سفر حضرت زینب از کربلا به کربلا:
در ۱۴۰۰سال گذشته، دیکتاتورهایی که به نام دین اسلام حکومت کردهاند، از جمله رژیم ولایت یزیدی خمینی و خامنهای، با تمام قوا تلاش کردهاند نقش حضرت زینب در تبدیل آنچه به ظاهر شکست مینمود را به یک پیروزی مطلق ایدئولوژیک ـ سیاسی بپوشانند. نتیجه سیاسی ـ ایدئولوژیک نبرد عاشورا، در قصر ابن زیاد و بهخصوص در بارگاه یزید، بارز شد و شروع به شکفتگی کرد.
نگاهی کوتاه به سیر حوادث پس از مرگ معاویه برای فهم آنچه زینب کبری خالقش بود ضروری است.
در نیمه رجب سال 60هجری، معاویه، که پس از شهادت حضرت علی (ع) در سال 40هجری به مدت 20سال یک امپراطوری فاشیستی راه انداخته بود، مرد. او قبل از مرگش، اگر چه سعی کرد برای پسر فاسدش یزید، از مردم بیعت بگیرد اما با امام حسین در این رابطه کاری نداشت چرا که از پیامدهای آن آگاه بود.
اما یزید پس از مرگ پدرش، میخواست قبل از اینکه خبر مرگ معاویه در همه جا بپیچد، از امام حسین بیعت بگیرد. به این دلیل به فرماندارش در مدینه نوشت از حسین بن علی، بیعت بگیر و اگر بیعت نکرد، گردنش را بزن. اما امام حسین زیر بار نرفت و روز 27 یا 28 رجب، با خاندانش شبانه و بهصورت مخفی از مدینه خارج شد و روز سوم شعبان 60 هجری به مکه رسید. امام از روز 3 شعبان تا 8 ذیحجه (یعنی 4ماه و 5روز) در مکه ماند. در این مدت با هیأتهایی که از شهرهای مختلف، از جمله از بصره آمده بودند، ملاقات داشت و ضرورت قیام علیه یزید را توضیح میداد.
امام در مکه به دفعات سخنان بسیار مهمی را بیان داشت. از جمله آنها این بود که با خواندن آیه 71سوره توبه ضرورت جنبش خود را توضیح داد:
«والمؤمنون والمؤمنات بعضهم أولیاء بعضٍ یأمرون بالمعروف وینهون عن المنکر ویقیمون الصّلاة ویؤتون الزّکاة ویطیعون اللّه ورسوله أولئک سیرحمهم اللّه إنّ اللّه عزیز حکیم»
{مردان مؤمن و زنان مؤمن برخی از آنان رهبری برخی دیگر را برعهده دارند، به کارهای شایسته فرا میخوانند و از کارهای زشت (ستمگرانه) ممانعت میکنند و نماز را برپا میدارند و زکات میدهند و فرمان خداوند و پیامبرش را پیش میبرند. آنان کسانی هستند که خداوند به آنان رحمت خواهد کرد همانا که خداوند قدرتمند و دارای حکمت است}
با توجه به اینکه در آیات زیادی در قرآن، ضرورت امر به معروف و نهی از منکر را بیان کرده، چرا امام این آیه را انتخاب کرده است؟
به این سؤال، جوابهای متعددی از دیدگاههای مختلف میتوان داد. اما به نظر میرسد که منظور امام بیشتر قسمت اول آیه است که در آن به رهبری زنان نیز اشاره شده است و بسیار محتمل به نظر میرسد که امام میخواهد با این آیه، رهبری حضرت زینب، در جریان بعد از شهادت خودش را مورد تأکید قرار دهد.
بهرغم اینکه مکه شهر امن بود و از نظر اسلامی نمیتوان در آن شهر متعرض کسی شد، ولی یزید نیروی بزرگی به فرماندهی عمرو بن سعید بن العاص را برای دستگیری یا ترور امام حسین به مکه فرستاد و امام برای اینکه حرمت مکه ریخته نشود، روز 8 ذیحجه (یعنی در اوج اعمال عبادت در مکه) از مکه خارج شد.
شخصیت حضرت زینب:
حضرت زینب، از ابتدا بهرغم اینکه 4 پسر و 2دختر داشت، هیچوقت از پدرش و دو برادرش امام حسن و امام حسین جدا نبوده است. وقتی حضرت علی از مدینه به بصره و کوفه رفت، زینب همراه امام بود. در کوفه جلسات متعدد تفسیر قرآن و آموزش برای بانوان داشت. او را عقیلة بنیهاشم نیز لقب داده بودند. عقیله بهمعنی زن خردمند، صاحب دانش و بزرگوار. در خیلی از تاریخها نقل شده که حضرت علی در برخی امور، با حضرت زینب مشورت میکرد. پس از شهادت حضرت علی، زینب که خطرها و توطئهها را علیه دو برادرش امام حسن و امام حسین میدید، هرگز از این دو امام جدا نشد. حضرت زینب برای این مأموریت بزرگ که داوطلبانه انتخاب کرده بود، از همسرش عبدالله بن جعفر (پسر عمویش) طلاق گرفت. بسیار روشن و واضح است که این طلاق برای حضور تمامعیار همراه با راهبرش حسین بن علی بوده است. بنابراین وقتی حضرت زینب از مدینه و بعد مکه همراه امام حسین به کربلا رفت، همسرش را طلاق داده بود. دو پسر حضرت زینب نیز با مادرشان به کربلا آمدند و در رکاب سیدالشهدء شهید شدند. بنابراین در آن زمان رابطه عقیدتی و ایدئولوژیکی حضرت زینب با امام حسن و امام حسین را همه میدانستند.
نگاهی کوتاه به سیر حوادث پس از مرگ معاویه برای فهم آنچه زینب کبری خالقش بود ضروری است.
در نیمه رجب سال 60هجری، معاویه، که پس از شهادت حضرت علی (ع) در سال 40هجری به مدت 20سال یک امپراطوری فاشیستی راه انداخته بود، مرد. او قبل از مرگش، اگر چه سعی کرد برای پسر فاسدش یزید، از مردم بیعت بگیرد اما با امام حسین در این رابطه کاری نداشت چرا که از پیامدهای آن آگاه بود.
اما یزید پس از مرگ پدرش، میخواست قبل از اینکه خبر مرگ معاویه در همه جا بپیچد، از امام حسین بیعت بگیرد. به این دلیل به فرماندارش در مدینه نوشت از حسین بن علی، بیعت بگیر و اگر بیعت نکرد، گردنش را بزن. اما امام حسین زیر بار نرفت و روز 27 یا 28 رجب، با خاندانش شبانه و بهصورت مخفی از مدینه خارج شد و روز سوم شعبان 60 هجری به مکه رسید. امام از روز 3 شعبان تا 8 ذیحجه (یعنی 4ماه و 5روز) در مکه ماند. در این مدت با هیأتهایی که از شهرهای مختلف، از جمله از بصره آمده بودند، ملاقات داشت و ضرورت قیام علیه یزید را توضیح میداد.
امام در مکه به دفعات سخنان بسیار مهمی را بیان داشت. از جمله آنها این بود که با خواندن آیه 71سوره توبه ضرورت جنبش خود را توضیح داد:
«والمؤمنون والمؤمنات بعضهم أولیاء بعضٍ یأمرون بالمعروف وینهون عن المنکر ویقیمون الصّلاة ویؤتون الزّکاة ویطیعون اللّه ورسوله أولئک سیرحمهم اللّه إنّ اللّه عزیز حکیم»
{مردان مؤمن و زنان مؤمن برخی از آنان رهبری برخی دیگر را برعهده دارند، به کارهای شایسته فرا میخوانند و از کارهای زشت (ستمگرانه) ممانعت میکنند و نماز را برپا میدارند و زکات میدهند و فرمان خداوند و پیامبرش را پیش میبرند. آنان کسانی هستند که خداوند به آنان رحمت خواهد کرد همانا که خداوند قدرتمند و دارای حکمت است}
با توجه به اینکه در آیات زیادی در قرآن، ضرورت امر به معروف و نهی از منکر را بیان کرده، چرا امام این آیه را انتخاب کرده است؟
به این سؤال، جوابهای متعددی از دیدگاههای مختلف میتوان داد. اما به نظر میرسد که منظور امام بیشتر قسمت اول آیه است که در آن به رهبری زنان نیز اشاره شده است و بسیار محتمل به نظر میرسد که امام میخواهد با این آیه، رهبری حضرت زینب، در جریان بعد از شهادت خودش را مورد تأکید قرار دهد.
بهرغم اینکه مکه شهر امن بود و از نظر اسلامی نمیتوان در آن شهر متعرض کسی شد، ولی یزید نیروی بزرگی به فرماندهی عمرو بن سعید بن العاص را برای دستگیری یا ترور امام حسین به مکه فرستاد و امام برای اینکه حرمت مکه ریخته نشود، روز 8 ذیحجه (یعنی در اوج اعمال عبادت در مکه) از مکه خارج شد.
شخصیت حضرت زینب:
حضرت زینب، از ابتدا بهرغم اینکه 4 پسر و 2دختر داشت، هیچوقت از پدرش و دو برادرش امام حسن و امام حسین جدا نبوده است. وقتی حضرت علی از مدینه به بصره و کوفه رفت، زینب همراه امام بود. در کوفه جلسات متعدد تفسیر قرآن و آموزش برای بانوان داشت. او را عقیلة بنیهاشم نیز لقب داده بودند. عقیله بهمعنی زن خردمند، صاحب دانش و بزرگوار. در خیلی از تاریخها نقل شده که حضرت علی در برخی امور، با حضرت زینب مشورت میکرد. پس از شهادت حضرت علی، زینب که خطرها و توطئهها را علیه دو برادرش امام حسن و امام حسین میدید، هرگز از این دو امام جدا نشد. حضرت زینب برای این مأموریت بزرگ که داوطلبانه انتخاب کرده بود، از همسرش عبدالله بن جعفر (پسر عمویش) طلاق گرفت. بسیار روشن و واضح است که این طلاق برای حضور تمامعیار همراه با راهبرش حسین بن علی بوده است. بنابراین وقتی حضرت زینب از مدینه و بعد مکه همراه امام حسین به کربلا رفت، همسرش را طلاق داده بود. دو پسر حضرت زینب نیز با مادرشان به کربلا آمدند و در رکاب سیدالشهدء شهید شدند. بنابراین در آن زمان رابطه عقیدتی و ایدئولوژیکی حضرت زینب با امام حسن و امام حسین را همه میدانستند.
اولین اقدام حضرت زینب بعد از شهادت امام
بهمحض اینکه آخرین فروغ حیات امام توسط سفلگان، خاموش شد، سپاه یزید به فرماندهی ابن سعد، برای تاراج و غارت اموال و اسیر گرفتن دختران و بچهها، به خیمگاه، هجوم آوردند. جانیان صحنههای بسیار وحشتناکی آفریدند. برای تعدادی زن و بچه که همه چیز خود را از دست دادهاند، دیدن چنین صحنهای انسان را درهم فرو میکوبد، اما حضرت زینب با جسارت تمام در مقابل این هجوم ایستاد و توانست با قدرت و عزم و ارادهی شگفتی همه را در یکجا جمع کند و از پراکنده کردن آنان ممانعت کند. در کربلا جایی هست به نام تلّ زینبیه که معروف است حضرت زینب از این نقطه صحنهٴ جنگ و تحولات آن را دنبال میکرد و تاکتیکهای متناسب با آن پس از شهادت امام اتخاذ میکرد. همچنین امام زین العابدین را که بهشدت مریض بود و تمامی بچهها را که این طرف و آن طرف میدویدند، در یکجا جمع کرد. سپاهیان یزید با سرعت تمام برای غارت اموال فرزندان پیغمبر به سوی خیمه ها رفتند و آنها را آتش زدند. دژخیمان که رذیلانه بهدنبال یک تکه لباس و کفش بودند، از هیچ جنایتی فروگذار نمیکردند. شدت جنایت در حدی بود که زنی از طایفه بنی بکر بن وائل که با شوهرش در سپاه عمر بن سعد بود، چون دید لشکر به زنها وخیمههای حسین (ع) حمله کردهاند و به غارت دست میزنند، شمشیری به دست گرفت و برای یاری عترت رسول خدا به سوی خیمه ها آمد...
وقتی همهی فرزندان رسول خدا به اسارت گرفته شدند، زینب علیها السلام اجازه نداد کسی از اسرا را جداگانه ببرند و این از اولین کارهای مهم حضرت زینب بود زیرا دشمن میخواست با پراکنده کردن اسرا امکان عمل مشترک از آنان را بگیرد اما زینب دستور داده بود تا زنان و کودکان به هم زنجیر شده و با جیغ و داد و فریادهای بلند مانع از جداشدنشان بشوند، سر انجام مجبور شدند همهی اسرا را در کنار هم ببردند.
در چنین حالتی خاندان رسول خدا خواستند که آنان را از کنار شهدا عبور دهند تا آخرین ادای احترام را به آنان کرده باشند.
صحنه را میتوان تصور کرد که زنان و کودکان از مقابل اجساد عزیزترین عزیزانشان عبور میکنند. اجسادی که سر ندارند و بر آن پیکرهای پاک اسبها تاختهاند. حضرت زینب در مقابل پیکر مطهر برادرش با صدای بلند فریاد زد، «ای محمد! ای جد بزرگوار که درود فرشتگان همواره بر تو باد! این حسین توست که در خون خود غلتان است و اعضایش از یکدیگر جدا شده است واینان دختران تو هستند که اسیر شدهاند. از این ستمها به خداوند شکایت میکنم. یا محمد این حسین توست که سرش را از قفا بریدند وعمامه وردای او را به غارت بردند. پدرم فدای آن کسی باد که جدش محمد مصطفی (ص) پیغمبر خداست. پدرم فدای آن کسی باد که او نوه پیامبر هدایت است»... . میگویند زینب کبری با این سخنان دشمن را نیز به گریه انداخت. زینب با گفتن اسم حضرت محمد، هدفی را دنبال میکرد و در همه جا نام رسول خدا را بهکار میبرد.
بهراستی هدف این بانوی بزرگ از اینکه فقط اسم رسول خدا را به زبان میآورد چه بود؟
واقعیت این است که در مقابل جماعتی که مدعی اسلام و اسلام پناهی بودند، هیچ سلاحی بالاتر و برندهتر از اسم رسول خدا نبود که حضرت زینب به آن متوسل میشد. زیرا آنان که مدعی اسلام بودند، باید پاسخ میدادند که چرا در حق فرزندان و راهروان واقعی پیامبرشان این جنایتها را مرتکب شدند. این همان سلاحی است که در تمامی مسیر و قصرها، همه را میلرزاند. دشمن را یا به سکوت وادار میکرد و یا منکوب مینمود. چه بسیار افرادی که وقتی نام فرزندان رسول خدا را شنیدند، از جا کنده شدند.
از طرف دیگر دشمن سعی داشت که برای پوشاندن جنایت خودش، به امام حسین و خاندان او برچسب «خارجی» (یعنی کسی که از دین خارج شده است) بزند. وقتی حضرت زینب در همه جا اسم رسول خدا و فرزندان رسول خدا را میبرد، تمامی ساخته و پرداخته دشمن را درهم فرو میریزد. بنابراین بعد از این در همه جا میبینیم که حضرت زینب از این سلاح استفاده میکند.
وقتی همهی فرزندان رسول خدا به اسارت گرفته شدند، زینب علیها السلام اجازه نداد کسی از اسرا را جداگانه ببرند و این از اولین کارهای مهم حضرت زینب بود زیرا دشمن میخواست با پراکنده کردن اسرا امکان عمل مشترک از آنان را بگیرد اما زینب دستور داده بود تا زنان و کودکان به هم زنجیر شده و با جیغ و داد و فریادهای بلند مانع از جداشدنشان بشوند، سر انجام مجبور شدند همهی اسرا را در کنار هم ببردند.
در چنین حالتی خاندان رسول خدا خواستند که آنان را از کنار شهدا عبور دهند تا آخرین ادای احترام را به آنان کرده باشند.
صحنه را میتوان تصور کرد که زنان و کودکان از مقابل اجساد عزیزترین عزیزانشان عبور میکنند. اجسادی که سر ندارند و بر آن پیکرهای پاک اسبها تاختهاند. حضرت زینب در مقابل پیکر مطهر برادرش با صدای بلند فریاد زد، «ای محمد! ای جد بزرگوار که درود فرشتگان همواره بر تو باد! این حسین توست که در خون خود غلتان است و اعضایش از یکدیگر جدا شده است واینان دختران تو هستند که اسیر شدهاند. از این ستمها به خداوند شکایت میکنم. یا محمد این حسین توست که سرش را از قفا بریدند وعمامه وردای او را به غارت بردند. پدرم فدای آن کسی باد که جدش محمد مصطفی (ص) پیغمبر خداست. پدرم فدای آن کسی باد که او نوه پیامبر هدایت است»... . میگویند زینب کبری با این سخنان دشمن را نیز به گریه انداخت. زینب با گفتن اسم حضرت محمد، هدفی را دنبال میکرد و در همه جا نام رسول خدا را بهکار میبرد.
بهراستی هدف این بانوی بزرگ از اینکه فقط اسم رسول خدا را به زبان میآورد چه بود؟
واقعیت این است که در مقابل جماعتی که مدعی اسلام و اسلام پناهی بودند، هیچ سلاحی بالاتر و برندهتر از اسم رسول خدا نبود که حضرت زینب به آن متوسل میشد. زیرا آنان که مدعی اسلام بودند، باید پاسخ میدادند که چرا در حق فرزندان و راهروان واقعی پیامبرشان این جنایتها را مرتکب شدند. این همان سلاحی است که در تمامی مسیر و قصرها، همه را میلرزاند. دشمن را یا به سکوت وادار میکرد و یا منکوب مینمود. چه بسیار افرادی که وقتی نام فرزندان رسول خدا را شنیدند، از جا کنده شدند.
از طرف دیگر دشمن سعی داشت که برای پوشاندن جنایت خودش، به امام حسین و خاندان او برچسب «خارجی» (یعنی کسی که از دین خارج شده است) بزند. وقتی حضرت زینب در همه جا اسم رسول خدا و فرزندان رسول خدا را میبرد، تمامی ساخته و پرداخته دشمن را درهم فرو میریزد. بنابراین بعد از این در همه جا میبینیم که حضرت زینب از این سلاح استفاده میکند.
افشاگری در میان مردم کوفه:
کاروان وارد کوفه شد. انبوه جمعیت در شهر گردهم آمده و تماشاگر زنان خاندان پیامبر بودند که به نزد عبید الله ابن زیاد حاکم کوفه برده میشدند. زنان کوفه، ناگهان حضرت زینب را شناختند و شروع به گریه کردند. بهدنبال آن برخی مردان نیز میگریستند. زینب برای تکان دادن وجدان آنان، و برای اینکه آنان را در مقابل وظیفهشان قرار دهد، با تیزترین کلمات زبان به سخن گشود:
«ای اهل کوفه! حالا میگریید؟! بگریید که اشکتان هرگز خشک نشود و نالهتان آرام نگیرد! «شما مانند آن زنی است که نخ میریسید و بار دیگر آن را باز میکرد شما سوگندهایتان را بازیچه و وسیله فریب بین خودتان قرار میدهید، چه بار گناه بدی بر دوش میکشید». اشاره زینب کبری به آیه 92 سوره نحل است که میگوید:
ولا تکونوا کالّتی نقضت غزلها من بعد قوّةٍ أنکاثًا تتّخذون أیمانکم دخلاً بینکم أن تکون أمّة هی أربی من أمّةٍ إنّما یبلوکم اللّه به ولیبیّننّ لکم یوم القیامه ما کنتم فیه تختلفون] .
«ای اهل کوفه بسیار بگریید و کمتر بخندید، این ننگ شما هرگز شسته نخواهد شد. چگونه ننگ کشتن نواده پیامبر را خواهید شست... چگونه شسته شود قتل پسر پیغمبر و سید جوانان اهل بهشت و آن کسی که در جنگها وگرفتاریها پناه شما، و در مقابله با دشمنان، رهنمای شما بود، کسی که در سختیها به او پناه میبردید و دینتان را از او میآموختید. بدانید وآگاه باشید که وزر و وبال بزرگی به جان خریدید. دور باشید از رحمت خدا، و هلاکت بر شما باد... همانا به غضب خدا بازگشت نمودید وذلت و بیچارگی شما را احاطه کرد. وای بر شما ای اهل کوفه! آیا میدانید چه جگری از رسول خدا شکافتید؟ و چه خونی از او بر زمین ریختید؟ و چه حرمتی از او هتک نمودید؟ جنایت بزرگی مرتکب شدید و ظلم و ستمی عظیم به بزرگی زمین و آسمان نمودید! آیا تعجب میکنید که آسمان خون ببارد؟ و بیتردید عذاب آخرت سختتر و خوار کنندهتر است و در آن روز شما را یاوری نخواهد بود. شما در عذاب خدا جاودانه خواهید ماند»...
این سخنان زمینهساز بسیاری شورشها و قیامهایی شد که بعداً در کوفه به خونخواهی امام حسین برپاشد. پس از این سخنان بود که مردم، بهشدت گریستند و حتی برخیها از شدت درد و اندوه به زمین افتادند.
«ای اهل کوفه! حالا میگریید؟! بگریید که اشکتان هرگز خشک نشود و نالهتان آرام نگیرد! «شما مانند آن زنی است که نخ میریسید و بار دیگر آن را باز میکرد شما سوگندهایتان را بازیچه و وسیله فریب بین خودتان قرار میدهید، چه بار گناه بدی بر دوش میکشید». اشاره زینب کبری به آیه 92 سوره نحل است که میگوید:
ولا تکونوا کالّتی نقضت غزلها من بعد قوّةٍ أنکاثًا تتّخذون أیمانکم دخلاً بینکم أن تکون أمّة هی أربی من أمّةٍ إنّما یبلوکم اللّه به ولیبیّننّ لکم یوم القیامه ما کنتم فیه تختلفون] .
«ای اهل کوفه بسیار بگریید و کمتر بخندید، این ننگ شما هرگز شسته نخواهد شد. چگونه ننگ کشتن نواده پیامبر را خواهید شست... چگونه شسته شود قتل پسر پیغمبر و سید جوانان اهل بهشت و آن کسی که در جنگها وگرفتاریها پناه شما، و در مقابله با دشمنان، رهنمای شما بود، کسی که در سختیها به او پناه میبردید و دینتان را از او میآموختید. بدانید وآگاه باشید که وزر و وبال بزرگی به جان خریدید. دور باشید از رحمت خدا، و هلاکت بر شما باد... همانا به غضب خدا بازگشت نمودید وذلت و بیچارگی شما را احاطه کرد. وای بر شما ای اهل کوفه! آیا میدانید چه جگری از رسول خدا شکافتید؟ و چه خونی از او بر زمین ریختید؟ و چه حرمتی از او هتک نمودید؟ جنایت بزرگی مرتکب شدید و ظلم و ستمی عظیم به بزرگی زمین و آسمان نمودید! آیا تعجب میکنید که آسمان خون ببارد؟ و بیتردید عذاب آخرت سختتر و خوار کنندهتر است و در آن روز شما را یاوری نخواهد بود. شما در عذاب خدا جاودانه خواهید ماند»...
این سخنان زمینهساز بسیاری شورشها و قیامهایی شد که بعداً در کوفه به خونخواهی امام حسین برپاشد. پس از این سخنان بود که مردم، بهشدت گریستند و حتی برخیها از شدت درد و اندوه به زمین افتادند.
مصاف با قاتل:
ابن زیاد برای نشاندادن قدرت و جبروت خود، تمامی سران عشایر و قبایل را به قصر خود دعوت کرده بود تا پیروزی بزرگ خود را به آنان نشان دهد. هدف او این بود که کسی یارای مقابله علیه او و جنایت وی را نداشته باشد. او پیشاپیش ورود اسرا، سر ۷۲ شهید را زینت بخش قصر خود کرده بود، تا هم وحشت ایجاد کند و هم قدرت خود را به رخ بکشد. سر بریده امام حسین علیهالسلام را در طشتی در مقابل ابن زیاد گذاشته بودند. ابن زیاد میخواست با این مجلس آرایی، پیروزی خود را مهر کند.
کاروان اسیران و در رأس آنها زینب را وارد بزم ابن زیاد در کاخ فرمانداری کوفه نمودند... حضرت زینب با سرافرازی و ابهت و اقتدار خاصی در حالیکه لباس مندرسی بر تن داشت وارد مجلس ابن زیاد شد و بدون هیچگونه توجهی به فرماندار ستمگر و بدون اینکه منتظر اجازه کسی باشد همراه سایر اسرا در محلی نشست.
ابن زیاد که از این جرأت و جسارت، شگفتزده شده بود از زینب پرسید: تو کی هستی؟
زینب کبری پاسخ نداد.
دوباره و سه باره پرسید.
باز هم زینب پاسخ نداد. حضرت زینب به این وسیله ضربه اول را به وی زد. زیرا پاسخ ندادن به این ظالم و جانی
در آن مراسمی که او آراسته بود، بهمعنی تحقیر فوقالعاده او بود.
یکی از زنان پاسخ داد این زینب و دختر فاطمه است.
ابن زیاد که از خشم به خود میپیچید، گفت: «شکر و سپاس بر خداوندی که شما را رسوا و مفتضح کرد و شما را کشت و مشتتان را باز کرد و نشان داد که دروغ میگویید».
زینب نگاهی تحقیرآمیز به او کرد و پاسخ داد: «شکر و سپاس بر خداوندی که ما را با پیامبرش گرامی داشت و ما را از پلیدیها پاکیزه ساخت. این فاسق است که رسوا میشود و فاجر است که دروغ میگوید و او کسی غیر از ما هست». در این سخنان کوتاه، حضرت زینب حسین را پاکیزه و ابن زیاد را فاسق و فاجر خواند.
ابن زیاد که ضربه هولناکی دریافت کرده بود، خواست با عواطف حضرت زینب بازی کند تا شاید او را به این وسیله به زانو در بیاورد. این ظالم به سرهای بریده شهدا، بهخصوص امام حسین اشاره کرد و گفت: «آنچه را خدا با اهل بیت تو و برادرت انجام داد، چگونه میبینی؟»
زینب سلام الله علیها، پاسخی داد که این پاسخ در تاریخ جاودان ماند و بیانگر عمق ایمان او به راه حسین و قدرت و اراده شگفتانگیز او بود. زینب گفت: «جز زیبایی پرشکوه چیزی نمیبینم» {لا اری الا جمیلاً (وقتی اسمی در عبارتی نکره میآید، بیانگر عظمت و بزرگی آن است. مانند جمیل که در این جمله آمده) }
این جمله مانند پتکی بر سر ابن زیاد فرود آمد. زینب ادامه داد «آل پیغمبر جماعتی هستند که خداوند بر آنان شهادت نوشته است و آنان نیز به سوی آرامگاه همیشگی خود شتافتند. تو و این شهدا را خدا روزی در یک جا گردهم خواهد آورد و در آن موقع خدا بین تو و آنها داوری خواهد کرد»
زینب کبری، با این عبارت ابن زیاد را به داوری خداوند تهدید کرد. سپس نتیجه داوری خدا را به وی یادآوری کرد که «ای فرزند مرجانهٴ (اسم مادر ابن زیاد است که به فساد معروف بود) آنگاه خواهی دید که رستگاری از آن کیست؟»
ابن زیاد از این گفتار بسیار غضبناک شد وگویا تصمیم به کشتن زینب گرفت. فردی به نام عمرو بن حریث که در مجلس حاضر بود به ابن زیاد گفت: «او زن مصیبت دیده است و نباید بهخاطر گفتارش کیفر شود» ابن زیاد از کشتن زینب منصرف شد و خطاب به زینب گفت: «خداوند دل مرا از قتل حسین طغیانگر و متمردان از اهل بیت تو شفا بخشید» زینب فرمود: «اگر شفای تو این است البته شفا یافته ای»
ابن زیاد که احساس کرد حریف زینب نمیشود و هر حرفی که میزند با ضربهی کوبندهای مواجه میشود. گفت «زینب زنی است که قافیه میبافد و به جان خودم قسم که پدرش علی نیز شاعر و قافیه پرداز بود» این حرف ابن زیاد بیانگر شکست کامل وی میباشد. زیرا وقتی در امر سیاست و ایدئولوژی فردی شکست میخورد و نمیتواند کارش را پیش ببرد، شروع به اهانت شخصی مینماید و البته باز هم حضرت زینب پاسخش را داد.
ابن زیاد دنبال بهانهیی بود که ضربات زینب را جبران کند. به این دلیل در میان اسرا متوجه امام زین العابدین شد و از زنده ماندن او تعجب کرد و پرسید: اسمت چیست؟
امام پاسخ داد: من علی فرزند حسین هستم.
ابن زیاد تعجب کرد و پرسید: مگر علی فرزند حسین کشته نشد؟
امام پاسخی نداد.
ابن زیاد گفت: چرا حرف نمیزنی؟
امام گفت: برادری داشتم که او نیز «علی» نام داشت، او را کشتند.
ابن زیاد به مأموران خود گفت: او را بکشید. زینب خودش را بر روی امام زین العابدین انداخت و خطاب به ابن زیاد گفت اگر تصمیم داری او را بکشی مرا هم باید با او بکشی. بس کن، آیا از خون ما سیر نشدهای؟
زینب علیها السلام، ابن زیاد را در جای خود منکوب کرد. ابن زیاد نتوانست به هدف پلید خود برسد و حضرت زینب با کار خودش مانع جنایت دیگری شد و از حیات امام زین العابدین دفاع کرد. سپس بر دستها و گردن امام زین العابدین غل و زنجیر نهادند.
ابن زیاد بر بالای منبر رفت او گفت: «سپاس خدای را که حق وصاحبان حق را آشکار و أمیر المؤمنین یزید وشیعیان او را یاری کرد، دروغگو و پسر دروغگو، حسین بن علی را کشت»...
حرفهای حضرت زینب آثار خودش را گذاشت، عبدالله بن عفیف عضدی از جا برخاست و گفت: «ای پسر مرجانه! دروغگو، تو و پدر تو و آن کسی است که تو را والی کوفه ساخت و پدر نابکار او است. ای دشمن خدا! آیا فرزندان انبیا را میکشید و بر منبر مسلمانان این سخنان را میگویید؟ " ابن زیاد گفت: " گوینده این سخن کیست؟ " عبدالله فریاد زد: «من بودم ای دشمن خدا! آیا ذریه طاهره رسول خدا را که خداوند آنان را از هر گونه آلودگی پاک و پاکیزه گردانیده است میکشی و گمان میکنی هنوز مسلمانی؟ چه مصیبتی! کجا هستند فرزندان مهاجرین و انصار که از این ناپاک سرکش، ملعون فرزند ملعون - که رسول خدا (ص) او را لعنت کرده است – چرا انتقام نمیگیرند؟! ابن زیاد دستور داد تا او را بکشند. عبدالله که در جنگ صفین و جمل در رکاب امام علی دو چشمش را از دست داده بود، شمشیر کشید و بهرغم نابینا بودن، بهشدت جنگ میکرد تا شهید شد.
درهم ریختن بساط دربار یزید:
ابن زیاد اسرا را همراه با سرهای شهدا، راهی دمشق کرد. سر حسین و سر هفتاد و یک تن از فرزندان و یاران او در پیشاپیش کاروان اسیران به راه افتادند. مأموران خشن از جانب ابن زیاد برای بردن اسیران گماشته شدند.
یزید اشراف شام را فراخواند و بزم بزرگی ترتیب داد. او در بارگاه خود، سر حسین را جلو خود گذاشت و رو به اطرافیان خود کرد و گفت:
«میدانید این چرا و به چه علت اینجا آمده؟ او گفته است که پدر من علی، از پدر یزید بهتر است در حالیکه مردم فهمیدند که کدامیک از آن دو محکوم شدند. او میگوید مادرم فاطمه از مادر یزید بهتر است و جد من از جد یزید بهتر است. اینها درست، ولی این فرد ـ یعنی حسین ـ با همه فقاهت و داناییاش این آیه قرآن را نخوانده بود که خداوند سلطنت را به هر که بخواهد میدهد و از هر که بخواهد میگیرد».
سپس دستور داد که اسرا را وارد کنند. یزید اهل مجلس را وادار کرد که به دختران خاندان هاشم نگاه کنند آنها که تا دیروز عزیز و محترم بودند.
یک مرد هرزه که اسرا را شرورانه ورانداز میکرد، چشمش به یکی از دختران افتاد و به یزید گفت: ای امیر مؤمنان، این زن را به من هدیه کن!
زینب فریاد زد ای مرد دروغگو و پست و رذل! این نه مال تو و نه مال او [یزید] است!
یزید خشمگین شد و گفت:
ـ به خدا کذاب و دروغگو تویی، این مال من است، اگر بخواهم میتوانم به هر کسی خواستم هدیه بدهم.
زینب گفت: هر گز، به خدا سوگند، خداوند این را از آن تو قرار نداده است.
یزید که با یک توفان سهمگینی مواجه بود، با خشم پرسید: بدینگونه با من سخن میگویی؟ این پدر و برادر تو بودند که از دین خارج شده بودند.
زینبب با قاطعیت گفت: ای یزید تو و پدر و جدت با دین خدا و دین پدرم و برادرم و جدم اسلام آوردید!
یزید که دشنام میداد، زینب با تمسخر گفت تو امیر و حاکم هستی، معلوم است هر چقدر بخواهی میتوانی دشنام بدهی و با حاکمیتت بر دیگران غلبه کنی.
یزید پاسخی نداد. سکوت سنگینی بر مجلس حاکم شد.
آن مرد هرزه دوباره گفت: ای امیر مؤمنان، این کنیزک را به من بده!
یزید که مزهی تلخ این کار را چشیده بود بر سر او فریاد زد: برو گم شو، خدا مرگ به تو بدهد!
یزید صحنه را عوض کرد و پرده از سر بریده امام حسین برداشت، در حالیکه چوب به دست داشت خم شد و با آن بر دندانهای امام حسین میزد و این شعر را میخواند:
«بنیهاشم با سلطنت بازی کرد، نه خبری آمده و نه وحیی نازل شده، {لعبتهاشم بالملک فلا خبر جاء ولا وحی نزل} کاش پدران من که در جنگ بدر (کشته شدند) میبودند و هلهله و شادی کرده و از خوشحالی بانگ برآورده و میگفتند که یزید دست مریزاد!».
در این حال زینببهپاخواست و بر سر ستمگر فریاد کشید و گفت:
یا یزید «ثمّ کان عاقبة الّذین أساؤوا السّوأی أن کذّبوا بآیات اللّه وکانوا بها یستهزئون» {صدق الله ورسولالله} (سوره رم آیه 10)
ای یزید، خداوند راست گفته است که: «سر انجام کسانی که زشتی و پلیدی پیشه کردند این بود که آیات خدا را تکذیب نمودند و آنها را به تمسخر گرفتند». میبینیم حضرت زینب پاسخ تمسخر یزید را با یک آیه بسیار کوبنده میدهد و به ظالم نشان میدهد که مسخره کردن یک ایدئولوژی، شیوهی دجالان است. او با این آیه یزید را سرجایش مینشاند تا تهاجم خود را شدت بخشد.
أظننت یا یزید أنه حین أخذت علینا بأطراف الأرض وأکناف السّماء / فأصبحنا نساق کما تساق الأساری أنّ بنا هوانًا علی الله؟ وأنّ بک علیه کرامه؟ /
ای یزید، آیا گمان کردی که چون عرصه زمین و پهنه آسمان را بر ما تنگ نمودی، و ما را چون اسیران به هرطرف کشانیدی، خداوند از بزرگی و حشمت ما کاسته و بر مقام تو افزوده است؟ {زینب با قدرت فوقالعادهای به یزید میگوید سرجایت بشین، فکر نکنی که اسارت چیزی از ما کم میکند و متقابلاً چیزی به تو اضافه میکند}
وتوهّمت أنّ هذا لعظیم خطرک؟ / فشمخت بأنفک ونظرت فی عطفک جذلان فرحًا، حین رأیت الدنیا مستوثقةً لک والأمور متّسقةً علیک/ ؟
و چنین پنداشتی که این از بزرگی شأن و مقام توست؟ / این کبر و غرور و این خودستایی و سرور تو، ناشی از این است که جهان را به کام خویش و سلطنت را به مراد خود یافتی؟
إنّ الله إن أمهلک فهو قوله: «ولا یحسبنّ الّذین کفروا أنّما نملی لهم خیر لّأنفسهم إنّما نملی لهم لیزدادوا إثماً ولهم عذاب مّهین» (آل عمران آیه 178)
هان ای یزید، اینطور نیست. بدان که اگر خدا به تو مهلت داده، از این جهت است که میفرماید: «حق ستیزان گمان نکنند که اگر مهلتی به آنان میدهیم، به نفع آنهاست. نه! بلکه ما به آنان مهلت میدهیم تا برگناهان خویش بیافزایند و عذاب ما بر آنان خوار کننده است. {از آنجایی که یزید در آغاز صحبتش گفته بود که این سلطنت را خدا به ما داده است، حضرت زینب با استعانت از آیه قرآن چه قدرتمند، دروغ یزید را اثبات میکند و میگوید که از قضا این سلطنت گناهان تو را زیاد میکند}
أ من العدل یابن الطّلقاء، تحذیرک بناتک وإماءک وسوقک بنات رسولالله (ص) و آله کالأساری؟ / قد هتکت ستورهنّ وأصلحت أصواتهنّ ، /
ای پسر کسانی که توسط رسول خدا (در جریان فتح مکه) مورد بخشش قرار گرفته و آزاد شدید، آیا این از دادگری و عدالت توست که زنان و کنیزانت پرده نشینانند ولی دختران پیامبر را مانند اسیران به هرسو میگردانی؟ / پوششان را گرفتهای و صدایشان را بریدهای.
مکتئباتٍ تجریبهنّ الأباعر، وتحدو بهنّ الأعادی من بلدٍ إلی بلد، / لا یراقبن ولا یؤوین، یتشوّفهنّ القریب والبعید لیس معهنّ قریب من رجالهن...
در حالی که آنان در ماتم عزیزانشان هستند، خصمانه آنان را از شهری به شهر دیگر میکشی / نه کسی رعایتشان میکند و نه کسی پناهشان میدهد. آنان را انگشت نمای خاص و عام میکنی، در حالیکه از مردان و حامیان ایشان کسی بر جای نمانده است. {در اینجا حضرت زینب به عمد دختران رسول خدا، که اکنون اسیر و انگشت نمای این و آن هستند را با زنان و کنیزان یزید که در پشت پرده هستند، مقایسه میکند زیرا که حرمت عترت رسول خدا قبل از خانواده خود برای یک مسلمان واجب است. زینب میخواهد انگیزهها را تکان دهد}
أتقول: «لیت أشیاخی ببدرٍ شهدوا»، غیرمتأثّمٍ ولا مستعظم وأنت تنکث ثنایا أبی عبدالله بمخصرتک؟
آیا آرزو میکنی کهای کاش «بزرگان قوم من که در جنگ بدر کشته شدند، حضور میداشتند، بدون اینکه خود را گناهکار این جنایت بدانی و گناهت را بزرگ بشماری. و اینک با چوبهدست خویش بر دندانهای ابا عبدالله میزنی؟ {آنگاه حضرت زینب یک ضربه محکمی به ارتجاع و جاهلیت یزید میکوبد و عقده گشایی او را برملا مینماید}
ولم لا؟ وقد نکأت القرحة واستأصلت الشّأفة بإهراقک هذه الدماء الطاهرهٴ ، دماء نجوم الأرض من آل عبد المطّلب؟
چرا چنین نکنی؟ پنجه در زخم فروکردی و با ریختن این خونهای پاک، خون ستارگان زمین از آل عبدالمطلب، خواستی آن را از ریشهکن درآوری.
ولتردنّ علی الله وشیکًا موردهم، وعند ذلک تودّ لو کنت أبکم وأعمی.
مطمئن باش تو بهزودی به پیشگاه خداوند باز خواهی گشت، و در آنجاست که آرزو خواهی کرد کهای کاش لال و کور میبودی.
یا یزید والله ما فریت إلا فی جلدک ولا حززت إلاّ فی لحمک،
ای یزید به خدا سوگند جز بخودت دروغ نگفتی و جز گوشت خود را نکندی.
وسترد علی رسولالله (ص) وآله بهرغمک ولتجدنّ عترته ولحمته من حوله فی حظیرهٴ القدس، یوم یجمع الله شملهم من الشّعث: «ولا تحسبنّ الذین قتلوا فی سبیل الله أمواتًا، بل أحیاء عند ربهم یرزقون». (آل عمران آیه 169)
بهرغم تصور باطلت عترت رسول خدا و جگرگوشگانش در مکان مقدس به رسول خدا وارد خواهند شد، آن روز خداوند همهی آنان را جمع خواهد کرد، و این کلام خداست که میفرماید: «هرگز مپندارید جانباختگان راه خدا مردگانند. نه! بلکه آنان زندهاند و در نزد خدا روزی داده میشوند».
وستعلم أنت و من بوّأک ومکّنک من رقاب المؤمنین، إذا کان الحکم ربّنا والخصم جدّنا، وجوارحک شاهدةً علیک أینا شرّ مکانًا وأضعف جندًا؟
بهزودی تو و آنها که تو را بر این مسند و مقام نشاندند و بر گردن مسلمانان مسلط نمودند، در آن روز که خدا داور و پیامبر او دادخواه باشند محاکمه و اعضای بدنت علیه تو گواهی بدهند.
آنگاه خواهید دانست که کدام یک از ما در بدترین جایگاه هستیم و ضعیفترین حامیان را داریم؟
{دادگاهی که حضرت زینب برای یزید میچیند، بسیار شگفتآور است. قاضی خود خدا است. دادخواه رسول خدا است. شاهدین، اعضای بدن خود ستمگر است. هر کسی میتواند نتیجه چنین دادگاهی را یش بینی کند. زینب میخواهد دشمن را با شدیدترین ضربه به عقبنشینی وادار کند}
فلئن اتّخذتنا فی هذه الحیاة مغنمًا، لتجدنّنا علیک مغرمًا، حین لا تجد إلاّ ما قدّمت یداک.
ای یزید اگر پیروزی بر من را در این دنیا غنیمت خویش میانگاری، چه زود خود را تاوان ده غرامات ما خواهی یافت، آنگاه که جز آنچه از پیش فرستادهای چیزی در دست تو نخواهد بود.
{حضرت زینب با چه کلام شگفت انگیزی، میز دشمن را درهم میریزد و به دشمن میگوید فکر نکنی که ما غنیمت تو هستیم خیر! بلکه تو باید تاوان بدهی}
تستصرخ بابن مرجانهٴ ویستصرخ بک وتتعاوی وأتباعک عند المیزان وقد وجدت أفضل زادٍ تزوّدت به: قتل ذرّیة محمدٍ (ص) وآله.
ای یزید، در آن روز تو به فرزند مرجانه پناه خواهی برد و او نیز دست به دامان تو خواهد شد در حالی که عجز و پریشانی خود و یارانت را در پیشگاه عدل الهی مشاهده میکنی، در مییابی که جز قتل فرزندان رسول خدا، توشهی دیگری نداری.
فوالله ما اتّقیت غیرالله، و ما شکوت إلا لله، فکد کیدک، واسع سعیک، وناصب جهدک، فوالله لا یرخص عنک عار ما أتیت إلینا أبدًا.
سوگند به خدا از کسی جز خدا بیم نداشتهام و جز به او به نزد کسی شکایت نمیبرم. پس تو هر چه از نیرنگ و تزویر در چنتهداری بهکار بر و هر کاری میخواهی انجام بده و تمام توان و کوشش خودت را بهکار بگیر. سوگند به خدا ننگ این کاری که با ما کردی هرگز از دامان تو پاک نخواهد شد.
زینب با این کلام قدرتمند و آتشین، تمامی آنچه را که یزید ساخته بود، در هم کوبید. صحنه تماماً علیه یزید و به نفع حسین و آرمان او چرخید. زینب با کلمات آخرین خود، یزید را به مبارزه میطلبد و میگوید هرچه از دستت برمیآید کوتاهی نکن. این ما هستیم که تعیین میکنیم.
زینب ساکت شد تا عکسالعمل دشمن را ببیند. اما یزید خار و سرافکنده ماند. اگر در تکتک جملات حضرت زینب در این خطابه دقت کنیم، آنچه موج میزند و در همهی لحظات تیرگیها را از هم میدرد، تیزی و حقانیت حرفهاست. حضرت زینب با قدرت بیان و احاطه به آیات قرآنی که ناشی از علم اوست، حرفهای خود را با آیات قرآنی پیوند میزند و آنچنان به اوج میرساند که کسی را یارای پاسخگویی نیست. زنی که همه چیز خود را در ظاهر از دست داده، اما در مقابل ابرقدرت آن روز، توان و صلابت بینظیری از خود نشان میدهد. او به ما میآموزد در سختترین شرایط، حتی در زمانی که به ظاهر اسیر دشمن هستید و در زمانی که دشمن در ظاهر همه قدرت را دارا است و شما تنها هستید، این شما هستید که تعیین میکنید این ایمان و عزم شما است که تعیینکننده است.
یزید و تمام اطرافیانش سرشان را به زیر انداخته و حرفی نزدند.
زن یزید به نام هند دختر عبدالله ابن عامر آنچه را که در مجلس شوهرش گذشته بود شنید، سراسیمه و در حالی که پیراهن خود را چاک داده بود وارد قصر شد. یزید عبای خود را روی او انداخت و گفت این چه وضعی است. هند گفت: «آیا این سر حسین بن علی فرزند فاطمه دختر رسول خدا است» ؟ آیا اینها دختران پیامبر هستند، خجالت نمیکشی اینها را به این وضع اینجا اوردهای؟
از همینجا همه چیز عوض میشود. یزید که ابتدا برای پیروزی خودش رجز میخواند و به امام حسین و پدرش حضرت علی اهانتها میکرد، ناگهان خود را در مقابل یک موح توفندهای که خالقش زینب کبری بود یافت.
در چنین شرایطی، یزید جز اینکه مطابق معمول تمامی سفاکان و جانیان، زیر دست خود را قربانی کند، چه میتوانست بکند؟ بنابراین شروع میکند به گفتن اینکه خدا ابن زیاد را لعنت کند او بود که حسین را کشت من دستور کشتن نداده بودم.
آری یزید با این کلامش اعتراف میکند که کشتن حسین، یک جنایت بود و یزید با این سخنان، پیروزی قطعی زینب را در این جهاد مقدس مهر کرد،
یکی از سفرای مسیحی وقتی سر امام حسین را در مقابل یزید دید، سؤال کرد این سر از آن کیست؟ یزید پاسخش را داد. سفیر پرسید مادرش کیست؟ گفت فاطمه دختر پیامبر اسلام. سفیر گفت وای بر شما آیا نوهی پیامبر خودتان را میکشید؟
اما کار به اینجا خاتمه نیافت. حضرت زینب یزید را وادار کرد که به یک امتیاز بسیار بزرگ تن بدهد.
برای اینکه قیمت این امتیاز را خوب بدانیم، باید اشاره کرد که دمشق مرکز سیاسی و ایدئوژی ضدیت با حضرت علی بود. معاویه و بعد هم یزید بودند که لعنت کردن و دشنام دادن در منبر علیه حضرت علی را با زور و دجالیت تمام رسمیت بخشیدند. بهنحوی که بیش از 60سال (یعنی تا زمان عمر بن عبدالعزیز)، در هر منبر و مسجدی قبل از هر چیز به مولا علی لعنت میکردند و دشنام میدادند.
حال در مرکز این ضدیت جنایتکارانه علیه امام علی، زینب کبری کار را به جایی میرساند که یزید درخواست حضرت امام زین العابدین را پذیرفت. خواست امام این بود که در مسجد به منبر برود. در تعادلی که حضرت زینب برقرار نموده بود، یزید نمیتوانست اجازه ندهد.
امام زین العابدین به منبر رفت و یک سخنرانی بسیار کوبندهای در ستایش از حضرت علی ایراد کرد. این سخنرانی یا خطبه بینظیرترین خطبه در مورد حقانیت حضرت علی است. خواندن این خطبه در مسجدی که متعلق به یزید و معاویه بود و آن هم در مرکز دشمنی با علی علیهالسلام، فضا را آنچنان شکست که یزید مجبور شد مؤذن را برای گفتن اذان بفرستد تا مانع استمرار سخنان امام زین العابدین شود... .
امتیاز دیگر که یزید مجبور شد، به حضرت زینب بدهد، این بود که سرهای شهدا را با اسرا برای دفن به کربلا بفرستد.
اینک قید و بندها از دست و پای اسرا برداشته شده و آنان به سمت مدینه راه افتادند.
حضرت زینب به جای مدینه همراه با کاروان، ابتدا به کربلا رفت. روز اربعین به کربلا رسیدند. 40روز، نبرد بیاما رفت تا به خاک پای سرورش حسین گزارش مأموریت بدهد...
جابر بن عبدالله انصاری یکی از صحابه رسول خدا که اکنون بسیار پیر شده، قبل از رسیدن کاروان به کربلا رسید. او در فرات غسل کرد و بهرسم حج احرام پوشید. خود را انداخت روی قبر حسین، سه بار فریاد زد حبیبی یا حسین... وقتی همچنان روی قبر بود، به وی خبر دادند که عترت رسول خدا رسید. زینب کبری در همان روز اربعین، زیارت کرد و به این دلیل است در مرام شیعه، زیارت اربعین مهم است.
زینب کبری پس از زیارت شهدا در کربلا در روز اربعین، به مدینه رفت. اما در مدینه او لحظهای آرام نداشت. یزید و جانشینان وی حضرت زینب را تبعید کردند. برای این بانوی بزرگ دو محل وفات و دفن نوشته شده است.
قبری در دمشق به نام حضرت زینب است. همچنین قبر دیگری در مصر نیز به نام حضرت زینب است. این نشان میدهد که چطور حضرت زینب تا آخر عمرش آرام نداشت و در همه جا در احیای خون ذبح عظیم تاریخ جهاد میکرد.
اگر بخواهیم، از تقریباً 40روز رزم بیامان حضرت زینب نتیجهگیری کنیم، بهطور خلاصه به شرح زیر است:
کلید پیروزی در مقابل دشمن خدا و خلق، تهاجم حداکثر است. این تهاجم است که انسان را بیشکست میکند.
در زیر ضربات نظامی، حتی قویترین آنها مانند شهادت امام، ضعف نشاندادن وارفتان مرزسرخ است.
صحنه را نه دشمن، بلکه عنصر انقلابی و مجاهد راه خدا و خلق است که تعیینتکلیف میکند. اگر امام حسین با آن نحوه شهادتش تابلوی با شکوهی برای رهنمود انسانها خلق کرد، حضرت زینب با رزم خود بر دشمن بسیار غدار، قویترین دفاع از این خونها را عرضه کرد. و برای همیشه تاریخ، راه و رسم غلبه بر دشمنان را شاخص گذاری کرد.
کاروان اسیران و در رأس آنها زینب را وارد بزم ابن زیاد در کاخ فرمانداری کوفه نمودند... حضرت زینب با سرافرازی و ابهت و اقتدار خاصی در حالیکه لباس مندرسی بر تن داشت وارد مجلس ابن زیاد شد و بدون هیچگونه توجهی به فرماندار ستمگر و بدون اینکه منتظر اجازه کسی باشد همراه سایر اسرا در محلی نشست.
ابن زیاد که از این جرأت و جسارت، شگفتزده شده بود از زینب پرسید: تو کی هستی؟
زینب کبری پاسخ نداد.
دوباره و سه باره پرسید.
باز هم زینب پاسخ نداد. حضرت زینب به این وسیله ضربه اول را به وی زد. زیرا پاسخ ندادن به این ظالم و جانی
در آن مراسمی که او آراسته بود، بهمعنی تحقیر فوقالعاده او بود.
یکی از زنان پاسخ داد این زینب و دختر فاطمه است.
ابن زیاد که از خشم به خود میپیچید، گفت: «شکر و سپاس بر خداوندی که شما را رسوا و مفتضح کرد و شما را کشت و مشتتان را باز کرد و نشان داد که دروغ میگویید».
زینب نگاهی تحقیرآمیز به او کرد و پاسخ داد: «شکر و سپاس بر خداوندی که ما را با پیامبرش گرامی داشت و ما را از پلیدیها پاکیزه ساخت. این فاسق است که رسوا میشود و فاجر است که دروغ میگوید و او کسی غیر از ما هست». در این سخنان کوتاه، حضرت زینب حسین را پاکیزه و ابن زیاد را فاسق و فاجر خواند.
ابن زیاد که ضربه هولناکی دریافت کرده بود، خواست با عواطف حضرت زینب بازی کند تا شاید او را به این وسیله به زانو در بیاورد. این ظالم به سرهای بریده شهدا، بهخصوص امام حسین اشاره کرد و گفت: «آنچه را خدا با اهل بیت تو و برادرت انجام داد، چگونه میبینی؟»
زینب سلام الله علیها، پاسخی داد که این پاسخ در تاریخ جاودان ماند و بیانگر عمق ایمان او به راه حسین و قدرت و اراده شگفتانگیز او بود. زینب گفت: «جز زیبایی پرشکوه چیزی نمیبینم» {لا اری الا جمیلاً (وقتی اسمی در عبارتی نکره میآید، بیانگر عظمت و بزرگی آن است. مانند جمیل که در این جمله آمده) }
این جمله مانند پتکی بر سر ابن زیاد فرود آمد. زینب ادامه داد «آل پیغمبر جماعتی هستند که خداوند بر آنان شهادت نوشته است و آنان نیز به سوی آرامگاه همیشگی خود شتافتند. تو و این شهدا را خدا روزی در یک جا گردهم خواهد آورد و در آن موقع خدا بین تو و آنها داوری خواهد کرد»
زینب کبری، با این عبارت ابن زیاد را به داوری خداوند تهدید کرد. سپس نتیجه داوری خدا را به وی یادآوری کرد که «ای فرزند مرجانهٴ (اسم مادر ابن زیاد است که به فساد معروف بود) آنگاه خواهی دید که رستگاری از آن کیست؟»
ابن زیاد از این گفتار بسیار غضبناک شد وگویا تصمیم به کشتن زینب گرفت. فردی به نام عمرو بن حریث که در مجلس حاضر بود به ابن زیاد گفت: «او زن مصیبت دیده است و نباید بهخاطر گفتارش کیفر شود» ابن زیاد از کشتن زینب منصرف شد و خطاب به زینب گفت: «خداوند دل مرا از قتل حسین طغیانگر و متمردان از اهل بیت تو شفا بخشید» زینب فرمود: «اگر شفای تو این است البته شفا یافته ای»
ابن زیاد که احساس کرد حریف زینب نمیشود و هر حرفی که میزند با ضربهی کوبندهای مواجه میشود. گفت «زینب زنی است که قافیه میبافد و به جان خودم قسم که پدرش علی نیز شاعر و قافیه پرداز بود» این حرف ابن زیاد بیانگر شکست کامل وی میباشد. زیرا وقتی در امر سیاست و ایدئولوژی فردی شکست میخورد و نمیتواند کارش را پیش ببرد، شروع به اهانت شخصی مینماید و البته باز هم حضرت زینب پاسخش را داد.
ابن زیاد دنبال بهانهیی بود که ضربات زینب را جبران کند. به این دلیل در میان اسرا متوجه امام زین العابدین شد و از زنده ماندن او تعجب کرد و پرسید: اسمت چیست؟
امام پاسخ داد: من علی فرزند حسین هستم.
ابن زیاد تعجب کرد و پرسید: مگر علی فرزند حسین کشته نشد؟
امام پاسخی نداد.
ابن زیاد گفت: چرا حرف نمیزنی؟
امام گفت: برادری داشتم که او نیز «علی» نام داشت، او را کشتند.
ابن زیاد به مأموران خود گفت: او را بکشید. زینب خودش را بر روی امام زین العابدین انداخت و خطاب به ابن زیاد گفت اگر تصمیم داری او را بکشی مرا هم باید با او بکشی. بس کن، آیا از خون ما سیر نشدهای؟
زینب علیها السلام، ابن زیاد را در جای خود منکوب کرد. ابن زیاد نتوانست به هدف پلید خود برسد و حضرت زینب با کار خودش مانع جنایت دیگری شد و از حیات امام زین العابدین دفاع کرد. سپس بر دستها و گردن امام زین العابدین غل و زنجیر نهادند.
ابن زیاد بر بالای منبر رفت او گفت: «سپاس خدای را که حق وصاحبان حق را آشکار و أمیر المؤمنین یزید وشیعیان او را یاری کرد، دروغگو و پسر دروغگو، حسین بن علی را کشت»...
حرفهای حضرت زینب آثار خودش را گذاشت، عبدالله بن عفیف عضدی از جا برخاست و گفت: «ای پسر مرجانه! دروغگو، تو و پدر تو و آن کسی است که تو را والی کوفه ساخت و پدر نابکار او است. ای دشمن خدا! آیا فرزندان انبیا را میکشید و بر منبر مسلمانان این سخنان را میگویید؟ " ابن زیاد گفت: " گوینده این سخن کیست؟ " عبدالله فریاد زد: «من بودم ای دشمن خدا! آیا ذریه طاهره رسول خدا را که خداوند آنان را از هر گونه آلودگی پاک و پاکیزه گردانیده است میکشی و گمان میکنی هنوز مسلمانی؟ چه مصیبتی! کجا هستند فرزندان مهاجرین و انصار که از این ناپاک سرکش، ملعون فرزند ملعون - که رسول خدا (ص) او را لعنت کرده است – چرا انتقام نمیگیرند؟! ابن زیاد دستور داد تا او را بکشند. عبدالله که در جنگ صفین و جمل در رکاب امام علی دو چشمش را از دست داده بود، شمشیر کشید و بهرغم نابینا بودن، بهشدت جنگ میکرد تا شهید شد.
درهم ریختن بساط دربار یزید:
ابن زیاد اسرا را همراه با سرهای شهدا، راهی دمشق کرد. سر حسین و سر هفتاد و یک تن از فرزندان و یاران او در پیشاپیش کاروان اسیران به راه افتادند. مأموران خشن از جانب ابن زیاد برای بردن اسیران گماشته شدند.
یزید اشراف شام را فراخواند و بزم بزرگی ترتیب داد. او در بارگاه خود، سر حسین را جلو خود گذاشت و رو به اطرافیان خود کرد و گفت:
«میدانید این چرا و به چه علت اینجا آمده؟ او گفته است که پدر من علی، از پدر یزید بهتر است در حالیکه مردم فهمیدند که کدامیک از آن دو محکوم شدند. او میگوید مادرم فاطمه از مادر یزید بهتر است و جد من از جد یزید بهتر است. اینها درست، ولی این فرد ـ یعنی حسین ـ با همه فقاهت و داناییاش این آیه قرآن را نخوانده بود که خداوند سلطنت را به هر که بخواهد میدهد و از هر که بخواهد میگیرد».
سپس دستور داد که اسرا را وارد کنند. یزید اهل مجلس را وادار کرد که به دختران خاندان هاشم نگاه کنند آنها که تا دیروز عزیز و محترم بودند.
یک مرد هرزه که اسرا را شرورانه ورانداز میکرد، چشمش به یکی از دختران افتاد و به یزید گفت: ای امیر مؤمنان، این زن را به من هدیه کن!
زینب فریاد زد ای مرد دروغگو و پست و رذل! این نه مال تو و نه مال او [یزید] است!
یزید خشمگین شد و گفت:
ـ به خدا کذاب و دروغگو تویی، این مال من است، اگر بخواهم میتوانم به هر کسی خواستم هدیه بدهم.
زینب گفت: هر گز، به خدا سوگند، خداوند این را از آن تو قرار نداده است.
یزید که با یک توفان سهمگینی مواجه بود، با خشم پرسید: بدینگونه با من سخن میگویی؟ این پدر و برادر تو بودند که از دین خارج شده بودند.
زینبب با قاطعیت گفت: ای یزید تو و پدر و جدت با دین خدا و دین پدرم و برادرم و جدم اسلام آوردید!
یزید که دشنام میداد، زینب با تمسخر گفت تو امیر و حاکم هستی، معلوم است هر چقدر بخواهی میتوانی دشنام بدهی و با حاکمیتت بر دیگران غلبه کنی.
یزید پاسخی نداد. سکوت سنگینی بر مجلس حاکم شد.
آن مرد هرزه دوباره گفت: ای امیر مؤمنان، این کنیزک را به من بده!
یزید که مزهی تلخ این کار را چشیده بود بر سر او فریاد زد: برو گم شو، خدا مرگ به تو بدهد!
یزید صحنه را عوض کرد و پرده از سر بریده امام حسین برداشت، در حالیکه چوب به دست داشت خم شد و با آن بر دندانهای امام حسین میزد و این شعر را میخواند:
«بنیهاشم با سلطنت بازی کرد، نه خبری آمده و نه وحیی نازل شده، {لعبتهاشم بالملک فلا خبر جاء ولا وحی نزل} کاش پدران من که در جنگ بدر (کشته شدند) میبودند و هلهله و شادی کرده و از خوشحالی بانگ برآورده و میگفتند که یزید دست مریزاد!».
در این حال زینببهپاخواست و بر سر ستمگر فریاد کشید و گفت:
یا یزید «ثمّ کان عاقبة الّذین أساؤوا السّوأی أن کذّبوا بآیات اللّه وکانوا بها یستهزئون» {صدق الله ورسولالله} (سوره رم آیه 10)
ای یزید، خداوند راست گفته است که: «سر انجام کسانی که زشتی و پلیدی پیشه کردند این بود که آیات خدا را تکذیب نمودند و آنها را به تمسخر گرفتند». میبینیم حضرت زینب پاسخ تمسخر یزید را با یک آیه بسیار کوبنده میدهد و به ظالم نشان میدهد که مسخره کردن یک ایدئولوژی، شیوهی دجالان است. او با این آیه یزید را سرجایش مینشاند تا تهاجم خود را شدت بخشد.
أظننت یا یزید أنه حین أخذت علینا بأطراف الأرض وأکناف السّماء / فأصبحنا نساق کما تساق الأساری أنّ بنا هوانًا علی الله؟ وأنّ بک علیه کرامه؟ /
ای یزید، آیا گمان کردی که چون عرصه زمین و پهنه آسمان را بر ما تنگ نمودی، و ما را چون اسیران به هرطرف کشانیدی، خداوند از بزرگی و حشمت ما کاسته و بر مقام تو افزوده است؟ {زینب با قدرت فوقالعادهای به یزید میگوید سرجایت بشین، فکر نکنی که اسارت چیزی از ما کم میکند و متقابلاً چیزی به تو اضافه میکند}
وتوهّمت أنّ هذا لعظیم خطرک؟ / فشمخت بأنفک ونظرت فی عطفک جذلان فرحًا، حین رأیت الدنیا مستوثقةً لک والأمور متّسقةً علیک/ ؟
و چنین پنداشتی که این از بزرگی شأن و مقام توست؟ / این کبر و غرور و این خودستایی و سرور تو، ناشی از این است که جهان را به کام خویش و سلطنت را به مراد خود یافتی؟
إنّ الله إن أمهلک فهو قوله: «ولا یحسبنّ الّذین کفروا أنّما نملی لهم خیر لّأنفسهم إنّما نملی لهم لیزدادوا إثماً ولهم عذاب مّهین» (آل عمران آیه 178)
هان ای یزید، اینطور نیست. بدان که اگر خدا به تو مهلت داده، از این جهت است که میفرماید: «حق ستیزان گمان نکنند که اگر مهلتی به آنان میدهیم، به نفع آنهاست. نه! بلکه ما به آنان مهلت میدهیم تا برگناهان خویش بیافزایند و عذاب ما بر آنان خوار کننده است. {از آنجایی که یزید در آغاز صحبتش گفته بود که این سلطنت را خدا به ما داده است، حضرت زینب با استعانت از آیه قرآن چه قدرتمند، دروغ یزید را اثبات میکند و میگوید که از قضا این سلطنت گناهان تو را زیاد میکند}
أ من العدل یابن الطّلقاء، تحذیرک بناتک وإماءک وسوقک بنات رسولالله (ص) و آله کالأساری؟ / قد هتکت ستورهنّ وأصلحت أصواتهنّ ، /
ای پسر کسانی که توسط رسول خدا (در جریان فتح مکه) مورد بخشش قرار گرفته و آزاد شدید، آیا این از دادگری و عدالت توست که زنان و کنیزانت پرده نشینانند ولی دختران پیامبر را مانند اسیران به هرسو میگردانی؟ / پوششان را گرفتهای و صدایشان را بریدهای.
مکتئباتٍ تجریبهنّ الأباعر، وتحدو بهنّ الأعادی من بلدٍ إلی بلد، / لا یراقبن ولا یؤوین، یتشوّفهنّ القریب والبعید لیس معهنّ قریب من رجالهن...
در حالی که آنان در ماتم عزیزانشان هستند، خصمانه آنان را از شهری به شهر دیگر میکشی / نه کسی رعایتشان میکند و نه کسی پناهشان میدهد. آنان را انگشت نمای خاص و عام میکنی، در حالیکه از مردان و حامیان ایشان کسی بر جای نمانده است. {در اینجا حضرت زینب به عمد دختران رسول خدا، که اکنون اسیر و انگشت نمای این و آن هستند را با زنان و کنیزان یزید که در پشت پرده هستند، مقایسه میکند زیرا که حرمت عترت رسول خدا قبل از خانواده خود برای یک مسلمان واجب است. زینب میخواهد انگیزهها را تکان دهد}
أتقول: «لیت أشیاخی ببدرٍ شهدوا»، غیرمتأثّمٍ ولا مستعظم وأنت تنکث ثنایا أبی عبدالله بمخصرتک؟
آیا آرزو میکنی کهای کاش «بزرگان قوم من که در جنگ بدر کشته شدند، حضور میداشتند، بدون اینکه خود را گناهکار این جنایت بدانی و گناهت را بزرگ بشماری. و اینک با چوبهدست خویش بر دندانهای ابا عبدالله میزنی؟ {آنگاه حضرت زینب یک ضربه محکمی به ارتجاع و جاهلیت یزید میکوبد و عقده گشایی او را برملا مینماید}
ولم لا؟ وقد نکأت القرحة واستأصلت الشّأفة بإهراقک هذه الدماء الطاهرهٴ ، دماء نجوم الأرض من آل عبد المطّلب؟
چرا چنین نکنی؟ پنجه در زخم فروکردی و با ریختن این خونهای پاک، خون ستارگان زمین از آل عبدالمطلب، خواستی آن را از ریشهکن درآوری.
ولتردنّ علی الله وشیکًا موردهم، وعند ذلک تودّ لو کنت أبکم وأعمی.
مطمئن باش تو بهزودی به پیشگاه خداوند باز خواهی گشت، و در آنجاست که آرزو خواهی کرد کهای کاش لال و کور میبودی.
یا یزید والله ما فریت إلا فی جلدک ولا حززت إلاّ فی لحمک،
ای یزید به خدا سوگند جز بخودت دروغ نگفتی و جز گوشت خود را نکندی.
وسترد علی رسولالله (ص) وآله بهرغمک ولتجدنّ عترته ولحمته من حوله فی حظیرهٴ القدس، یوم یجمع الله شملهم من الشّعث: «ولا تحسبنّ الذین قتلوا فی سبیل الله أمواتًا، بل أحیاء عند ربهم یرزقون». (آل عمران آیه 169)
بهرغم تصور باطلت عترت رسول خدا و جگرگوشگانش در مکان مقدس به رسول خدا وارد خواهند شد، آن روز خداوند همهی آنان را جمع خواهد کرد، و این کلام خداست که میفرماید: «هرگز مپندارید جانباختگان راه خدا مردگانند. نه! بلکه آنان زندهاند و در نزد خدا روزی داده میشوند».
وستعلم أنت و من بوّأک ومکّنک من رقاب المؤمنین، إذا کان الحکم ربّنا والخصم جدّنا، وجوارحک شاهدةً علیک أینا شرّ مکانًا وأضعف جندًا؟
بهزودی تو و آنها که تو را بر این مسند و مقام نشاندند و بر گردن مسلمانان مسلط نمودند، در آن روز که خدا داور و پیامبر او دادخواه باشند محاکمه و اعضای بدنت علیه تو گواهی بدهند.
آنگاه خواهید دانست که کدام یک از ما در بدترین جایگاه هستیم و ضعیفترین حامیان را داریم؟
{دادگاهی که حضرت زینب برای یزید میچیند، بسیار شگفتآور است. قاضی خود خدا است. دادخواه رسول خدا است. شاهدین، اعضای بدن خود ستمگر است. هر کسی میتواند نتیجه چنین دادگاهی را یش بینی کند. زینب میخواهد دشمن را با شدیدترین ضربه به عقبنشینی وادار کند}
فلئن اتّخذتنا فی هذه الحیاة مغنمًا، لتجدنّنا علیک مغرمًا، حین لا تجد إلاّ ما قدّمت یداک.
ای یزید اگر پیروزی بر من را در این دنیا غنیمت خویش میانگاری، چه زود خود را تاوان ده غرامات ما خواهی یافت، آنگاه که جز آنچه از پیش فرستادهای چیزی در دست تو نخواهد بود.
{حضرت زینب با چه کلام شگفت انگیزی، میز دشمن را درهم میریزد و به دشمن میگوید فکر نکنی که ما غنیمت تو هستیم خیر! بلکه تو باید تاوان بدهی}
تستصرخ بابن مرجانهٴ ویستصرخ بک وتتعاوی وأتباعک عند المیزان وقد وجدت أفضل زادٍ تزوّدت به: قتل ذرّیة محمدٍ (ص) وآله.
ای یزید، در آن روز تو به فرزند مرجانه پناه خواهی برد و او نیز دست به دامان تو خواهد شد در حالی که عجز و پریشانی خود و یارانت را در پیشگاه عدل الهی مشاهده میکنی، در مییابی که جز قتل فرزندان رسول خدا، توشهی دیگری نداری.
فوالله ما اتّقیت غیرالله، و ما شکوت إلا لله، فکد کیدک، واسع سعیک، وناصب جهدک، فوالله لا یرخص عنک عار ما أتیت إلینا أبدًا.
سوگند به خدا از کسی جز خدا بیم نداشتهام و جز به او به نزد کسی شکایت نمیبرم. پس تو هر چه از نیرنگ و تزویر در چنتهداری بهکار بر و هر کاری میخواهی انجام بده و تمام توان و کوشش خودت را بهکار بگیر. سوگند به خدا ننگ این کاری که با ما کردی هرگز از دامان تو پاک نخواهد شد.
زینب با این کلام قدرتمند و آتشین، تمامی آنچه را که یزید ساخته بود، در هم کوبید. صحنه تماماً علیه یزید و به نفع حسین و آرمان او چرخید. زینب با کلمات آخرین خود، یزید را به مبارزه میطلبد و میگوید هرچه از دستت برمیآید کوتاهی نکن. این ما هستیم که تعیین میکنیم.
زینب ساکت شد تا عکسالعمل دشمن را ببیند. اما یزید خار و سرافکنده ماند. اگر در تکتک جملات حضرت زینب در این خطابه دقت کنیم، آنچه موج میزند و در همهی لحظات تیرگیها را از هم میدرد، تیزی و حقانیت حرفهاست. حضرت زینب با قدرت بیان و احاطه به آیات قرآنی که ناشی از علم اوست، حرفهای خود را با آیات قرآنی پیوند میزند و آنچنان به اوج میرساند که کسی را یارای پاسخگویی نیست. زنی که همه چیز خود را در ظاهر از دست داده، اما در مقابل ابرقدرت آن روز، توان و صلابت بینظیری از خود نشان میدهد. او به ما میآموزد در سختترین شرایط، حتی در زمانی که به ظاهر اسیر دشمن هستید و در زمانی که دشمن در ظاهر همه قدرت را دارا است و شما تنها هستید، این شما هستید که تعیین میکنید این ایمان و عزم شما است که تعیینکننده است.
یزید و تمام اطرافیانش سرشان را به زیر انداخته و حرفی نزدند.
زن یزید به نام هند دختر عبدالله ابن عامر آنچه را که در مجلس شوهرش گذشته بود شنید، سراسیمه و در حالی که پیراهن خود را چاک داده بود وارد قصر شد. یزید عبای خود را روی او انداخت و گفت این چه وضعی است. هند گفت: «آیا این سر حسین بن علی فرزند فاطمه دختر رسول خدا است» ؟ آیا اینها دختران پیامبر هستند، خجالت نمیکشی اینها را به این وضع اینجا اوردهای؟
از همینجا همه چیز عوض میشود. یزید که ابتدا برای پیروزی خودش رجز میخواند و به امام حسین و پدرش حضرت علی اهانتها میکرد، ناگهان خود را در مقابل یک موح توفندهای که خالقش زینب کبری بود یافت.
در چنین شرایطی، یزید جز اینکه مطابق معمول تمامی سفاکان و جانیان، زیر دست خود را قربانی کند، چه میتوانست بکند؟ بنابراین شروع میکند به گفتن اینکه خدا ابن زیاد را لعنت کند او بود که حسین را کشت من دستور کشتن نداده بودم.
آری یزید با این کلامش اعتراف میکند که کشتن حسین، یک جنایت بود و یزید با این سخنان، پیروزی قطعی زینب را در این جهاد مقدس مهر کرد،
یکی از سفرای مسیحی وقتی سر امام حسین را در مقابل یزید دید، سؤال کرد این سر از آن کیست؟ یزید پاسخش را داد. سفیر پرسید مادرش کیست؟ گفت فاطمه دختر پیامبر اسلام. سفیر گفت وای بر شما آیا نوهی پیامبر خودتان را میکشید؟
اما کار به اینجا خاتمه نیافت. حضرت زینب یزید را وادار کرد که به یک امتیاز بسیار بزرگ تن بدهد.
برای اینکه قیمت این امتیاز را خوب بدانیم، باید اشاره کرد که دمشق مرکز سیاسی و ایدئوژی ضدیت با حضرت علی بود. معاویه و بعد هم یزید بودند که لعنت کردن و دشنام دادن در منبر علیه حضرت علی را با زور و دجالیت تمام رسمیت بخشیدند. بهنحوی که بیش از 60سال (یعنی تا زمان عمر بن عبدالعزیز)، در هر منبر و مسجدی قبل از هر چیز به مولا علی لعنت میکردند و دشنام میدادند.
حال در مرکز این ضدیت جنایتکارانه علیه امام علی، زینب کبری کار را به جایی میرساند که یزید درخواست حضرت امام زین العابدین را پذیرفت. خواست امام این بود که در مسجد به منبر برود. در تعادلی که حضرت زینب برقرار نموده بود، یزید نمیتوانست اجازه ندهد.
امام زین العابدین به منبر رفت و یک سخنرانی بسیار کوبندهای در ستایش از حضرت علی ایراد کرد. این سخنرانی یا خطبه بینظیرترین خطبه در مورد حقانیت حضرت علی است. خواندن این خطبه در مسجدی که متعلق به یزید و معاویه بود و آن هم در مرکز دشمنی با علی علیهالسلام، فضا را آنچنان شکست که یزید مجبور شد مؤذن را برای گفتن اذان بفرستد تا مانع استمرار سخنان امام زین العابدین شود... .
امتیاز دیگر که یزید مجبور شد، به حضرت زینب بدهد، این بود که سرهای شهدا را با اسرا برای دفن به کربلا بفرستد.
اینک قید و بندها از دست و پای اسرا برداشته شده و آنان به سمت مدینه راه افتادند.
حضرت زینب به جای مدینه همراه با کاروان، ابتدا به کربلا رفت. روز اربعین به کربلا رسیدند. 40روز، نبرد بیاما رفت تا به خاک پای سرورش حسین گزارش مأموریت بدهد...
جابر بن عبدالله انصاری یکی از صحابه رسول خدا که اکنون بسیار پیر شده، قبل از رسیدن کاروان به کربلا رسید. او در فرات غسل کرد و بهرسم حج احرام پوشید. خود را انداخت روی قبر حسین، سه بار فریاد زد حبیبی یا حسین... وقتی همچنان روی قبر بود، به وی خبر دادند که عترت رسول خدا رسید. زینب کبری در همان روز اربعین، زیارت کرد و به این دلیل است در مرام شیعه، زیارت اربعین مهم است.
زینب کبری پس از زیارت شهدا در کربلا در روز اربعین، به مدینه رفت. اما در مدینه او لحظهای آرام نداشت. یزید و جانشینان وی حضرت زینب را تبعید کردند. برای این بانوی بزرگ دو محل وفات و دفن نوشته شده است.
قبری در دمشق به نام حضرت زینب است. همچنین قبر دیگری در مصر نیز به نام حضرت زینب است. این نشان میدهد که چطور حضرت زینب تا آخر عمرش آرام نداشت و در همه جا در احیای خون ذبح عظیم تاریخ جهاد میکرد.
اگر بخواهیم، از تقریباً 40روز رزم بیامان حضرت زینب نتیجهگیری کنیم، بهطور خلاصه به شرح زیر است:
کلید پیروزی در مقابل دشمن خدا و خلق، تهاجم حداکثر است. این تهاجم است که انسان را بیشکست میکند.
در زیر ضربات نظامی، حتی قویترین آنها مانند شهادت امام، ضعف نشاندادن وارفتان مرزسرخ است.
صحنه را نه دشمن، بلکه عنصر انقلابی و مجاهد راه خدا و خلق است که تعیینتکلیف میکند. اگر امام حسین با آن نحوه شهادتش تابلوی با شکوهی برای رهنمود انسانها خلق کرد، حضرت زینب با رزم خود بر دشمن بسیار غدار، قویترین دفاع از این خونها را عرضه کرد. و برای همیشه تاریخ، راه و رسم غلبه بر دشمنان را شاخص گذاری کرد.