خدایا!
از آیین تو آموختیم که انسان در برابر جامعه و همنوعان خویش مسئول است. نمیتواند و نباید در برابر ظلم سکوت کند. نمیتواند و نباید در شرایطی که اختناق دهانها را میبندد، صداها را خفه میسازد و قلمها را میشکند، بگوید: «من باخدا هستم یا بیخدا، ایرانی یا انیرانی، یا «من سیاسی نیستم و به سیاست کاری ندارم»؛ و بعد خاطر خود را با این توجیه آسوده بسازد که «سیاست پدر و مادر ندارد»، و باید بین ظالم و مظلوم راهی میانه جست. حتی نمیتواند و نباید بگوید: «من خبر نداشتم». امروزه به یمن دانش پیچیدهٔ ارتباطات، هر خبری در شش گوشهٔ دهکدهٔ جهانی، میپیچد، و نمیتوان تظاهر به تجاهل کرد.
خدایا!
ما را از آنان مگردان که وقتی خون ریخته شده بر کف سنگفرش خیابان را میبینند، پنجره را فرو میبندند و سر به کار خویش گرم میدارند.
خدایا!
ما را از آنانی مگردان که تماشاچیان ساکت و فرجام نگران خاموش در مصاف حق و باطلاند.
خدایا!
میدانیم که در این میان رسالت روشنفکران و اصحاب قلم بسا سنگینتر است. اگر امروز که روزِ برآشفتن و فریادزدن است، در برابر ایلغار تاتاران عمامه به سر، سکوت کنند، فردای روشن آزادی بر آنان نخواهد بخشود. نقاد نکته سنجِ تاریخ از وادادگان متظاهر نخواهد گذشت.
خدایا!
از ما مپسند که به مسئولیت خطیر خود در این زمانه خطر پشت کنیم. حاشا! حاشا! از آنانی باشیم که به ما «برگ رخصتی دهند تا از معاشقهٔ قمری و سرو، سرودها بسراییم ژرفتر از خواب» اما «خون ریخته بر سنگفرش» را کتمان کنیم؛ حاشا!