مولوی در دیوان شمس غزلی دارد که خطابی ست برای همهٴ رهنوردان راه شرف و انسانیت.
غزلی که درعینحال، گویای محتوای عمیق و انسانی و مبارزاتی عرفان است، و همهٴ پندارهایی را که عرفان را جدا از مبارزه و نبرد برای آزادگی بشریت میداند، باطل میکند.
این غزل را از پنجره تقدیم میکنیم به همة جوانان ایران، زیرا که پیامی هم هست در عاشورای امسال، برای پیمودن راه حقیقی دین و بزرگداشت حماسة عاشورای حسین علیهالسلام.
غزل شمارة ۳۳۸
غزلی که درعینحال، گویای محتوای عمیق و انسانی و مبارزاتی عرفان است، و همهٴ پندارهایی را که عرفان را جدا از مبارزه و نبرد برای آزادگی بشریت میداند، باطل میکند.
این غزل را از پنجره تقدیم میکنیم به همة جوانان ایران، زیرا که پیامی هم هست در عاشورای امسال، برای پیمودن راه حقیقی دین و بزرگداشت حماسة عاشورای حسین علیهالسلام.
غزل شمارة ۳۳۸
سماع از بهر جان بیقرارست، سبک برجه! چه جای انتظارست
مشین این جا تو با اندیشة خویش، اگر مردی برو آن جا که یارست
مگو باشد که او ما را نخواهد، که مرد تشنه را با این چه کارست
که پروانه نیندیشد ز آتش، که جان عشق را اندیشه عارست
چو مرد جنگ بانگ طبل بشنید، در آن ساعت هزار اندر هزارست
شنیدی طبل برکش زود شمشیر، که جان تو غلاف ذوالفقارست
بزن شمشیر و ملک عشق بستان، که ملک عشق ملک پایدارست
حسین کربلایی آب بگذار، که آب امروز تیغ آبدارست.
مشین این جا تو با اندیشة خویش، اگر مردی برو آن جا که یارست
مگو باشد که او ما را نخواهد، که مرد تشنه را با این چه کارست
که پروانه نیندیشد ز آتش، که جان عشق را اندیشه عارست
چو مرد جنگ بانگ طبل بشنید، در آن ساعت هزار اندر هزارست
شنیدی طبل برکش زود شمشیر، که جان تو غلاف ذوالفقارست
بزن شمشیر و ملک عشق بستان، که ملک عشق ملک پایدارست
حسین کربلایی آب بگذار، که آب امروز تیغ آبدارست.