند.
ماه، اینگونه در رمضان عزیز و دوست داشتنی میشود. البته رمضان خیلی از چیزهای دیگر را نیز عزیز میکند؛ مانند عبورِ خوشگوار آب از سیبک خشک گلو. احساس خوشایندی که آب در این عبور به جای میگذارد تجربهی مشترک تمامی انسانهاست. این احساس آنگاه خوشایندتر میشود که تشنگی با تیغهای سوزانش تمام روز تو را از درون خراشیده و نمکسود کرده باشد. در این حال تمنای تو آن است که وقتی به آب رسی یک دریا از آن را لاجرعه سرکشی، حال آن که نیاز تو چند مشت بیش نیست. این رمضان است که آب را در احساس نیازمند تو، بر مسند خدایگانان نشانده است. طبع شاعرانهی مولانا چه خوب این حقیقت را به پیمانهی کلام ریخته است:
آب کم جو تشنگی آور به دست
تا بجوشد آبت از بالا و پست.
بیگمان در گوش تشنگی، خاطرنوازترین صدا، صدای خندهی آب است.
رمضان البته چیزهای دیگری را نیز عزیز میکند؛ بوی گردهی معطر نان.
نان به مذاق آن که نمیتواند به آن لب بزند خوشگوارتر است.
رمضان اگر چه به ظاهر آب و نان را از آدمی میستاند ولی آنها را غبار میتکاند و بهمثابهی دو نعمت بزرگ در مداری نوین و تکاملی به آدمی میبخشد. بنابراین رمضان نخوردن و ننوشیدن نیست. نوشیدنی ناسیرابوار از آبشارها و چشمههای زلالجوش در ژرفترین قلمرو روح و جان آدمی است.
***
اما رمضان فراتر از رمضان بودن، یادآورد وصل است. وصل همان رازآشنا دوستی که نزدیکتر از ما به ماست «او» یی که جز او نیست. او که تماموقت پشت در قلب ما، در خلوتجایی بین ما و قلب ما، با نگاهی از تمنا و اشتیاق فالگوش ایستاده است تا کی سرانگشتان مرددمان کوبه را بنوازد و بر در دقالباب کند. او همیشه هست. ما همیشه نیستیم. او آماده است تا در بگشاید، ماییم که قفلی بر قفل میآویزیم و لحظة دیدار را خست میورزیم.
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اسْتَجِیبُواْ لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُم لِمَا یُحْیِیکُمْ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ [انفال 24]
نه، خمیر معنا از لاوک کلام سر میرود و واژهها بیروحاند.
او هست. او نزدیکتر از نزدیکترین نزدیکی است. او خود خود نزدیک است. «أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِید». پیوسته با خود زمزمه میکند:
«آیا میشود آفریدهی من مرا فرابخواند، تا سوار بر مرکبی بادپا از شوقآمیزترین اشتیاقها او را اجابت نمایم؟».
عشق او به آفریدگانش یکسویه و بیچشمداشت است.
وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیب أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُواْ لِی وَلْیُؤْمِنُواْ بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ [بقره 186]
...
سرانجام، رمضان، ماه کلان تصمیمهای سرنوشتساز است؛ ماه رقم خوردن تقدیر.
رمضان حامل شبی شگفتانگیز است و سپیدهدمی متبرک. شبی و سپیدهیی ارجمندتر از هزار ماه (عمر متوسط یک انسان). شبی برای دوباره تولد، شبی برای هزار باره قیام، شبی برای هماره طلوع، شبی برای همیشه شروع.
إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ / وَمَا أَدْرَاکَ مَا لَیْلَةُ الْقَدْرِ / لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْر مِّنْ أَلْفِ شَهْرٍ / تَنَزَّلُ الْمَلَائِکَةُ وَالرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِّن کُلِّ أَمْرٍ / سَلَام هِیَ حَتَّی مَطْلَعِ الْفَجْرِ [سورهٴ قدر]
***
برخیزیم، «رمضان» آمد، با شولایی از خاکستر «شعبان» بر دوش، کوزهیی گلین در دست، پر از زمزمهی تازهی آب، در بگشاییمش با دستی از جنس نیاز.
ع. طارق.