728 x 90

چند خاطره از شهید بنیانگذار، سعید محسن

مجاهد شهید بنیانگذار سعید محسن
مجاهد شهید بنیانگذار سعید محسن
خبر شهادت سعید محسن:
پسر بزرگ شیخ سلیمان محسن، از کودکی با پدرم هم کلاس بود. پس از گذشت سالها، آنها هنوز بسیار به هم نزدیک بودند. سال 51 بود که مدتی می‌دیدم، پسر بزرگ شیخ سلیمان، هنگام عبور از جلو مغازة پدرم، آرام چیزی در گوش پدرم می‌گوید و هر دو ناراحت هستند.

یکبار با اصرار از پدرم خواستم بگوید موضوع چیست. پدرم گفت: «شاه می‌خواهد برادر او، مهندس سعید محسن را، به اسم خرابکار، اعدام کند». بعد هم توضیح داد که مهندس سعید محسن، حافظ قرآن و نهج‌البلاغه است و در پاکی و مردم‌داری، زبانزد است.

روز 5خرداد 1351، وقتی روزنامه‌های عصر کیهان و اطلاعات را پشت کیوسک روزنامه‌فروشی دیدم، با تیتر بزرگ، خبر تیرباران 5نفر را نوشته بود. دقت کردم؛ بی‌درنگ چشمم به نام «سعید محسن» افتاد. ساعتی طول نکشید که روزنامه‌ها در کیوسک‌ها، تمام شد. تقریباً همهٴ مردم زنجان از خبر اعدام پسر شیخ سلیمان برانگیخته شده بودند.

خودم شاهد بودم که مردم محل و آنهایی که سعید را می‌شناختند، از پاکی، ایمان به خدا و خلوص او صحبت می‌کردند.

همان روز، طبق سنت مذهبی شهرمان، مراسم یادبود در منزل شیخ سلیمان محسن، در کوچهٴ زینبیه برگزار شد. من هم به سمت خانهٴ آنها رفتم. اطراف خانه را، لندرورهای ساواک قرق کرده بود. رانندهٴ یکی از آنها را شناختم. یک ساواکی معروف به «حاجی» بود. او و سایر ساواکی‌ها، به ما خیره می‌شدند تا بترسیم و برگردیم. مأموران شهربانی نیز، در ابتدا و انتهای کوچه ایستاده بودند. روشن بود که هدف از این اقدامات، ایجاد فضای ترس و وحشت، برای جلوگیری از شرکت مردم در مراسم است.

اما با شگفتی دیدم، مردم بی‌اعتنا به این اقدامات، دسته‌دسته به خانهٴ شیخ سلیمان سرازیر شده بودند. گویا آنجا، به مکانی مقدس تبدیل شده بود. جمعيت انبوهي گرد آمد. فضا هم، عزاداری نبود، بلکه ادای احترام به شهید سعید محسن بود.

روز بعد نیز، خانواده‌های شهدا، از جمله مادر رضایی‌های شهید، به خانهٴ شیخ سلیمان آمدند. فضا، نشان از روشن شدن افقی نوین، در آن روزهای تاریک آریامهری داشت.

اینگونه بود که با خون سعید، «سازمان» در میان مردم زنجان شناخته شد و آرمان آن، در دل جوانان این شهر، جوانه زد.

نخستین اقدام جوانان شهر زنجان، پس از شهادت سعید محسن:

در همان هفته‌های نخست، پس از شهادت سعید محسن، جوانان مذهبی شهر گرد آمدند و اعلامیه‌ای تنظیم کردند. آنها موفق شدند برای این اعلامیه، از 20 روحانی شهر، امضا بگیرند. این اعلامیه، در قطع کوچک، در چاپخانهٴ پدر یکی از بچه‌ها، به چاپ رسید. شب بعد، صدها نسخه از آن، در بازار، خیابان و مساجد پخش شد و مردم را برای شب هفت شهید سعید محسن، دعوت می‌کرد.

ساواک، از این اقدام به وحشت افتاد. از این رو، روز مراسم، تقریباً تمام شهر را قرق کردند. به‌ویژه مسجد جامع «سید» زنجان، به‌شدت کنترل می‌شد. اما هنگام مراسم، انبوهی از مردم شرکت کردند. البته آخوندها جا زدند و به جز 2نفر، هیچ‌کدام دیگر شرکت نکردند.

نخستین ناقوس سرنگونی رژیم شاه:
خرداد ماه 1354 بود. یک روز به ناگهان، صدای چند انفجار مهیب، شهر زنجان را لرزاند. خبر، کوتاه بود: «مجاهدین، یکی از مقرهای مزدوران ساواک و مأموران سرکوبگر را، منفجر کردند». این مقر، در انتها کوچه‌ای قرار داشت که خانهٴ پدری شهید سعید محسن، در آنجا بود. مردم می‌گفتند این عملیات، در انتقام شهادت سعید محسن، انجام گرفته است.

مردم دسته‌دسته برای دیدن محل انفجار می‌رفتند. من نیز رفتم. دیوار مقر فرو ریخته بود. در میان ما جوانان، شور و شوقی ایجاد شده بود که نوید سرنگونی دیکتاتوری و دمیدن آزادی را داشت. نویدی که از خون سعید محسن برخاسته بود.

پس از پیروزی انقلاب، فهمیدیم که این عملیات، توسط شهید اشرف رجوی انجام شده است.
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/7f3f2821-6713-4baa-9281-84c3c64d8b0f"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات